حکیمی در جمع مریدانش نشسته بود. یکی از شاگردان از وی پرسید: استاد علم بهتر است یا ثروت؟
حکیم بیدرنگ شمشیری بیرون آورد و مانند جومونگ، شاگرد بخت برگشته را به سه قسمت نامساوی تقسیم نمود و گفت: سالهاست که دیگر هیچ احمقی بین دوراهی علم و ثروت گیر نمیکند!
مریدان دیگر درحالیکه انگشت حیرت به دندان گرفته و لرزش تمام وجودشان را فرا گرفته بود گفتند: ای حکیم ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم!
حکیم گفت: در جوانی مرا دوستی بود که باهم به مکتب میرفتیم، دوستم ترک تحصیل کرد و من معلم مکتب شدم
حالا او پورشه دارد@ من پوشه
او اوراق مشارکت دارد@ من اوراق امتحانی
او عینک آفتابی@ من عینک ته استکانی
او بیمه زندگانی@ من بیمه خدمات درمانی
او سکه و ارز # من سکته و قرض
سخنان حکیم چون بدین جا رسید مریدان نعرهای جانسوز زدند و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند.
باشد که شما را پندی آموخته و در این کلاسها ثبت نام کنید تا به درد حکیم گرفتار نیایید