🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#شھید_سیدمحسن_صفوی
🔹مسئول مهندسی وزارت سپاه در استان اصفهان
شهید صفوی در سال 1333 در یکی از روستاهای اطراف «اصفهان» در خانوادهای متدین و اصیل دیده به جهان گشود. در زمان مبارزات سیاسی قبل از انقلاب با شهید مظلوم بهشتی ارتباط نزدیک داشت و در درگیریها و عملیات نظامی اوایل سال 1356 مسئولیت تهیه مواد منفجره و سلاح به عهده او بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی طی حکمی مأمور تشکیل کمیته شهرستان سمیرم را نیز راه اندازی کرد. با توجه به حضور خوانین و مسئله سازی آنها در منطقه، با همکاری روحانیت منطقه، برادران حزب الله را سازماندهی کرد و سپاه را در این دو شهر تشکیل داد و تا مدتها فرماندهی سپاه شهرهای یاد شده را به عهده داشت.
مدتی بعد به عنوان مسئول مهندسی وزارت سپاه در استان اصفهان انتخاب شد. بعد از مدتی به منظور پشتیبانی فعالتر دولت از جنگ، قرارگاهی بنام صراط المستقیم زیر نظر قرارگاه مهندسی رزمی خاتم الانبیا (ص) تمام پروژههای مهندسی وزارتخانههای مختلف را زیر پوشش خود قرار داد.
با توجه به دو هویتی بودن قرارگاه مزبور، علاوه بر پشتیبانی و نظارت بر پروژههای وزارتخانههای شرکت کننده در جنگ، نسبت به اجرای پروژههای مهم و مورد نیاز جبهه نیز با همکاری دو تیپ مهندسی رزمی کوثر و ابوذر و گردان مستقل فاطمه الزهرا (س) اقدام میگردد. احداث جادهها و پلهای متعدد خاکی در هورها و جزایر خیبر شمالی مانند جادههای شهید همت، شهید جولایی، قمر بنی هاشم (ع) و احداث سد خاکی بسیار مهم و استراتژیک فاطمه الزهرا (س) در منطقه چوبیده بر روی رودخانه بهمن شیر و نیز سایتهای متعدد موشکی و طراحی و تولید سنگرهای اجتماعی- که بعدها از شهادت ایشان به سنگر شهید صفوی معروف شد- و همچنین احداث کانال های متعدد دفاعی و مقرهای پشیتیبانی از اهم فعالیتها و تلاشهای شبانه روزی مجموعه برادرانی است که با مدیریت این شهید بزرگوار باعث پیروزیهای تعیین کنندهای در صحنههای دفاع مقدس گردیدند.
سرانجام در بهمن ماه 1365 و بعد از عملیات کربلای 5 ایشان جهت انجام مأموریتی از جبهه به تهران آمد و در هنگام بازگشت در یک سانحه هوایی مظلومانه به شهادت رسید.
#خاطرهای_از_شھید
شب عید نوروز سال 1364 به اتفاق از منطقه میآمدیم تا سری به خانوادههایمان بزنیم. وقتی وارد اهواز شدیم کنار یک مغازه میوه فروشی توقف نمود و گفت: «چطوره قدری میوه و شیرینی بخریم؟» گفتم: خوبه و مشغول جدا کردن میوهها شدیم.
ناگهان گفت: «عباس! من پشیمان شدم، میوه نمیخرم. شما بخر.» من که در بهت فرو فته بودم. گفتم من هم نمی خرم، چطور شد مگه!؟
گفت: پول ندارم. گفتم من پول دارم. ضمنا حواست کجاست؟ وقتی بنزین زدیم کلی پول داشتی. گفت: عباس آن پول بیت المال بود پول شخصی ندارم. گفتم: معذرت میخواهم. سپس من با کلی التماس پول میوه را دادم و ایشان با قول اینکه قرض میدهم و بعدا پس میگیرم، قبول کرد.
#گردان_خط_شکنان_عاشورایی