❤ |
ویرایش توسط ناظرسایت : 18-05-2019 در ساعت 23:20
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (06-05-2017)
موضوعات تصادفی این انجمن:
- ویژه نامه ولادت با سعادت حضرت علی علیه السلام
- یک حَسَنُ از تبار ثارالله ♥ ویژه نامه ولادت...
- (*ミ✿ミ*) ویژه نامه میلاد پنجمین خورشیدهدایت,...
- ویژه نامه ولادت حضرت فاطمه زهراعلیها السلام...
- ╫▄*▄╫طلایه دارعبادت و عرفان*ویژهنامه ولادت...
- ويژه نامه ميلاد فرخنده مولي الموحدين ،حضرت...
- (✿(✿(✿ سبز پوش آل طاها{ویژه نامه ولادت با...
- غنچه نشکفته گلـزار طـاهـا * ویژه نامه ولادت...
- ویژه نامه ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه...
- ویژه نامه ولادت با سعادت حضرت اباالفضل...
❤ |
نام تو در خون همه گلبرگهای زیبا جریان دارد.
همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه میگیرند.
تمام اردیبهشت ها از آغوش گرامی تو جان میگیرند.
بهشت، بهانه ایست برای دیدن تو.
بی تو، بهار توهمی بزرگ است
که به کویرهای بیپایان ختم میشود.
تو مسافر تمام قلبهایی هستی
که پرندهها را دوست دارند.
ماه از گریبان گرامی تو آغاز میشود
و روز در پیراهن تو تکثیر میشود.
با تو میتوان خورشید را به کوچکترین ایوانها دعوت کرد
و باران را مهمان تمام شیشه های غبار گرفته بی رهگذر.
امشب به یمن آمدنت تمام آینه ها قد میکشند.
ابرها همه باران میشوند تا بی واسطه گونه های بهشتی ات را ببوسند.
با آمدنت، عشق به مهمانی خانه های فراموش شده میرود
و سقف خانه ها ستاره پوش میشوند.
میلادت مبارک ای شقایق دشت کربلا
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (06-05-2017)
❤ |
خلقت عالـم همه از کوثــــر است
شعر من امشب ز هر شب بهتر است
در نی ام امشب نــوای دلـــبر است
شــــام میــــلاد علـــــی اکـــــبر است
ای علی اکــــبر ای نور دو عــین
بی گمان هستی تو فرزند حســـین
نام تـــو آئینه ی دل های ماست
این که می گویم نه تنها ادعاست
جلوه ات جانا چو احمد با صفاست
چهره ی پاکت چو روی مصطفی ست
از وجودت جلوه ی حق بر ملاست
آشیانــت عاقبـــت در کـــربـــلاست
من چه گویم گـشته جانم زیرورو
نزد حــق داری تو بــی شک آبرو
ای علــــی اکــبر ای پاکـــــیزه خو
ای که داری از محــمد رنگ و بو
بوده نامت زینــت عــرش بــرین
بوده ای در کــــربلا نقـش آفـرین
مهر تو با جان و دل ها شد عجین
بر جوانان گشته ای الگــــو یقین
ای که در بحر دل ما ساحلــــی
عرشیان بر کوی تو چون سائـلی
جان پاکت بوده است جانا جلــی
بوده بابایـت حـــسین بـن علـــــی
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 15-04-2019 در ساعت 17:38
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (06-05-2017)
❤ |
ویرایش توسط ناظرسایت : 18-05-2019 در ساعت 23:21
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (06-05-2017)
❤ |
ویرایش توسط ناظرسایت : 18-05-2019 در ساعت 23:26
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (06-05-2017)
❤ |
آیینه رسول خاتم
نوزاد را در آغوش گرفت
پارچه سفید را از صورتش کنار زد وپیشانی روشنش را بوسید.
به چشم های سیاه و کوچکی که بی هدف همه جا را نگاه می کرد
خیره شد. دست های سفید و مشت شده
نوزاد را در دستش گرفت.
این نگاه ها، این چهره، این چشم ها، این لب و دهان کوچک
برایش آشنا بود.اصلاً زینب با آنها بزرگ شده بود.
نوزاد را در آغوش فشرد.
چه قدر او را دوست می داشت.
گویا آمده بود تا تمام خاطرات کودکی اش را برایش زنده کند.
دلش برای آن روزها می تپید. لحظه هایی که با برادر از
خانه تا مسجد می دویدند و بعد جدشان او را از زمین بلند
می کرد می بوسیدش و روی شانه هایش می گذاشت.
این نوزد آینه بود، آینه ای برای آن روزها.
بوییدش، دست هایش را بوسید، نوزاد خندید.
دست ها و پاهایش را تکان داد، و بعد گریه کرد.
گرسنه اش بود.
او را در آغوشش فشرد و بعد به مادر سپرد.
در دلش گفت: آمنه شده ای لیلا، برایم آینه آورده ای که در آن
جدم را ببینم و روزهای خوش زندگی ام زنده شود.
و بعد زمزمه کرد:
السلام علیک یا رسول الله.
کودک در آغوش مادر آرام بود و شیر می خورد.
طیبه محمدی
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
❤ |
میآیی و کائنات به تو سلام میکند.عطر آرام تو که از
افق لبریز میشود، جهان در دامنه زلال روح تو به نماز میایستد.
آفتاب در پیشانی تو شدت میگیرد.تمام میوه های درختان شاداب
میشوند و برگهای سبز برای تو شعر میخوانند.
گلهای سرخ از لبخندهای بی مضایقه تو جان میگیرند و
همه رودها، به شوق عطر تو به دریا میریزند.
همه موجها از تو یاد گرفته اند که هیچگاه از رفتن باز نمانند.
پیش از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند.
همه نام تو را میدانند. همه تو را میشناسند. تو شبیهترین غنچه ها
به بهاری، تو شبیه ترین شکوفه های ازل به
پیامبری صلی الله علیه وآله .
همه عطر تو را میشناسند؛
نارنجها، ابرها، بادها و گنجشکها.
نام تو در خون همه گلبرگهای زیبا جریان دارد.
همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه میگیرند.
تمام اردیبهشتها از آغوش گرامی تو جان میگیرند.
بهشت، بهانهایست برای دیدن تو. بی تو، بهار توهمی
بزرگ است که به کویرهای بی پایان ختم میشود.
تو مسافر تمام قلبهایی هستی که پرندهها را دوست دارند.
ماه از گریبان گرامی تو آغاز میشود و روز
در پیراهن تو تکثیر میشود.
با تو میتوان خورشید را به کوچکترین ایوانها دعوت کرد
و باران را مهمان تمام شیشه های غبار گرفته بی رهگذر.
امشب به یمن آمدنت تمام آینهها قد میکشند.ابرها همه
باران میشوند تا بیواسطه گونه های
بهشتیات را ببوسند.
با آمدنت، عشق به مهمانی خانه های فراموش شده میرود
و سقف خانه ها ستاره پوش میشوند.
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
❤ |
هلال ماه جبینش از دل شبِ زلفش رخ نمود،
ابرهای پلک واره از هم دور شد و برق نگاه یک جفت ستاره،
آسمان مهتابی رخسارش را شکافت!
این نخستین تصویر از شمایل شهزاد بنی هاشم
در قاب نگاه چشم های لیلا علیهاالسلام بود!
از وقتی که پنجره چشم هایش را به روی جاده بی انتها نگاه لیلا
باز کرده بود، خواب را از دیدگان او ربوده بود؛
نه از آن جهت که دستی باید گهواره بی تابی هایش را تکان می داد
و یا جرعه های شیره گل، لبان او را به شبنم می نشاند!
لیلا نیز مثل هر زن دیگری، راه و رسم مادری می دانست
و سلوک مهربانی می شناخت، اما آن چه در گهواره دستان او تکان می خورد،
یک کودک نبود که سپیدی موی مادر را به پای بزرگ شدن خویش بطلبد.
او از هم اینک بزرگ بود!
همانند اسم اعظمی که بر وی خطاب می کردند
و غیرت بوتُراب را در برق چشمان او به تماشا می نشستند!
انگار که از هم اکنون با ذوالفقار نگاهش، دروازه های کربلا را می گشود!
آن جلال و جبروتی که کودک لیلا را بر تخت بزرگی و شوکت می نشاند،
تکرار خطوط نسخه وجود حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم
بر صفحه هستی علی اکبر علیه السلام بود.
گویی برگه ای از کتاب جان پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم
در پیش چشم لیلای دور مانده از خاتم رُسُل قرار گرفته بود
و او در آن نظر نمی افکند و چیزی نمی خواند،
جز آن چه به امین اللّه منتسب بود!
لیلا دیگر مادر کودک خویش نبود،
بلکه دایه کودکی های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
شده بود! و چه موهبتی برتر از آن که زنی
موسپید شود در راه روسپیدی عشق!
مگر نه آن که چیزی نخواهد گذشت
که کودک رسول واره لیلا،
دلاور صحنه های کربلا خواهد شد؟!
لیلا اطهر ، مهربان مادرعلی اکبر
میلاد مهتاب درخشان شبهایت مبارک
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
❤ |
شبیه ترین غنچه به بهار
می آیی و کائنات به تو سلام می کند.
عطر آرام تو که از افق لبریز می شود
جهان در دامنه زلال روح تو به نماز می ایستد.
آفتاب در پیشانی تو شدت می گیرد.
تمام میوه های درختان شاداب می شوند و
برگ های سبز برای تو شعر می خوانند.
گل های سرخ از لبخندهای بی مضایقه تو جان می گیرند
و همه رودها، به شوق عطر تو به دریا می ریزند.
همه موج ها از تو یاد گرفته اند که هیچ گاه از رفتن باز نمانند.
پیش از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند.
همه نام تو را می دانند. همه تو را می شناسند. تو
شبیه ترین غنچه ها به بهاری، تو شبیه ترین شکوفه های
ازل به پیامبری صلی الله علیه و آله .
همه عطر تو را می شناسند؛ نارنج ها، ابرها، بادها و گنجشک ها.
نام تو در خون همه گلبرگ های زیبا جریان دارد.
همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه می گیرند.
تمام اردیبهشت ها از آغوش گرامی تو جان می گیرند.
بهشت، بهانه ای ست برای دیدن تو. بی تو، بهار توهمی
بزرگ است که به کویرهای بی پایان ختم می شود.
تو مسافر تمام قلب هایی هستی که پرنده ها را دوست دارند.
ماه از گریبان گرامی تو آغاز می شود وروز در پیراهن تو تکثیر می شود.
با تو می توان خورشید را به کوچک ترین ایوان ها دعوت کرد
و باران را مهمان تمام شیشه های غبار گرفته بی رهگذر.
امشب به یمن آمدنت تمام آینه ها قد می کشند.
ابرها همه باران می شوند تا بی واسطه گونه های بهشتی ات را ببوسند.
با آمدنت، عشق به مهمانی خانه های فراموش شده
می رود و سقف خانه ها ستاره پوش می شوند.
عباس محمدی
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
❤ |
مروارید در صدف
قد دلجویش به شاخه شمشاد می ماند؛ سایه گستر و پربار.
جام چشم هایش چون شط شراب است، زلال و درخشنده تر از آفتاب.
کمال ابروانش به رعد شباهت دارد؛ به ستیغ کوه.
طره مشکین گیسوانش، شاخه طوبی را به یاد می آورد؛ سبک و رها چون موج.
حُسن یوسف در مقابل توفان زیبایی اش، پیراهن درید و شاهدان عالم قرب،
از شکوه وجودش، پای در گل ماندند و خوبرویان دل بُرده از جهان،
انگشت حیرت خویش را به بهای ترنج بریدند.
اما این زیبایی صورت، حجابی است تا آن سر غیبیه، مکتون بماند
و این ظاهر خَلقی، آن باطن خُلقی را پرده داری می کند.
صدف را دیده اید که با همه زیبایی و شگفتی اش، محزون مروارید است؟
تا صدف را نگشایید، کجا می توانید به آن گوهر پنهانی وجود دست یابید؟!
این کوثرنشان حیدری نسب، در جمال لم یزلی اش،
آیینه داری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را می کند،
اما تو در تعلق و تعیین این جلوه و جذبه ظاهری نمان.
پشت این آیینه هزار جلوه، وجود صیقل یافته ای است که بیش از همه،
بر حقیقت پنهان محمدیه صلی الله علیه و آله نزدیک است.
بی جهت علی اکبر صلی الله علیه و آله را پیامبر دوباره آل اللّه ننامیده اند؛
تو بهانه این نسبت را در ظهور عینی او جست وجو می کنی،
اما دلیل، در حضور غیبی اوست.
چاره ای نیست! تو نیز برای یافتن آن نور پشت دریاها،
باید در وجود حضرتش غرق شوی!
نزهت بادی
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)