رودها چشمان خیست را برابر داشتند
آسمانها را نفسهایت مکدّر داشتند
دستهایت در میان خانه مولا وزید
کودکانِ فاطمه انگار مادر داشتند
موجها از بسترِ چشمان تو برخاستند
ابرها از سوز دامان تو سر برداشتند
خانه بیسقّا و چشمت خیس و اندوه تو را
آن سحرگاهان بیفانوس باور داشتند
بیعلمدار است صفهای خیالت سالها
سالهایت حال و روزی گریهآور داشتند
اشکهایت هفت دریا را به جان آورده بود
نالههایت را زنان هفت کشور داشتند
مادرِ پروانههایِ بیقرارِ نینوا
سنگها پروانهات بودند اگر پر داشتند
حمیده رضایی