قاصدک ها از دورترین فصل ها آمده اند تا خاک قدمت
را برای تربت چشم های تشنه باران ببرند.
زمین، قدمگاه قدم های کوچک تو شد تا قطره های
بی ریای باران، با تمام وجود بر تنش بوسه بزنند.
پرنده ها، زایران همیشه عاشقت شدند تا بوی آسمانی
تو را برای تمام درخت ها سوغات ببرند.
تو آمدی تا هوا را تشنه تر کنی از آفتاب های سوزان عراق.
آمدی تا باغ ها از عطر نفس های تو، هوای شکفتن به سرشان بزند.
عشق و وفاداری، در پیراهن کوچک تو
وزیدن گرفت و شهادت، نشانه ولادتت شد.
تو آمدی تا با حنجره کوچکت، تمام تیرهای تشنه را کودکانه سیراب کنی.
تا سطر سطر بی عدالتی ها را با خونت، در دفتر همیشه باز تاریخ بنویسی.
تو آفریده شدی تا از خون زلالت، کهکشان کهکشان
ستاره روشن شود و آسمان، با عطر خون تو تا روز وعده داده شده، بر
پا بایستد و در خویش فرو نریزد از شرِم خون به آسمان پاشیده شده تو.
دست های کوچک تو، ستون آسمان ها شد و صدای
گریه اتلالایی گهواره های بی فرزند.
تو کوچک ترین پرنده ای هستی که آسمان ها در لبخندش گم شده اند.
تو از معجزه های خداوندی؛
تو آفریده شده ای تا در کوتاه ترین زمان ممکن
راه رستگاری را به دیگران بیاموزی؛