نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: تأملی در فسلفة ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری(ره)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض تأملی در فسلفة ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری(ره)

    تأملی در فسلفة ختم نبوت از دیدگاه شهید مطهری(ره)


    فلسفة ختم نبوت، از زمره مباحث کلامی با سابقة نه چندان طولانی در نزد متکلمان و اندیشمندان مسلمان است. هر چند اشاراتی پیرامون آن را در آثار متکلمان و عرفا بلکه روایات معصومان (ع) می توان یافتف ولی این مسئله به طور مستقل و صریح تنها در دهه های اخیر و بیشتر توسط روشنفکران مذهبی طرح شده است. از این میان شاید بیش از همه استاد شهید مطهری پیرامون این موضوع سخن گفته و قلم زده است.


    استاد در سه اثر خود به بررسی تفصیلی مسئله فلسفه ختم نبوت پرداخته است. اولین و مفصل ترین اثر ایشان در این زمینه، سلسله سخنرانی های ایشان در حسینیه ارشاد در سال 1347 می باشد که مجموعة ده جلسه سخنرانی وی در موضوع ختم نبوت است که بدون هیچ گونه تصرفی تحت عنوان «خاتمیت» به چاپ رسیده است. دومین اثر ایشان مقاله ای تحت عنوان «ختم نبوت» است که سالها پیش در مجموعه ای به نام «محمد خاتم پیامبران» به چاپ رسیده است. سومین اثر استاد جزء سوم از مجموعه «مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی» با نام «وحی و نبوت» می باشد که در بخشی از آن به مسئله فلسفه خاتمیت پرداخته شده است. در دیگر آثار ایشان نیز همچون «اسلام و مقتضیات زمان»، «آشنایی با قرآن» و «نقدی بر مارکسیسم» اشاراتی به این مسئله دیده می شود. مقاله حاضر با توجه به این منابع و سایر آثار مرحوم مطهری به بررسی و نقد «فلسفه خاتمیت» از دیدگاه ایشان می پردازد.


    استاد مطهری در مرحله اول دو سئوال را در ذهن مخاطب خویش طرح می نماید. ابتدا پرسش از اینکه چرا با آمدن شریعت اسلام سیر تحول و تولد شرایع نوین توسط رسولان صاحب شریعت پایان می یابد و اسلام به عنوان و اسلام به عنوان آیینی ماندگار و همیشگی به بشریت عرضه می گردد؟ پرسش دوم از شریعت باشد، بلکه بیشتر پیامبران مبلغان شریعت انبیاء گذشته بودند، پس با فرض خاتمیت آیین اسلام، سئوال از خاتمیت پیامبر اسلام همچنان باقی است.


    به عبارت دیگر شهید مطهری در آثار خود میان نبوت تبلیغی و نبوت تشریعی تفکیک نموده و پیامبران را به پیامبران صاحب شریعت و پیامبران مبلغ شرایع انبیاء گذشته تقسیم می کند و فلسفه و حکمت ختم نبوت را در هر یک از این دو قسم نبوت متفاوت از دیگری دانسته است ولی پایه و اساس فلسفه ختم نبوت در هر دو قسم یکی می باشد و آن رشد عقلی و علمی بشر است. ایشان به تبعیت از علامه محمد اقبال لاهوری دوره های تاریخی حیات بشر را به دو دوره کودکی و دوران بلوغ و رشد عقلانی تقسیم می کند، و ظهور اسلام را در میان این دو دوره می داند.


    وی فلسفه ختم نبوت تشریعی، و یا فلسفه ختم شرایع را در دو بعد طرح می نماید، اول صلاحیت و لیاقت بشر برای دریافت آخرین شرایع و دوم توانایی حفظ شریعت خاتم. ایشان می گوید:


    در دوره های پیش بشریت به واسطة عدم بلوغ و رشد قادر نبود که یک نقشه کلی برای مسیر خود دریافت کند و با راهنمایی آن نقشه راه خویش را ادامه دهد. لازم بود مرحله به مرحله ومنزل به منزل راهنمایی شود و راهنمایانی همیشه او را همراهی کنند ولی مقارن با دوره رسالت ختمیه و از آن به بعد این توانایی که نقشة کلی دریافت کند، برای بشر پیدا شده است و برنامه دریافت راهنمایی های منزل به منزل و مرحله به مرحله متوقف گشت. علت تجدید شریعت ها ... این بود که بشر قادر نبود برنامه کلی و طرح جامع خود را دریافت کند. با پیدایش این امکان و این استعداد طرح کلی و جامع در اختیار بشر قرار گرفت و این علت تجدید نبوت ها و شرایع نیز کتفی گشت».[1]


    استاد شهید در آثار خویش اشاره ای گذرا نیز به بیان عرفا پیرامون ختم نبوت می نماید. تأکید عارفان اسلامی بر لیاقت و علو مرتبه شخص پیامبر(ص) برای طی آخرین مراحل کمال انسانی و کامل ترین مکاشفه برای دریافت شریعت و معارف الهی است. وی می فرماید:


    عرفا به این نکته دست یافته اند که نوبت از آن جهت پایان یافت که تمام مراحل و منازل فردی و اجتماعی انسان و راهی که انسان باید بپیماید یک جا کشف گشت، پس از آن هر بشری که هر دریافت کند بیشتر از آن نخواهد بود ناچار محکوم به پیروی است، «الخاتم من ختم المراتب باسرها» خاتم کسی است که همه مراتب را طی کرده و مرتبه طی نشده باقی نگذاشته است.[2]


    ایشان این کلام عرفا را با ختم نبوت تشریعی مرتبط می سازد و می فرماید:


    ... در این تعریف که از خاتمیت شده است صرفاً به این جهت توجه نیست که دیگر پیغمبری بعد از او نخواهد آمد، بلکه علت این مطلب که چرا دیگر پیغمبر صاحب شریعتی نخواهد آمد نیز ذکر شده است که دیگر گفتنی از نظر نبوت یعنی از نظر آنچه که بشر از طریق وحی و الهام باید درک کند نه آنچه که وظیفه دارد و از راه علم عقل- آن راه دیگری و در امکان خود بشر هست- دریابد، وجود ندارد. از نظر آن چیزهایی که از طریق وحی و الهام باید به بشر القاء بشود و گفتنی دیگرباقی نمانده است، ران نرفته دیگر باقی نمانده است، سخن نگفته دیگر باقی نمانده است.[3]


    البته این ادعای عرفا مبتنی بر اصل است که کمال انسانی متناهی است و آخرین حد کمال ممکن برای او وجود دارد. استاد در کتاب «نقدی بر مارکسیسم» بعد از نقل محیی الدین عربی پیرامون خاتمیت که می گوید: « الخاتم من ختم المراتب باسرها» این چنین توضیح می دهد:


    ... به هر حال مسئله باید به شکل طرح شود که آیا انسان آخرین حد کمال ممکن را دارد که وقتی به آن حد برسد دیگر برای انسان کمال بالاتر از آن فرض نمی شودو بالاتر از آن وجوب وجود است یا نه، انسان هر چه که برود باز هم راه برای او باز است؟ در شرح صحیفه سجادیه، سید علیخان برای این مسئله را طرح کرده است که آیا صلوات بر پیامبر(ص) برای ایشان اثاری دارد یا نه؟ فقط برای ما مفید است و برای ایشان که فوق حد نصاب است اثری ندارد؟ عده ای آیه «یا اهل یثرب لامقام لکم»[4]را به یثرب انسانیت تأویل کرده اند و انسان حد نهایی ندارد، آخرین حد کمال ممکن را ندارد و رسول اکرم (ص) هم همیشه در تکامل هستند.[5]


    مرحوم مطهری در توضیح بعد دوم فلسفه ختم نبوت تشریعی که لیاقت بشر در حفظ شریعت و کتاب آسمانی خود است می فرماید:


    «بشر قدیم به علت عدم رشد و عدم بلوغ فکری قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود، معمولاً کتب آسمانی مورد تحریف و تبدیل قرار می گرفت و یا به طور کلی از بین می رفت. از این رو لازم می شد که این پیام تجدید شود. زمان نزول قرآن یعنی چهارده قرن پیش که مقارن است با دوره ای که بشر کودکی خود را پشت سر شده و مواریث علمی و دینی خود را می تواند حفظ کند و لهذا در آخرین کتاب مقدس آسمانی یعنی قرآن تحریف رخ نداده است. مسلمین از ساعت نزول هر آیه عموماً آن را در دل ها و در نوشته ا حفظ می کردند به گونه ای که امکان هر گونه تغییر و تبدیل و تحریف و حذف و اضافه از بین می رفت. لهذا دیگر تحریف و نابودی در کتاب آسمانی رخ نداد و این علت که یکی از علل تجدید نبوت بود منتفی گشت.»[6]


    «تدوین علوم مختلف زبان عربی هم چون علم لغت، صرف و نحو، علم معانی، بیان و بدیع همه برای این بود که بشر می خواست کتاب آسمانی خود را نگهداری کند خصوصاً این نکته جالب است که اکثریت پدید آورندگان این علوم از مردم غیر عرب بودند. شکل گیری علم تفسیر و علم حدیث در همان قرن اول هجری همه نشانه رشد و بلوغ بشریت در دوره ظهور اسلام است و نشانه ختم نبوت می باشد.»[7]


    «.... حتی می توان گفت به یک معنا تاریخ بشریت از زمان ظهور اسلام شکل گرفته است اگر مقصودمان از دوران تاریخ در مقابل دوران ماقبل تاریخ دوره ای باشد که بشر تاریخ خودش را مسلسل حفظ کرده است. این از زمان ظهور اسلام است. آثار یونانیان، هندیان و ایرانیان توسط مسلمانان حفظ شد و بشر قبل از اسلام سعی در حفظ مواریث گذشته خویش نداشت. فاتحان به محو و نابودی آثار ملت های مغلوب می پرداختند و این خود نشانه عدم رشد و بلوغ فکری بشریت قبل از اسلام بوده است، دوره ای که اسلام از آن به «جاهلیت» یاد می کند و این تقسیم بندی نیز اشاره به این دارد که دوران بعد از ظهور اسلام دوره مقابل جاهلیت، که دوره علم و عقلانیت می باشد است.»[8]


    این واقعیت را نمی توان از نظر دور داشت که بیشتر پیامبران الهی صاحب شریعت نبوده اند، بلکه مبلغ و مروج شریعت پیامبر پیش از خود بوده اند و با پذیرش اینکه اسلام آخرین شریعت الهی و پیامبر اسلام آخرین پیامبر صاحب شریعت می باشد، همچنان این سئوال پابرجاست که چرا پیامبران تبلیغی بعد از پیامبر اسلام ظهور ننمودند تا مبلغ و مروج شریعت او باشند؟ همین نکته سبب شده است که استاد شهید در بیان فلسفه ختم نبوت تبلیغی و نبوت تشریعی فرق گذارد و به تبیین و تحلیل جداگانه هر یک بپردازد. ایشان دو وظیفه انبیاء تبلیغی را تبیین و ترویج شریعت و نیز تطبیق اصول کلی شریعت بر مصادیق آن در گذر زمان می داند که این هر دو در دوران رسالت ختمیه بر عهده مردمانی می باشد که با بلوغ و رشد فکری خود صلاحیت پذیرش این دو مسئولیت خطیر را یافته اند، وی می فرماید:


    «... بلوغ فکری و رشد اجتماعیش به او اجازه می دهد که ترویج و تبلیغ و اقامه دین و امر به معروف و نهی از منکر را خود بر عهده بگیرد. نیاز به پیامبران تبلیغی که مروج و مبلغ شریعت پیامبران صاحب شریعت بوده اند به این وسیله رفع شده است. این نیاز را علما وصلحای امت رفع می کنند... از نظر رشد فکری به جایی رسیده که می تواند در پرتو «اجتهاد» کلیات وحی را تفسیر و توجیه نماید و در شرایط مختلف مکانی و متغییر زمانی هر موردی را به اصل مربوط ارجاع دهد. این مهم را نیز علمای امت انجام می دهند.»[9]


    وحی عالی ترین و وافی ترین مظاهر و مراتب هدایت است. وحی رهنمون هایی دارد که از دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزی از اینها جانشین آن نمی شود. ولی وحیی که چنین خاصیتی دارد وحی تشریعی است نه تبلیغی، وحی تبلیغی برعکس است. تازمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که که درجه عقل و علم و تمدن، به پایه ای نرسیده است که خود بتواند عهده دار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیرو اجتهاد در امر دین خود بشود. ظهور علم و عقل به عبارت دیگر رشد و بلوغ انسانیت خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه می دهد و علما جانشین چنان انبیاء می گردند.»[10]


    همچنان که در این فراز از گفتار استاد شهید و دیگر آثار ایشان آشکار است او «اجتهاد» را به عنوان نیروی محرکه اسلام در دوران ختم رسالت و جانشین نبوت تبلیغی دانسته است. و به باور ایشان اگر اجتهاد مقرون به حسن تشخیص و حسن استنباط باشد قادر است بشر را در طول تحولات اجتماعی راهنمایی نماید.[11]


    مرحوم مطهری اگر چه در اصل نظریه خویش متأثر از علامه اقبال لاهوری می باشد ولی در کنار «وحی و نبوت» به تفصیل به نقادی نظریه اقبال می پردازد و نکات گوناگونی را به عنوان ایراد و انتقاد بر وی بیان می نماید. از این روی ضرورت دارد برای روشن تر شدن اندیشه استاد شهید در این موضوع دیدگاه اقبال نیز مورد بررسی قرار گیرد. اقبال نظریه خود را در کتاب «احیای فکر دینی در اسلام» این گونه طرح می نماید:


    «وحی اتصال با ریشة وجود است و مخصوص انسان نمی باشد و شامل هر گونه هدایت غریزی موجودات زنده در راه تکامل زندگی آنان می باشد.»


    وی سپس مثال هایی از هدایت غریزی گیاهان و جانوران می زند و نیز تجربه های دینی و معنوی انسانها را نمونه هایی از وحی معرفی می نماید و آنگاه می گوید:


    «در دوران کودکی بشر راهنمایی سعادت بشر حاضر و آماده به وسیله وحی عرضه می گردد و بدین طریق در تکامل بشر صرفه جویی می شود. ولی با رشد عقلانیت و ملکه نقادی، زندگی به خاطر نفع خود آن شکل از خود آگاهی پیامبرانه را متوقف می سازد تا با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت، عقل رشد و تقویت یابد. پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید است، تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط است به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار می آید متعلق به جهان جدید است.»[12]


    مرحوم مطهری در کتاب«وحی و نبوت» بخش های دیگری از سخنان اقبال را از کتاب «احیای فکر دینی در اسلام» نقل و نقادی می نماید که به جهت اطناب از نقل آن فرازها خودداری می کنیم. اما ایشان چند انتقاد مهم بر همین بخش از سخنان اقبال وارد نموده است که یک یک آنها را نقل می کنیم:


    «اولین ایرادی که وارد است این است که اگر این فلسفه درست باشد نه تنها به وحی جدید و پیامبر جدید نیاز نیست به راهنمایی وحی مطلقاً نیازی نیست زیرا هدایت عقل تجربی جانشین هدایت وحی است. این فلسفه اگر درست باشد فلسفه ختم دیانت است نه ختم نبوت».[13]

  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi