((شادمان تر از همیشه))
اواخر سال 1364 نيروي هوايي و سپاه پاسداران با استفاده از خلاقيت نيروهاي كارآمد و نوآوري؛ اقدام به ساخت نوعي بمب سه هزار پوندي كرده بودند. بمب بسيار سنگيني كه تا آن زمان بر روي هواپيما بسته نشده بود؛ زمان آن رسيده بود كه آزمايش شود. نوبت پروازي من بود. (شهيد اردستاني) اصرار داشت تا خود اين ماموريت را انجام دهد. رو به او كردم و گفتم:
- اگر اين بمب قابل حمل است كه من مي برم؛ زيرا نوبت پرواز من است و اگر امكان حمل آن نيست چرا شما پرواز كني!!؟
(تيمسار شهيد بابايي) كه در آن موقع مسئول معوانت عمليات نيرو بودند و بر ساخت و نصب اين بمب نظارت مستقيم داشتند نظاره گر اين كشمكش ما بودند. جلو آمدند و ماجرا را جويا شدند. گفتم:
- تيمسار! نوبت پرواز من است ولي حاج مصطفي خود مي خواهد پرواز كند و نمي گذارد من پرواز كنم.
(شهيد بابايي) تبسمي كرد و گفت:
- شما با هم بحث نكنيد! من قصد دارم از نزديك چگونگي اصابت و ميزان تخريب بمب را بررسي كنم. به منطقه مي روم و از آنجا به شما خواهم گفت كدام يك پرواز كند.
ما كه هردو خود را از مريدان
(شهيد بابايي) مي دانستيم؛ پذيرتيم و هيچ نگفتيم. دو ساعتي بود كه ايشان عازم منطقه شده بودند و ما همچنان براي پرواز لحظه شماري مي كرديم. با صداي زنگ تلفن انتظارمان به سرآمد. ايشان از من خواستند تا پرواز كنم. مزاحي با حاج مصطفي كردم و اورا بوسيدم و پرواز را انجام دادم.
مسير پروازي را به سمت فاو ادامه دادم و با نزديك شدن به درياچه نمك بمب را روي هدف رها كردم و به پايگاه بازگشتم. ساعتي از بازگشتم سپري شده بود كه (شهيد بابايي) از منطقه برگشت.
او در حالي كه خيلي شاد و مسرور به نظر مي رسيد گفت:
- من نزديك به 30 كيلومتر با محل اصابت بمب فاصله داشتم ولي قدرت تخريب آن به حدي بود كه زمين زير پايم لرزيد!
سپس حاج مصطفي با شنيدن خبر از خوشحالي رو به آسمان كرد و شكر خدا بجا آورد. آنگاه همديگر را در آغوش گرفتيم و بوسيديم.
نقل شده از:
سرتيپ خلبان علي محمد نادري
منبع: کتاب اعجوبه قرن - سرگذشت (امیر سرلشکر شهید خلبان مصطفی اردستانی)