صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

موضوع: ناگهان چقدر زود دیر می شود ..... اشعار قیصر امین پور

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    34
    نوشته
    19
    تشکر
    29
    مورد تشکر
    110 در 30
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    ناگهان چقدر زود دیر می شود ..... اشعار قیصر امین پور



    حرف‌های ما هنوز ناتمام ....


    تا نگاه می‌کنی :
    وقت رفتن است


    باز هم همان حکایت همیشگی!

    پیش از آن‌که با خبر شوی
    لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود

    آی .....
    ای دریغ و حسرت همیشگی



    ناگهان
    چقدر زود
    دیر می‌شود!


    قیصر امین ‌پور




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 20:44
    امضاء

    *****
    من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه الي لسانه

    *****


  2. تشكرها 7

    selya13 (16-05-2012), نرگس منتظر (21-08-2012), ارمیا (04-11-2012), خادمه زینب کبری(س) (29-04-2010), شهاب منتظر (05-11-2012), ع ل ی (05-11-2012), عهد آسمانى (07-08-2016)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    34
    نوشته
    19
    تشکر
    29
    مورد تشکر
    110 در 30
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    تقصیر من نبود ......قیصر امین پور





    اما


    با این همه

    تقصیر من نبود

    که با این همه...


    با این همه امید قبولی

    در امتحان سادهْ تو رد شدم

    اصلاً نه تو ، نه من!

    تقصیر هیچ کس نیست

    از خوبی تو بود

    که من

    بد شدم!

    زنده یاد قیصر امین پور





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 21:12
    امضاء

    *****
    من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه الي لسانه

    *****


  5. تشكرها 4

    ارمیا (04-11-2012), شهاب منتظر (05-11-2012), عهد آسمانى (07-08-2016)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    34
    نوشته
    19
    تشکر
    29
    مورد تشکر
    110 در 30
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    چه بگویم؟ مجال کو؟ .......قیصر امین پور





    گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟



    شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

    پر می زند دلم به هوای غزل، ولی


    گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

    گیرم به فال نیک بگیرم بهار را


    چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

    تقویم چارفصل دلم را ورق زدم


    آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

    رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند


    حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

    قیصر امین پور




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 21:16
    امضاء

    *****
    من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه الي لسانه

    *****


  7. تشكرها 6

    ارمیا (04-11-2012), خادمه زینب کبری(س) (06-05-2010), شهاب منتظر (05-11-2012), ع ل ی (05-11-2012), عهد آسمانى (07-08-2016)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض **۞**طراوت شعر**۞**




    لحظه عظيم صعود


    بوي سپند و كُندر و عود آمد
    مردي كه بند زجرگشود آمد

    مُرديم از ركود در اين مرداب
    تا لحظة عظيم صعود آمد

    ديدي چگونه آن يل خونين يال
    با بال‌هاي زخم فرود آمد

    از بس كه عاشقان به عدم رفتند
    در عشق وقفه‌اي به وجود آمد

    روزي كه اضطراب به خود لرزيد
    نوبت به اعتماد و خلود آمد

    موسي تبار، مرد شبان شولا
    در گرگ و ميش آتش و دود آمد

    مقصود هر قصيده كه مي‌خوانديم
    مضمون هر چه شعر و سرود، آمد

    فصل فريب و فاجعه پايان يافت
    مردي كه نبض حادثه بود، آمد


    قیصر امین پور







    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 21:45
    امضاء

  9. تشكرها 5

    مدير اجرايي (13-08-2012), نرگس منتظر (21-08-2012), شهاب منتظر (05-11-2012), ع ل ی (05-11-2012)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3418
    نوشته
    91
    تشکر
    170
    مورد تشکر
    250 در 79
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    •●΄ -.شـــعر -΄ 'خــدا - , حـافظـی΄ ' از΄ - قیصــر ' ` ΄امین -.پــور, .. - ●•




    آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

    حق با سکوت بود ،صدا در گلو شکست

    دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

    تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

    سربسته ماند بغض گره خورده دردلم

    آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

    ای داد،کس به داغ دل باغ ،دل نداد

    ای وای،های های عزا در گلو شکست

    "بادا "مباد گشت "مباد ا"به باد رفت

    "آیا "زیاد رفت و"چرا "در گلو شکست

    فرصت گذشت وحرف دلم نا تمام ماند

    نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

    تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم

    بغضم امان نداد وخدا ... در گلو شکست...

    قیصرامین پور



    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 22:15

  11. تشكرها 8

    مولاتی یا فاطمه الزهرا(س) (04-11-2012), مدير اجرايي (13-08-2012), نرگس منتظر (21-08-2012), شهاب منتظر (05-11-2012), ع ل ی (05-11-2012), عهد آسمانى (07-08-2016)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    October 2012
    شماره عضویت
    4119
    نوشته
    5
    تشکر
    55
    مورد تشکر
    35 در 6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    حرف‌های ما هنوز ناتمام...تا نگاه می‌کنی:وقت رفتن استباز هم همان حکایت همیشگیپیش از آنکه با خبر شویلحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شودآی...ای دریغ و حسرت همیشگیناگهان چقدر زود دیر می‌شود
    امضاء
    آه که از فـراوانـی ندیدنــی ها، دیدنــی ها ز قلــم افتد...
    از بس بی رغبتم به آن هایی که درخور دیدن نیستند، که دگر دیدنی ها را نیز، ز قلم انداخته ام.



  13. تشكرها 7

    مولاتی یا فاطمه الزهرا(س) (04-11-2012), مدير اجرايي (05-11-2012), شهاب منتظر (05-11-2012), ع ل ی (05-11-2012), عهد آسمانى (07-08-2016)

  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    October 2012
    شماره عضویت
    4119
    نوشته
    5
    تشکر
    55
    مورد تشکر
    35 در 6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حتی اگر نباشی:

    می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را,
    می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

    محو توام چنان که ستاره به چشم صبح,
    یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

    بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد,
    یا کودکان خفته به گهواره تاب را

    بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل,
    یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

    حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت,
    چونانکه التهاب بیابان سراب را

    ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی,
    با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

    قیصر امین پور



    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 22:18
    امضاء
    آه که از فـراوانـی ندیدنــی ها، دیدنــی ها ز قلــم افتد...
    از بس بی رغبتم به آن هایی که درخور دیدن نیستند، که دگر دیدنی ها را نیز، ز قلم انداخته ام.



  15. تشكرها 6

    مولاتی یا فاطمه الزهرا(س) (04-11-2012), مدير اجرايي (05-11-2012), شهاب منتظر (05-11-2012), ع ل ی (05-11-2012), عهد آسمانى (07-08-2016)

  16. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    September 2012
    شماره عضویت
    3735
    نوشته
    6
    تشکر
    29
    مورد تشکر
    27 در 6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    هر چند عاشقان قدیمی از روزگار پیشین
    تا حال از درس و مدرسه
    از قیل و قال بیزار بوده اند
    اما ...
    اعجاز ما همین است :
    ما عشق را به مدرسه بردیم
    در امتداد راهرویی کوتاه
    در یک کتابخانه ی کوچک
    بر پله های سنگی دانشگاه
    و میله های سرد و فلزی
    گل داد و سبز شد
    آن روز، روز چندم اردیبهشت
    یا چند شنبه بود
    نمی دانم
    آن روز هر چه بود
    از روزهای آخر پاییز
    یا آخر زمستان
    فرقی نمی کند
    زیرا
    ما هر دو در بهار
    - در یک بهار -
    چشم به دنیا گشوده ایم
    ما هر دو
    در یک بهار چشم به هم دوختیم
    آن گاه ناگهان
    متولد شدیم و نام تازه ای
    بر خودگذاشتیم
    فرقی نمی کند
    آن فصل
    - فصلی که می توان متولد شد -
    حتما بهار باید باشد
    و نام تازه ی ما ، حتما
    دیوانه وار باید باشد
    فرقی نمی کند
    امروز هم
    ما هر چه بوده ایم ، همانیم
    ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم
    ما ... همزاد عاشقان جهانیم ...

    قیصر امین پور



    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 22:23

  17. تشكرها 4

    مدير اجرايي (05-11-2012), شهاب منتظر (05-11-2012), عهد آسمانى (07-08-2016)

  18. Top | #9

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,625
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,047
    مورد تشکر
    1,875 در 1,039
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حیران چشمت


    ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو
    دل می شکوفد گل به گل از دامن تو

    جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
    گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو

    آغاز فروردین چشمت ، مشهد من
    شیراز من ، اردیبهشت دامن تو

    هر اصفهانِ ابرویت نصف جهانم
    خرمای خوزستانِ من خندیدن تو

    من جز برای تو ، نمی خواهم خودم را
    ای از همه من های من بهتر ، منِ تو

    هرچیز و هر کس رو به سویی در نمازند
    ای چشم های من ، نمازِ دیدنِ تو !

    حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد
    منظومه ی دل بر مدار روشنِ تو...

    قیصر امین پور




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 22:25

  19. تشكرها 3

    مدير اجرايي (05-11-2012), شهاب منتظر (07-01-2016), عهد آسمانى (07-08-2016)

  20. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    March 2014
    شماره عضویت
    6696
    نوشته
    6
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    37 در 6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش از اینها فکر می‌کردم خدا





    پیش از اینها فکر میکردم خدا
    خانه ای دارد کنار ابر ها

    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتی از الماس خشتی از طلا

    پایه های برجش از عاج و بلور
    بر سر تختی نشسته با غرور

    ماه برق کوچکی از از تاج او
    هر ستاره پولکی از تاج او

    اطلس پیراهن او آسمان
    نقش روی دامن او کهکشان

    رعد و برق شب طنین خنده اش
    سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

    دکمه ی پیراهن او آفتاب
    برق تیر و خنجر او ماهتاب

    هیچ کس از جای او آگاه نیست
    هیچ کس را در حضورش راه نیست

    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
    از خدا در ذهنم این تصویربود

    آن خدا بی رحم بود و خشمگین
    خانه اش در آسمان دور از زمین

    بود ،اما میان ما نبود
    مهربان و ساده و زیبا نبود

    در دل او دوستی جایی نداشت
    مهربانی هیچ معنایی نداشت

    ... هر چه میپرسیدم از خود از خدا
    از زمین از اسمان از ابر ها

    زود می گفتند این کار خداست
    پرس و جو از کار او کاری خطاست

    هر چه می پرسی جوابش آتش است
    آب اگر خوردی جوابش آتش است

    تا ببندی چشم کورت می کند
    تا شدی نزدیک دورت میکند

    کج گشودی دست ،سنگت می کند
    کج نهادی پا ی لنگت می کند

    تا خطا کردی عذابت می دهد
    در میان آتش آبت می کند

    با همین قصه دلم مشغول بود
    خوابهایم خواب دیو و غول بود

    خواب می دیدم که غرق آتشم
    در دهان شعله های سرکشم

    در دهان اژدهایی خشمگین
    بر سرم باران گرز آتشین

    محو می شد نعره هایم بی صدا
    در طنین خنده ی خشم خدا ...

    نیت من در نماز ودر دعا
    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه می کردم همه از ترس بود
    مثل از بر کردن یک درس بود ..

    مثل تمرین حساب و هندسه
    مثل تنبیه مدیر مدرسه

    تلخ مثل خنده ای بی حوصله
    سخت مثل حل صد ها مسئله

    مثل تکلیف ریاضی سخت بود
    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

    تا که یک شب دست در دست پدر
    راه افتادیم به قصد یک سفر

    در میان راه در یک روستا
    خانه ای دیدیم خوب و آشنا

    زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
    گفت اینجا خانه ی خوب خداست

    گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
    گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

    با وضویی دست ورویی تازه کرد
    گفتمش پس آن خدای خشمگین
    خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

    گفت :آری خانه ی او بی ریاست
    فرشهایش از گلیم و بوریاست

    مهربان و ساده و بی کینه است
    مثل نوری در دل آیینه است

    عادت او نیست خشم و دشمنی
    نام او نور و نشانش روشنی

    خشم نامی از نشانی های اوست
    حالتی از مهربانی های اوست

    قهر او از آشتی شیرینتر است
    مثل قهر مهربان مادر است

    دوستی را دوست معنی می دهد
    قهر هم با دوست معنی می دهد

    هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
    قهری او هم نشان دوستی ست

    تازه فهمیدم خدایم این خداست
    این خدای مهربان و آشناست

    دوستی از من به من نزدیکتر
    از رگ گردن به من نزدیکتر

    آن خدای پیش از این را باد برد
    نام او راهم دلم از یاد برد

    آن خدا مثل خیال و خواب بود
    چون حبابی نقش روی آب بود

    می توانم بعد از این با این خدا
    دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

    می توان با این خدا پرواز کرد
    سفره ی دل را برایش باز کرد

    می توان در بارهی گل حرف زد
    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه مثل باران راز گفت
    با دو قطره صد هزاران راز گفت

    می توان با او صمیمی حرف زد
    مثل یاران قدیمی حرف زد

    می توان تصنیفی از پرواز خواند
    با الفبای سکوت آواز خواند

    می توان مثل علف ها حرف زد
    با زبانی بی الفبا حرف زد

    می توان در باره ی هر چیز گفت
    می توان شعری خیال انگیز گفت

    مثل این شعر روان و آشنا:
    پیش از اینها فکر می کردم خدا ...

    قیصر امین پور





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 29-03-2014 در ساعت 22:43

  21. تشكرها 6


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi