نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: کودکی امام زمان : اتفاقات جالب و خواندنی از دوران کودکی امام زمان

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو ثابت
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    287
    نوشته
    962
    تشکر
    1
    مورد تشکر
    7 در 5
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض کودکی امام زمان : اتفاقات جالب و خواندنی از دوران کودکی امام زمان



    کودکی امام زمان


    ۱. پاسخ‌گویی به سؤالات علمی


    یکی از زوایای زندگی امام مهدی (عج) در دوران پنهان‌زیستی، پاسخ به پرسش‌های علمی و نیازهای معرفتی ارادتمندان و شیعیان بود. پاسخ‌گویی چون همراه با دیدار بود، باعث اعلام ولادت ایشان شده و از طرفی مخاطبان و شیعیان آن بزرگوار با پاسخ‌های عالمانه آن حضرت، ضمن شناخت بیشتر، اطمینان زیادتری به توان امامت آن بزرگوار پیدا می‌کردند.


    امام حسن عسکری(ع) با فراهم آوردن چنین ملاقات‌هایی به شیعیان و مردم ثابت می‌کردند که امامت ارتباطی با بزرگی و کوچکی انسان ندارد و خداوند این قدرت را دارد که امامت را در یک کودک قرار دهد چنانکه خداوند، نبوت را هم برای کودک قرار داده است.


    باتوجه به روایتی، یکی از این ملاقات‌ها را توضیح داد و گفت: سعد بن عبدالله قمی می‌گوید: من شوق زیادی به گردآوری کتاب‌هایی داشتم که مشتمل بر علوم مشکل و دقایق آنها باشد. در کشف حقایق از این کتاب‌ها تلاش می‌کردم و طالب حفظ موارد اشتباه و نامفهوم آنها بودم. زمانی با یکی از مخالفان در مذهبم (امامیه)، به گفت‌و‌گو و مناظره پرداختم و در مسأله‌ای از جواب و پاسخ‌گویی باز ماندم. بسیار ناراحت شدم.

    قبل از این طوماری تهیه کرده بودم و در آن چهل مسأله دشوار را نوشته بودم که پاسخ آنها را از عالم بزرگ شهر خود احمد بن اسحاق ـ مصاحب و یاور امام حسن عسکری(ع) ـ بپرسم. به دنبال او رفتم، او به قصد «سرّ‌من‌رأی» (سامرا) و برای شرفیابی حضور امام حسن عسکری(ع) از قم بیرون رفته بود. در بین راه در یکی از منازل به او رسیدم و با او مصافحه کردم. گفت: خیر است. گفتم: اولا مشتاق دیدار شما بودم و ثانیاً طبق معمول پرسش‌های از شما دارم. گفت: من هم مشتاق ملاقات مولایم ابومحمد هستم و می‌خواهم سؤالاتی از ایشان بپرسم، این رفاقت میمون و مبارک است.


    سعد می‌گوید: بعد از آن با هم به سامرا وارد شدیم و به خانه مولایمان رسیدیم و اجازه خواستیم. من نمی‌توانم مولای خود ابومحمد (ع) را در آن لحظه که دیدار کردم و نور سیمایش ما را فرا گرفته بود، به چیزی جز ماه شب چهارده تشبیه کنم. بر زانوی راست آن حضرت پسری نشسته بود که در خلقت و منظر، مانند ستاره مشتری بود. امام حسن (ع) به من نظر کرد و فرمود: ای سعد! تو برای چه آمدی؟ عرض کردم: احمد بن اسحاق مرا به دیدار مولایمان تشویق کرد. ایشان فرمود: سؤال‌هایی می‌خواستی بپرسی. گفتم: مولای من! آن مسائل نیز بر حال خود است. فرمود: از نور چشم من بپرس. سعد پرسش‌های خود را از حضرت پرسید.


    در ادامه آمده است از جمله سؤالات، گفتم: مولای من! علّت چیست که مردم از برگزیدن امام برای خویشتن ممنوع شده‌اند؟ فرمود: امام مصلح بر می‌گزینند یا امام مفسد؟ گفتم: امام مصلح. فرمود: آیا امکان ندارد که برگزیده آنها مفسد باشد؟ چون کسی از درون دیگری مطلّع نیست که صالح است یا فاسد. گفتم: آری امکان داد. فرمود: علت همین است.


    امضاء

    تاکه ما همسفر عشق به افلاک شویم

    بارالها!مددی کن که همه پاک شویم

    دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان

    درجوارحرم عشق همه خاک شویم



  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو ثابت
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    287
    نوشته
    962
    تشکر
    1
    مورد تشکر
    7 در 5
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ۲. تبیین معارف به شکل صحیح و کامل


    با اشاره به اینکه معارف دین، پایه و اساس اعمال و رفتار روحی و جسمی است گفت: پیشوایان دین بر مبنای وظیفه الهی خود، تلاش فراوانی می‌کردند تا معارف به صورت صحیح و کامل، در اختیار رهروان طریق سعادت قرار گیرد و امام زمان (عج) از همان دوران کودکی به این مهم اقدام کرد.


    صدوق از شخصی به نام ابو نصر طریق نقل می‌کند: بر صاحب الزمان (عج) وارد شدم. حضرت فرمود: آیا مرا می‌شناسی؟ عرض کردم: آری. فرمود: من کیستم؟ گفتم: شما آقای من و فرزند آقای من هستید. فرمود: از این نپرسیدم. گفتم: فدای شما شوم برایم بیان کنید. فرمود: «انا خاتم الاوصیاء، و بی یدفع الله عزوجل البلاء عن اهلی و شیعتی»؛ (من آخرینِ اوصیا هستم و خدا به واسطه من بلا را از اهلم و شیعیانم دفع می‌کند).


    امام در این بیان لطیف به روشنی بیان می‌کند که وظیفه یک شیعه و سالک راه حق، تنها شناخت شناسنامه‌ای یک امام و نَسَب او نیست؛ بلکه باید به جایگاه او در عالم هستی معرفت پیدا کند.




    ۳. رسیدگی به هدایا و وجوهات


    یکی از برنامه‌های مهم دین مقدس اسلام، توجه به مسائل اقتصادی و مالی است گفت: یکی از موارد مالی، وجوهاتی است که خداوند با عنوان خمس و زکات آن را واجب کرده و سرپرستی این اموال و وجوهات را به عهده امام گذاشته است. امام با دریافت این وجوهات و سایر هدایا، برای پیشبرد برنامه‌های مختلف دینی برنامه ریزی کرده و آنها را در مواردی لازم و مورد رضایت خدا، مصرف می‌کند.


    امام مهدی (عج) در همان ایام کودکی با رسیدگی موردی به این گونه اموال، علاوه بر اثبات ولادت، نقش امامت و جانشینی پدر را نیز برای خود مطرح می‌کرد.




    ۴. علنی کردن امامت هنگام شهادت امام عسکری(ع)


    یوسفیان گفت: آخرین فراز از زندگی حضرت مهدی (عج) در دوران امامت امام عسکری (ع)، مسأله رحلت امام حسن عسکری (ع) است. این بخش، در بردارنده نکات و مطالبی است. مثلا رحلت پدر حادثه‌ای تلخ و جانگداز در زندگی هر فرزند است. حال اگر پدر، امام حسن (ع) و فرزند، مهدی موعود (عج) باشد، مسأله دردناک‌تر و مشکل‌تر خواهد بود! این روایت را عرض می‌کنم تا چند نکته از آن استفاده کنم.


    «ابو الادیان می‌گوید: من خدمتکار امام حسن (ع) بودم و نامه‌های او را به شهرها می‌بردم. [امام] در آن بیماری که منجر به شهادت ایشان شد، نامه‌هایی نوشت و فرمود: آنها را به مدائن برسان، چهارده روز [این سفر طول می‌کشد و تو] اینجا نخواهی بود و روز پانزدهم وارد سامرا می‌شوی و از خانه من صدای واویلا می‌شنوی و [بدن] مرا در محلّ غسل می‌یابی. عرض کردم: سرور من! چون چنین روی دهد امام و جانشین شما که خواهد بود؟ فرمود: هرکس پاسخ نامه‌های مرا از تو بخواهد، او قائم بعد از من خواهد بود. گفتم: نشانه دیگری بفرمایید. فرمود: کسی که بر من نماز بخواند، قائم پس از من خواهد بود. گفتم: نشانه دیگری بفرمایید. فرمود: کسی که از آنچه در کیسه است خبر دهد، امام پس از من خواهد بود.


    هیبت و عظمت امام مانع شد که از امام بپرسم در آن کیسه چیست؟ نامه‌ها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم و همان گونه که فرموده بود، روز پانزدهم به سامرا وارد شدم و در آن حال فریاد ناله و فغان از سرای آن حضرت شنیدم. [بدن] امام حسن (ع) را در محل غسل یافتم و برادرش جعفر را دیدم که بر در خانه امام ایستاده است و جمعی از شیعیان، وی را برای مرگ برادر تسلیت و بر امامت تبریک می‌گویند! با خود گفتم: اگر این (جعفر) امام است که امامت باطل و تباه می‌شود؛ زیرا او را می‌شناختم که اهل شراب و قمار بازی و تار زنی است. [از آنجا که در پی نشانه‌ها بودم،] پیش رفتم و [مانند دیگران] تبریک و تسلیت گفتم؛ ولی او [جعفر] از من چیزی نپرسید. در آن حال عقید (یکی از خدمتکاران از خانه) بیرون آمد و [خطاب به جعفر] گفت: آقای من! برادرت کفن شده است، برخیز و بر وی نماز گزار. جعفر داخل شد و برخی شیعیان همراه او بودند.


    چون داخل شدیم، امام حسن (ع) را کفن شده بر تابوت دیدم. جعفر پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد چون خواست تکبیر بگوید، کودکی گندم گون، بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و فرمود: ای عمو! عقب برو که من بر نمازگزاردن بر پدرم سزاوارترم.


    جعفر با چهره‌ای رنگ پریده و زرد عقب رفت، آن کودک پیش آمد و بر بدن امام (ع) نماز گزارد و پس از آن [به من] فرمود: جواب نامه‌هایی که به همراه داری به من بده، نامه‌ها را به او دادم. با خود گفتم: این دو نشانه [از نشانه‌های امامت این کودک است] و جریان کیسه باقی مانده است.


    [ابوالادیان ادامه می‌دهد]: ما نشسته بودیم که گروهی از قم آمدند و از امام حسن عسکری(ع) سراغ گرفتند، چون از شهادت ایشان با خبر شدند، گفتند: به چه کسی تسلیت بگوییم؟ مردم به جعفر اشاره کردند! آنان بر او سلام کرده و تسلیت و تبریک گفتند. سپس خطاب به جعفر گفتند: همراه ما نامه‌ها و اموالی است. بگو نامه‌ها از کیست؟ و اموال چقدر است؟


    جعفر در حالی که لباس خود را تکان می‌داد، برخاست و گفت: آیا از ما علم غیب می‌خواهید؟ در این حال خدمتکاری [از اندرون] بیرون آمد و گفت: نامه‌های فلانی و فلانی همراه شما است (و نام و نشانی صاحبان نامه‌ها را گفت) و نیز کیسه‌ای با شماست که در آن هزار دینار است که نقش ۱۰ دینار آن محو شده است. آنان نامه‌ها و اموال را به او دادند و گفتند: آن که تو را برای گرفتن اینها فرستاده همو امام است…».

    ادامه دارد....
    امضاء

    تاکه ما همسفر عشق به افلاک شویم

    بارالها!مددی کن که همه پاک شویم

    دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان

    درجوارحرم عشق همه خاک شویم



  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو ثابت
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    287
    نوشته
    962
    تشکر
    1
    مورد تشکر
    7 در 5
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    این روایت دست‌کم حاوی این مطالب است:


    ۱. امام زمان (عج) با حضور در جمع عمومی و نشان دادن خویش، وجود خود را مطرح و ثابت کرد. به نظر می‌آید این دیدار تنها دیدار عمومی حضرت با مردم تا زمان ظهور باشد.


    ۲. امام با نماز خواندن بر جنازه پدر بزرگوارش، امامت خود را ثابت و عدم صلاحیت جعفر را برای این مقام، بر همه آشکار کرد.


    ۳. حضرت در برخورد با ابوالادیان و دادن نشانه‌ها، به برخی از ویژگی‌های یک امام (احاطه بر امور غیبی به اذن خدا) اشاره و امامت خویش را از این طریق مطرح فرمود.


    ۴. اثبات امامت در برخورد با نمایندگان مردم


    با وسعت قلمرو اسلام، افراد مختلفی در شهرها با اهل بیت (ع) آشنا شده و ولایت و امامت آنان را پذیرفتند. آنها با توجه به بُعد مسافت و مشکلات سیاسی و حکومت و برخی مشکلات دیگر، نمی‌توانستند خدمت امام زمان مشرّف شوند و از محضر او بهره گیرند. از این رو وجوهات و نامه‌های خود را از طریق نمایندگان و وکیلان، خدمت امام ارائه می‌کردند. نمایندگان با حضور نزد امام و تحویل امانات، سخنان و سفارش‌های او و احیاناً اتفاقاتی ویژه که برای آنان به وجود می‌آمد و برای حفظ و تحکیم عقیده و مکتب آنان مفید بود، برای مردم شهر خود به ارمغان می‌بردند.




    صدوق، چنین بازگو می‌کند: «علی بن سنان موصلی از قول پدرش می‌گوید: چون آقای ما ابومحمد حسن بن علی عسکری (ع) از دنیا رفت، از قم و بلاد کوهستان، نمایندگانی ـ که معمولا وجوهات و اموال را می‌آوردند ـ وارد سامرا شدند و از درگذشت امام حسن (ع) آگاهی نداشتند. چون از رحلت امام با خبر شدند، از وارث ایشان پرسیدند؛ جعفر برادر امام را به آنان معرفی کردند. آنها درباره جعفر پرس و جو کردند؛ به آنان گفتند: او برای تفریح بیرون رفته و سوار قایقی شده است و شراب می‌نوشد و همراه او خوانندگانی نیز هستند. آنان با یکدیگر مشورت کرده گفتند اینها از اوصاف امام نیست. گروهی پیشنهاد دادند باز گردیم و اموال را به صاحبانش برگردانیم. یکی از آنان به نام ابوالعباس محمد بن جعفر حمیری قمی گفت: بمانید تا او بازگردد و به درستی او را بیازماییم.


    چون جعفر بازگشت، به حضور او رفته و سلام کردند و گفتند: ای آقای ما! ما اهل قم هستیم و گروهی از شیعیان و عده‌ای دیگر همراه ما هستند. ما نزد آقای خود امام حسن عسکری (ع) اموالی را می‌آوردیم. جعفر پرسید: آن اموال کجا است؟ گفتند: همراه ما است. گفت: آنها را نزد من بیاورید. گفتند: این اموال داستان جالب و خاصی دارد. پرسید: آن چیست؟ گفتند: از عموم شیعیان یک دینار و دو دینار گردآوری می‌شود، سپس همه را در کیسه‌ای می‌ریزند و بر آن مهر می‌نهند. وقتی این اموال را نزد امام حسن (ع) می‌آوردیم، تعداد دینارها و نشانی‌ها و نام صاحبان آنها و نقش مهرها را می‌فرمود. جعفر گفت: دروغ می‌گویید، شما به برادرم چیزی را نسبت می‌دهید که انجام نمی‌داد! این علم غیب است و کسی جز خدا آن را نمی‌داند.


    وقتی آنان کلام جعفر را شنیدند، به یکدیگر نگریستند و گفتند: ما گروهی اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آن را تسلیم نمی‌کنیم؛ مگر به همان نشانه‌هایی که از آقای خود امام حسن عسکری (ع) می‌دانیم. اگر تو امامی بر ما روشن کن و گرنه آن را به صاحبانش بر می‌گردانیم تا هر کاری که صلاح می‌دانند، بکنند.


    جعفر به نزد خلیفه در سامرا رفت و علیه آنان سخن گفت. خلیفه آنان را احضار کرد و گفت: آن مال را به جعفر تسلیم کنید. گفتند: خدا [امر] خلیفه را به صلاح آورد، ما گروهی اجیر و وکیل این اموال هستیم و آنها سپرده مردمانی هستند و به ما گفته‌اند که آن را جز با علامت و نشانه به کسی ندهیم و در ارتباط با ابو محمد حسن بن علی (ع) نیز همین روش جاری بود.


    خلیفه پرسید: چه علامتی با او داشتید؟ گفتند: او از مقدار دینارها و صاحبانش خبر می‌داد و چون چنین می‌کرد، آنها را به او می‌سپردیم. ما همواره به نزد او می‌آمدیم و این علامت و نشانه ما بود و اکنون که او در گذشته است، اگر این مرد صاحب الامر است. باید همان کاری که برادرش انجام می‌داد انجام دهد؛ و گرنه آن اموال را به صاحبانش بر می‌گردانیم.


    جعفر گفت: ای امیرالمؤمنین! اینان مردمی دروغگو بوده و بر برادرم دروغ می‌بندند و این علم غیب است! خلیفه گفت: اینها فرستاده و مأمورند و جعفر مبهوت شد و نتوانست پاسخی دهد.


    وقتی آنان از شهر خارج شدند، غلامی به طرف آنها رفت و گفت: ای فلان پسر فلان و ای فلان پسر فلان! مولای خود را اجابت کنید. پرسیدند: آیا تو مولای ما هستی؟ گفت: معاذ الله! من بنده مولای شما هستم، نزد او بیایید. آنان گویند: همراه او رفتیم تا به خانه مولایمان امام حسن بن علی (ع) وارد شدیم؛ ناگاه فرزند بزرگوارش، قائم (عج) را دیدیم که بر تختی نشسته و مانند پاره ماه می‌درخشد و جامه‌ای سبز پوشیده است. بر او سلام کردیم و پاسخ ما را داد.


    سپس بیان فرمود که اموال چند دینار است و از چه افرادی است؛ آن گاه به وصف لباس‌ها و اثاثیه و چهار پایان پرداخت. ما برای خدا به سجده افتادیم که امام ما را به ما معرّفی کرد. هر سؤالی که خواستیم، از او پرسیدیم و امام پاسخ داد. آن گاه اموال را نزد او نهادیم و قائم (عج) فرمود: بعد از این مالی را به سامرا نبریم و فردی را در بغداد نصب می‌کند که اموال را دریافت کند و توقیعات از نزد او خارج شود.


    ممکن است گروه قمی‌ها در این روایت، همان گروهی باشند که در روایت ابوالادیان بیان شده، البته تفاوت نقل ضرری برای برداشت‌های ما از این واقعه ندارد، چرا که اصل آن واقعه اتفاق افتاده است.


    نکاتی از این قضیه برداشت می‌شود:


    ۱. با توجه به مسائل سیاسی در سطح جامعه، دوستان و شیعیان فرا گرفته بودند که برای اعتماد کردن به کسی، باید از او نشانه‌های محکم داشته باشند.


    ۲. شرایط به هر گونه‌ای باشد، انسان نباید وظیفه خود را فراموش کند؛ همان گونه که اهل قم به وظایف مالی خود در آن شرایط خفقان عمل می‌کردند.


    ۳. نماینده باید بر اساس وظایف خود عمل کند و جوّ حاکم، او را نگیرد. همچنین باید کار را به درستی تمام کند. نمایندگان قمی تحت تأثیر جعفر و خلیفه قرار نگرفتند و بنا داشتند اگر نتوانند مال را به امام بدهند، به صاحبانش بازگردانند.


    ۴. امام و رهبر، یاوران و پیروان خود را تحت هیچ شرایطی رها نمی‌کند؛ بلکه سرپرستی و اداره آنان را به عهده داد و در موقع نیاز، به صورت‌های مختلف آنها را یاری و مدد می‌رساند.


    ۵. اگر شیوه ارتباط پیروان با امام تغییر یابد، شیوه جدید مشخص می‌شود تا پیروان دچار مشکل نشوند، خود آن حضرت با اعلام تغییر برنامه، برنامه جدید (رجوع به نایب خاص) را بیان فرمود.


    —————————————–


    منبع : جامعه خبری تحلیلی
    امضاء

    تاکه ما همسفر عشق به افلاک شویم

    بارالها!مددی کن که همه پاک شویم

    دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان

    درجوارحرم عشق همه خاک شویم



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi