شهید زینبی
نام ونام خانوادگی : صادق عدالت(کمیل)
تاریخ تولد : 1367/2/2
محل تولد: تبریز
تاریخ شهادت : 1395/2/4
سن شهادت : 28سالگی
محل شهادت : جنوب غرب حلب
ْ
❤ |
شهید زینبی
نام ونام خانوادگی : صادق عدالت(کمیل)
تاریخ تولد : 1367/2/2
محل تولد: تبریز
تاریخ شهادت : 1395/2/4
سن شهادت : 28سالگی
محل شهادت : جنوب غرب حلب
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
موضوعات تصادفی این انجمن:
- بشار اسد: حضور ایران در سوریه کاملا قانونی...
- شهید سیاح طاهری
- نخـستین روزِ آرامــش یــک «مــدافــع حـرم»
- جشن شکوفه ها بدون بابا . . .
- پیکر شهید محمدرضا عسکری فرد از شهدای مدافع...
- جاویدالاثر شهید علی سلطان مرادی
- جوان 24 ساله ورامینی شهید مدافع حرم شد
- شهید ابوالفضل علیجانی
- شهید امیر علی هیودی، اولین شهید مدافع حرم...
- مهمّ نیست اهل کجایی...مهمّ این است که در راه...
❤ |
فعالیت های شهید
1- تک تیر اندازی
2- فعالیت درگردانهای عاشورا
5- فعالیت درگردانهای امام حسین ع و امام علی ع یگان عمار
6- مربیگری نظامی(سلاحهای سبک و سنگین, تاکتیک, جنگ شهری , تخریب و…)
7- مربیگری ورزشی(شنا, غواصی, دفاع شخصی, صخره نوردی, پاراگلایدر, فوتبال)
8- فعالیت دررشته های ورزشی(فوتسال, راگبی, تیراندازی, پینت بال, چتربازی, صخره نوردی و راپل)
9- تحصیل در رشته تربیت بدنی در سطح کارشناسی و ثبت نام در مقطع کارشناسی ارشد(مدیریت تربیت بدنی)
10- حضور فعال در مقابله با فتنه88 برای مقابله با اغتشاش گران و جانبازی از ناحیه دست
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
❤ |
ازدواج با شهید از زبان همسرش
چطور با شهید آشنا شدید؟
مادر من و زن عموی صادق جان، فرهنگی بودند. سید بودن تنها شرط صادق برای همسر آیندهاش بود و از طرفی چون خواهر نداشت، زن عمویشان برایش خواهری میكند و واسطه ازدواجمان میشود. اما در واقع زندگی من با همسرم از نماز استغاثه به حضرت زهرا(س) آغاز شد. یك روز قبل از اینكه مادرم از موضوع خواستگاری صادق بگوید، نماز استغاثه حضرت زهرا(س) را خواندم و ادامه زندگی و تحصیلاتم را به ایشان واگذار كردم. اول اردیبهشت ماه سال 1391 بود كه مادر از صادق برایم گفت و به همین ترتیب بعد از طی مقدمات آشنایی و خواستگاری و. . . ازدواج كردیم.
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
❤ |
خاطره ای از زبان همسر شهید
خوب به یاد دارم كه تنها در دومین دیدارمان به من گفت دوست دارم مثل همسر شهید تجلایی برای من در لحظه عقد از خداوند شهادت بخواهی. بله، شهادت صحبت همیشگی ما بود از جلسه اول خواستگاری تا لحظه آخری كه با هم بودیم در مورد شهادتش و تنها ماندن من حرف بود. مهریه من یك حج بود كه تصمیم گرفتیم نرویم تا نابودی آلسعود بعد 14 سكه بهار آزادی به نیت 14 معصوم. در نهایت سومین روز از خرداد ماه سال1391همزمان با آزادسازی خرمشهر عقد كردیم و در 21 مرداد ماه 1392 بعد از 14 ماه زندگیمان را در زیر یك سقف آغاز كردیم. سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت كه آرزویم یادت نرود، دعا كن شهید بشوم و برایم سخت بود كه این دعا را بكنم. هر چند خودم را قانع كرده بودم كه شهادت بهترین نوع ترك دنیاست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد، ولی باز هم ته دلم آشوب میشد. فردای روز عقد كه پنجشنبه بود رفتیم گلزار شهدای تبریز. آنجا با خودم كلنجار میرفتم كه برایش بخواهم یا نه؟ بعد با خودم گفتم الان كه بین این مزارها راه میروم اگر شهیدی هماسم صادقم دیدم مصرانه برایش شهادت بخواهم دقیقاً در همین فكر بودم كه روبهرویم شهیدی هماسم صادق دیدم. نشستم و فاتحهای خواندم و گریه كردم. وقتی صادق آمد جریان را برایش گفتم و خوشحال شد. بله همان شهید همنام صادق باعث شد برایش دعای شهادت بكنم.
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
❤ |
««««همسرمانه »»»
به نظر شما شهید صادق عدالت اكبری چه كرد كه لایق شهادت در راه اهل بیت شد؟
صادق عاشق خدا بود. فردی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و سپاس داشته باشد. من هم یاد گرفته بودم به جای تشكر به صادق میگفتم الهی شهید بشی و همنشین سیدالشهدا(ع). ایشان هم میگفت: «دعات قبول. ولی آخه من خود خدا رو میخوام.» همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این را به خوبی میتوانستم از اولین و آخرین شرطش برای ازدواج درك كنم. به من گفت میخواهد داماد حضرت زهرا(س) شود. هرگز در قبال درخواستهای منطقی دوستان نه نمیگفت. احترام زیادی به پدر و مادر میگذاشت و عاشق آنها بود. صادق خیلی شوخطبع بود. بعضاً اصرار میكردم كه صادقم یكم جدی باش، اما ایشان میگفت زندگی مگر غیر از شوخی است. زندگی برایشان تنها یك بازی بود. همه چیز رنگ شوخی داشت. تنها حرفهای جدی ما مربوط به شهادتش بود.
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
❤ |
از چه زمانی تصمیم گرفتند مدافع حرم شوند؟
در همان جلسه خواستگاری آقا صادق كارشان را به من توضیح داده و گفته بود كه ممكن است چندین ماه در مأموریت باشد. وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد، بیتابیاش شروع شد. در تمامی این مدت تلاش میكرد رضایتم را برای این سفر كسب كند. از سال گذشته هم پیگیر بود كه به مأموریت سوریه اعزام شود. من پا به پای او در جریان كارهایش قرار میگرفتم و به نحوی قضیه رفتن به سوریه برایم عادی شده بود. اما این اواخر هر لحظه بودن با صادق برایم ارزشمند بود. چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیاش خواهد رسید. صادقم داوطلبانه پیگیر كارهایش بود، اما اوج احساسات و وابستگیهای دیوانهوار ما به یكدیگر، برای هر دویمان عذابآور بود. وقتی فهمیدم برای رفتن در تلاش است حالم دگرگون شد. گریه كردم، او از علت ناراحتی و اشكهایم سؤال كرد و این پلی شد برای صادقم تا برایم از رفتن و وصیتهایش بگوید. از آن به بعد برایمان عادی شده بود، صادق از نبودنهایش حرف میزد و من از دلتنگیهای بعد رفتنش. گریه میكردم و خودش آرامم میكرد. پیش از عزیمتش در مدت سه سالی كه با هم زیر یك سقف بودیم، كلی برایش مراسم عزا گرفته بودم. مراسمی كه جز خدا، من و صادق هیچ شركتكنندهای نداشت. سال آخر زندگیمان هم دائم دلهره رفتنش را داشتم.
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
❤ |
همسرتان چه مدت در منطقه حضور داشتند؟ مسئولیتشان چه بود؟
صادق نیروی آزاد بود، هر جا نیاز داشتند حاضر میشد. چون در هر حیطهای تخصص داشت. صادقم حتیالامكان هر روز و گاهی یكی دو روز در میان تماس میگرفت. آخرین بار كه با هم حرف زدیم ظهر روز جمعه بود. سوم اردیبهشت ماه 95. روزهای آخر به او میگفتم وقت آمدن زنگ نزنی به دوستت كه بیاید دنبالت، تا از تهران بخواهی با ماشین بیایی من دیگر میمیرم. همهاش شوخی میكرد و میگفت نه پول هواپیما ندارم. میگفتم من برایت میخرم. میگفت ببینیم چی میشود...
تا اینكه در تماس آخر دوباره همین حرف را به صادقم گفتم كه لطفاً خبر بده دوست دارم بیایم استقبال مدافع حرم عمه جان. قبول كرد. این دفعه دیگر شوخی نكرد و گفت میآیی جانم! دیگر كم كم حرف از آمدن بود و برگشتنش. از 9 اسفند تا چهارم اردیبهشت برای من یك عمر گذشت. ولی برای صادقم همین 57 روز كافی بود تا به آرزویش برسد. همیشه به من میگفت: خانوم دعا كن یك جوری شهید بشوم كه حتی ذرهای از زمین را اشغال نكنم و من میگفتم: نه من از خدا میخواهم كه یك مزاری از تو برای من بماند.
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
❤ |
همسرتان چه مدت در منطقه حضور داشتند؟ مسئولیتشان چه بود؟
صادق نیروی آزاد بود، هر جا نیاز داشتند حاضر میشد. چون در هر حیطهای تخصص داشت. صادقم حتیالامكان هر روز و گاهی یكی دو روز در میان تماس میگرفت. آخرین بار كه با هم حرف زدیم ظهر روز جمعه بود. سوم اردیبهشت ماه 95. روزهای آخر به او میگفتم وقت آمدن زنگ نزنی به دوستت كه بیاید دنبالت، تا از تهران بخواهی با ماشین بیایی من دیگر میمیرم. همهاش شوخی میكرد و میگفت نه پول هواپیما ندارم. میگفتم من برایت میخرم. میگفت ببینیم چی میشود...
تا اینكه در تماس آخر دوباره همین حرف را به صادقم گفتم كه لطفاً خبر بده دوست دارم بیایم استقبال مدافع حرم عمه جان. قبول كرد. این دفعه دیگر شوخی نكرد و گفت میآیی جانم! دیگر كم كم حرف از آمدن بود و برگشتنش. از 9 اسفند تا چهارم اردیبهشت برای من یك عمر گذشت. ولی برای صادقم همین 57 روز كافی بود تا به آرزویش برسد. همیشه به من میگفت: خانوم دعا كن یك جوری شهید بشوم كه حتی ذرهای از زمین را اشغال نكنم و من میگفتم: نه من از خدا میخواهم كه یك مزاری از تو برای من بماند.
ْ خبر شهادت را چطور شنیدید؟
خبر آمدنش را ابتدا خالهام به من داد، اما او هم نمیدانست كه شهید شده است. همسر خالهام صمیمیترین دوست صادقم بود و شنیده بود كه شهید شده ولی به خالهام نگفته بود. گفته بود صادق برمیگردد، برو كمك محدثه، من هم از شنیدن این خبر خوشحال شدم. تا خالهام به خانهمان برسد، مادرشوهر و خاله همسرم آمدند، ساعت یك بعد از ظهر بود و من سخت مشغول تمیز كردن خانه بودم. اصلاً به فكرم نرسید كه چرا مادر شوهر و خاله جانم باید به خانه ما بیایند. چون هر دو شاغل بودند و در آن ساعت هر دو باید مدرسه میرفتند. مادرشوهرم تا در را باز كردم رفت سمت گلخانه صادق. همسرم قرار بود بیاید و گلها را یكدست كنیم. بعد از من پرسید: خبری شده؟ چرا لباس كار پوشیدی؟ گفتم: خب صادق دارد برمیگردد. گفت: میدانی كه برمیگردد؟ گفتم: بله. مادر شوهرم متوجه شده بود كه من خبری از شهادت ندارم. بعد مادرشوهرم نشست و گفت تو هم بیا بنشین. گفتم: نه لباس عوض كنم بعد. مادرشوهرم گفت صادق مجروح برمیگردد. من متوجه نشدم یا خودم حواسم نبود. گفتم: یعنی از دوستانش مجروح شده و صادق او را میآورد؟ گفت: نه خود صادق مجروح شده. من باور نكردم. چون صادق آدمی نبود كه اجازه بدهد كسی از جراحتش مطلع و ناراحت بشود. چون من در ذوق و شوق آمدنش بودم كمی دركش برایم سخت بود. بعد قسمشان دادم كه حقیقت را بگویند و آنها هم گفتند كه صادقم به آرزویش رسیده است.
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
❤ |
پدر شهید صادق عدالت اکبری(رضا عدالت اکبری )
انتخاب صادق کاملاً آگاهانه بود
پدر شهید عدالت اکبری، با تاکید بر اینکه انتخاب صادق کاملا آگاهانه بود، گفت: همه ما مدت زمانی کم و یا زیاد عمر خواهیم کرد اما خوشا به سعادت او که آگاهانه انتخاب کرد و رفت.
وی افزود: من هیچ وقت مانع او نشدم چرا که او خودش کبیر بود و همیشه میگفت اگر من نروم و همه فرزندان خودشان را نگهدارند و نگذارند که برود چه کسی در مقابل دشمن خواهد ایستاد، چه کسی دل مقام معظم رهبری را باید شاد کند ما باید برویم و نگذاریم و غم و غصه بر روی چهره ایشان بنشیند.
پدر شهید عدالت اکبری، گفت: صادق همیشه میگفت، مقام معظم رهبری با اتکا به قدرت رزمندگان میگوید که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، به همین خاطر ما نیز باید محکم بایستیم در مقابل دشمنان تا مقام معظم رهبری سخنانشان را برندهتر بگویند.
ْ
مدير اجرايي (10-10-2018)
❤ |
مادر شهید
*تنها وصیتاش ایستادن پشت سر ولایت فقیه و جدا نشدن از امام حسین(ع) بود
مادر شهید صادق عدالت اکبری با بیان اینکه صادق با شهدا زندگی میکرد، گفت: همیشه حرف او شهادت بود و میگفت آرزو کنید من شهید شوم، امروز خدا را شکر میکنم که زندگی با افتخاری نصیبش شد.
وی ادامه داد: او با اهل بیت(ع) زندگی کرد و تنها وصیتاش ایستادن پشت سر ولایت فقیه و جدا نشدن از امام حسین(ع) بود.
مادرشهید مدافع حرم گفت: وقتی تصمیم داشت برود به من گفتند نگذار او برود اما من گفتم نمیتوانم این کار را بکنم چون یک عمر شعار دادهام لبیک یا حسین و امروز با عمل باید نشان دهم که شعار نیست و خدا را شکر میکنم فرزندم در راه اهل بیت(ع) رفت تا سرافراز باشد و سرافرازمان کرد.
ْ
https://t.me/joinchat/AAAAAD7wTrGgL6_h3C9K5g
مدير اجرايي (10-10-2018)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)