ب. آموزههای ادیان
آموزههای ادیان را میتوان از جهات مختلف ارزیابی کرد. اکنون به بعضی از این ارزیابیها اشاره میکنیم.
1. عقلانی بودن
بعضی از صاحبنظران معتقدند ملاک حقانیت و عدم حقانیت یک دین این است که آموزههای آن دین تا چه اندازه عقلانی هستند. هرچه آموزههای یک دین عقلانیتر باشند آن دین حقانیت بیشتری دارد. در اینجا مراد از عقلانیت این است که ما باید از طریق عقل، اعتبار یا عدم اعتبار نظامهای اعتقادات دینیمان را بسنجیم. به عبارت دیگر، ما به منظور اینکه به حقانیت اعتقادات دینی خودمان واقعاً اطمینان داشته باشیم باید دلایل محکمی برای آنها داشته باشیم و صدق آنها را اثبات کنیم. به این دیدگاه عقلگرایی حداکثری (strong rationalism) میگویند (همان: 72).
اندیشه محوری عقلگرایی حداکثری در آرای کلیفورد، که جزء قرینهگرایان افراطی محسوب میشود، به خوبی تبیین شده است. او ملاک بسیار سختگیرانهای برای موجه بودن اعتقادات دینی ارائه میکند. از نظر او، باورها و اعتقادات ما زمانی موجه و معقول هستند که همه، همیشه و همه جا آن اعتقادات را موجه و بسنده بدانند. دلیل اینکه کلیفورد چنین معیار سختگیرانهای برای اعتقادات دینی در نظر میگیرد این است که از نظر او گاهی اوقات پذیرش یک اعتقاد بدون قرائن کافی پیامدهای بسیار خطیری برای خود افراد، به ویژه دیگران، به دنبال خواهد داشت. لذا به منظور پرهیز از پیامدهای نامناسب آن باید اعتقاداتمان را با معیارهای صرفاً معرفتی ارزیابی کنیم. چنانچه باورهای ما توانستند از این ارزیابیها سالم بیرون بیایند میتوان ادعا کرد که باورهایمان عقلانی و در نتیجه قابل اعتماد هستند.[2]
عقلگرایان حداکثری در صورتی اعتقادات دینی را قابل قبول میدانند که عقلانی باشند. شرح و بسط عقلگرایی حداکثری و قرینهگرایی و انتقادات واردشده بر آن بحث مستقلی میطلبد اما تا آنجایی که به بحث ما مربوط میشود این است که عدهای ملاک حقانیت و صدق ادیان را عقلانی بودن آن گزارهها میدانند (نه معقول بودن آنها) (Clifford, 1877).
تلقی معتدلتری نیز درباره عقلانیت وجود دارد که از جمله میتوان به نظرات ریچارد سوئینبرن اشاره کرد. وی در واقع یک قرینهگرای معتدل و مؤمن است. او برخلاف کلیفورد، که به دنبال قرائنی است که بتواند یقین معرفتشناختی را برای ما حاصل کند تا ما مجاز به باور ورزیدن به اعتقادات دینی باشیم، قرائنی را که بتواند محتملتر بودن یک باور را برای ما حاصل کند کافی میداند (Helm, 1999: 373). از نظر او، باور (belife) همیشه همراه با جایگزین (alterrnativ) است. یعنی اینکه اعتقاد ورزیدن به یک باور زمانی رخ میدهد که ما آن باور را محتملتر از باورهای دیگر بدانیم. وی با توجه و تأکید بر نظمی (order) که در جهان وجود دارد معتقد است اگر بخواهیم خدا را از طریق قرینه اثبات کنیم باور به وجود خدا محتملتر از عدم باور به وجود خدا است (Swinburne, 2005: 7).
در خصوص عقلانیت چند نکته قابل توجه است. نکته اول اینکه اگر بخواهیم به معیار عقلانیت به آن قرائت که کلیفورد ارائه داده است ملتزم باشیم، هیچ نظامی از اعتقادات دینی موجه و عقلانی نخواهد بود. این مطلب دقیقاً همان نتیجهای است که کلیفورد میخواهد از آن بگیرد. از نظر او، چون هیچ نظامی از اعتقادات دینی نمیتواند این معیارهای سختگیرانه اثبات را برآورده کند، پس اعتقادورزی به هر نوع نظام دینی کاری غیرعقلانی و غیراخلاقی خواهد بود. با این همه دینورزی با آن قرائتی از عقلانیت که سوئینبرن و پیروان او ارائه میدهند سازگار خواهد بود.
نکته دوم اینکه این معیار از منظر ایمان دینی پذیرفتنی نیست. ایمانگرایان معتقدند فرد مؤمن در ماورای عقل و اثبات جَست میزند و اساساً چنانچه مقبولیت چیزی با براهین قطعی اثبات شد، دیگر ایمان آوردن به آن معنا ندارد و امری قهری برای انسان خواهد بود. پس عقلانی کردن گزارههای دین نه ممکن است و نه مطلوب.
نکته سوم اینکه عقلگرایی حداکثری بیش از حد عقل را قوهای میداند که نسبت به جهانبینیها و پیشداوریهای اشخاص بیطرف است. در حالی که ممکن است پیشداوریها و جهانبینیهای افراد دیده عقل آنها را کور کرده باشد و اجازه ندهد اعتقادات دینی را تصدیق کنند (پترسون و ...، 1366: 76).
نکته چهارم اینکه حتی خود این معیار نیز شرایط خودش را تاب نمیآورد. یعنی اینکه معیار کلیفورد معیاری نیست که همه، همه جا و همیشه آن را موجه بدانند. به عبارت دیگر، این معیار خودشکن است.