الهی !
ای بپا دارند عالم افلاک ، ای بیرون از وهم و ادراک ،
ای که نگنجی در عقل و ادراک ،
به آنکه در حقش فرمودی لولاک ،
جانم را از آلودگی کن پاک ،
که پیراهن صبر از غم فراقت شده چاک ،
چه خواهی کرد ، ای دریای کرم با این مشتی خاک ،
که دیده ام از شرم گناه اشک آلوده است و نمناک ،
اما با دریای بی کران رحمتت ، مرا از دوزخ چه باک .
عشق تو در آب و گلم خانه کرد مرغ سعادت به دلم لانه کرد
سایه نشین سرکویت شدم عاشق و دیوانه رویت شدم
باغ دلم را غمت آباد کرد خاطر ناشاد مرا شاد کرد
با کرمت از گنهم چشم پوش جمله عیوبم تو ز رحمت بپوش
بر من دل خسته نظر کن نظر آبرویم را به دو عالم مبر