مساله جبر و اختیار و توجیه اختیار
با توجه به مشخص بودن زمان تولد و مرگ نزد خداوند و مساله حکمت و تقدیر الهی ، اختیار داشتن انسان در زندگی چگونه توجیه میشود ، و چطور ممکن است خداوند ابتدا و انتهای زندگی انسان را مشخص کرده اما مسیر آ ن را مشخص نکرده باشد ؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
علم پيشين الهي به حوادث گذشته و آينده هيچ تاثيري در جبري و غير اختياري بودن حوادث زندگي ما نداشته و نخواهد داشت. به يقين خداوند نسبت به اموري كه افراد با اختيار خود انتخاب مي كنند، آگاه است، آن هم به دليل احاطهاي كه به همه امور در كل عالم دارد. اما اين به معناي عدم اختيار آن ها در كم و كيف اعمال خودشان نيست.
علم پيشين خداوند همانند آگاهي پيشين پزشكي است كه ميداند فلان بيمار در آينده دچار فلان بيماري خواهد شد يا با توجه به وضع فعلي اش روند بهبودي يا پيشرفت بيماري اش به كجا منتهي مي گردد. دانستن اين مسايل از طرف پزشك تأثيري در به وجود آمدن يا نيامدن بيماري و روند خاص پيشرفت يا درمان آن ندارد.
آيا اگر معلمي از قبل بداند كه كدام دانش آموز در امتحان نمره بدي مي آورد، در امتحان او تاثيري خواهد داشت؟ مسلما خير، زيرا نتايج ضعيف دانش آموز معلول علت هاي خاص خود مانند كاهلي و تنبلي خود او است كه اطلاع قبلي معلم ربطي به آن ها ندارد؛ به همين شكل علم خداوند به حوادث آينده هم ما را مجبور به حركت به سمت همان اهداف نمي كند.
پس منوط بودن عاقبت فرد به علم الهي به هيچ وجه به معني تاثير علم خداوند بر كيفيت و كميت اعمال فرد نيست. خداوند تنها مي داند كه هر فرد در هر موقعيت زماني و مكاني چه تصميم و انتخابي خواهد داشت. در نتيجه ما در موقعيت خاص انتخاب رفتار پيش رو واقعا اختيار داريم و همان را انتخاب مي كنيم كه خداوند مي داند.
اما در عين حال ما معتقد به تقديرات خداوند در زندگي خودمان هستيم و هيچگاه نمي گوييم كه خداوند قضا و قدري در مورد كم و كيف زندگي ما ندارد؛ اين همان چيزي است كه از آن به عنوان سرنوشت و قسمت هم تعبير مي شود، اما معمولا درست درك نمي شود.
اصولا در مورد سرنوشت، دو تفسير وجود دارد، تفسير نخست مى گويد: سرنوشت هر كس از روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعيين شده؛ بنابراين هر كس با سرنوشت معيّنى از مادر متولد مى شود كه قابل دگرگونى نيست. هر انسانى نصيب و قسمتى دارد كه ناچار بايد به آن برسد. چه بخواهد و چه نخواهد، و كوششها براى تغيير سرنوشت بيهوده است. بنا بر اين تفسير، بديهى است كه انسان موجودى مجبور و بى اختيار است.
بررسى منابع اسلامى نشان مى دهد اين تفسير مورد تأييد اسلام نيست. قبول و پذيرش آن، تمام مفاهيم مسلّم اسلامى از قبيل: تكليف، جهاد، سعى و كوشش و استقامت، قيامت، حسابرسي و غيره را به هم مى ريزد.
استاد مطهرى مى گويد: «اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي، انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتى وجود ندارد و نمى تواند وجود داشته باشد». (1)
اما در تفسير دوم از سرنوشت، در عين حال كه دست تقدير الهي در زندگي انسان و قضا و قدر الهي را مردود نمي داند، نقش انسان را در تعيين سرنوشت زندگي او ميپذيرد. در اين تفسير، نقش انسان نه تنها مغاير با سرنوشت نيست، بلكه جزئي از همان سرنوشت است. در سرنوشت و تقدير انسان - چه مومن باشد و چه كافر- چنين است كه او سرنوشت خود را تعيين نمايد. در واقع اختيار داشتن انسان جزئي از تقديرات الهي است.
براي روشن شدن رابطه قضا و قدر با اختيار انسان اندكي توضيح ميدهيم:
قدر: يعني اندازه و اندازه گيري و تعيين حدّ و حدود چيزي. در اصطلاح به اين معنا است كه خداوند براي هر چيزي اندازه اي قرار داده و آن را بر اساس اندازه گيري و محاسبه و سنجش آفريده است.
قضا: يعني حكم و قطع و حتميت. در نظام آفرينش،موجودات مادي از چندين راه ممكن است به وجود بيايند، مثلاً اگر به خانة شما از چند كوچه راه باشد، ورود به خانه شما از چند راه ممكن است. حال اگر از ميان چندين راه ممكن، علل و اسباب پيدايش يكي از آنها فراهم شد و تنها همان يكي تحقق يافت،اين مرحله از تحقق را قضا مينامند.