صفحه 13 از 20 نخستنخست ... 391011121314151617 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 194

موضوع: حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان

  1. Top | #121

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    107 / پاسخ گدا به اعتراض دزد

    دزدی به گدایی گفت: شرم نمی کنی که برای به دست آوردن اندکی پول به سوی هر کس و ناکسی دست دراز می کنی؟
    گدا پاسخ داد.
    دست دراز از پی یک حبه سیم - به که ببرند به دانگی و نیم:
    دست گدایی دراز کردن برای یک دانه درهم بهتر از آن است که آن دست را بخاطر دزدی چیزی به اندازه بهای یک دانگ و نیم قطع کنند. (278)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #122

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    108 / گفتگوی پدر با پسر در مورد سفر موفقیت آمیز


    پهلوان زور آزمایی بر اثر پرخوری و شکمبارگی به سختی و ناسازگاری روزگار مبتلا شده بود و بر اثر تهیدستی، جانش به لب رسیده بود. نزد پدر رفت و از دشواریها و ناکامیها زندگی گله کرد و گفت: اجازه بده سفر کنم، بلکه با قوت بازو، همت کنم و چیزی به دست آورم.
    فضل و هنر ضایع است تا ننماید - عود بر آتش نهند و مشک بسایند (279)
    پدر: گفت ای پسر! این خیال باطل را از سر بیرون کن، قناعت پیشه ساز، و خود را به خطر نیفکن، که بزرگان گفته اند: بخت و سعادت به کوشیدن نیست، و از حوادث تلخ روزگار گریز نمی باشد .
    کس نتواند گرفت دامن دولت به زور - کوشش بی فایده است، وسمه بر ابروی کور
    اگر به هر سر مویت دو صد هنر باشد - هنر به کار نیاید چو بخت بد باشد
    پهلوان گفت: برای سفر فایده ای بسیار است مانند: شادی دل، کسب درآمد مادی، دیدن شگفتیها، تحصیل مقام و ادب، افزایش مال، فراهم آوردن معاش زندگی، یافتن دوستان و تجربه روزگار، چنانچه رهروان راه سیر و سلوک گفته اند:
    تا به دکان و خانه در گروی (280)- هرگز ای خام! آدم نشوی
    برو اندر جهان تفرج (281)کن - پیش از آن روز، کز جهان بروی
    پدر گفت: ای پسر! همان گونه که گفتی منافع سفر، بسیار است ولی بطور قطع تنها، این منافع به یکی از پنج گروه می رسد:
    1- بازرگانی که با داشتن دارایی و کالاهای تجارتی و غلامان و کنیزان دلربا و خدمتگزاران چاکر، هر روز به شهری رود و هر لحظه از تفرج گاهی بگذرد و از نعتهای دنیا بهره مند گردد.
    منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست - هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت
    آن را که بر مراد جهان نسیت دسترس - در زاد و بوم (282)خویش غریب است و ناشناخت
    2- دانشمندی که در گفتار، شیرین گو ست و نیروی فصاحت و رسایی بیان دارد، چنین کسی هر جا رود، مردم از او احترام کنند و به او خدمت نمایند.
    وجود مردم دانا مثال زر طلی (283)است - که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند
    بزرگ زاده نادان به شهر واماند - که در دیار غریبش به هیچ نستانند
    3- زیبایی، که موجب می شود صاحبدلان به او اشتیاق یابند، همان گونه که بزرگان گفته اند: اندکی جمال از بسیاری مال بهتر است. و نیز گویند: چهره زیبا، مرهم دلهای خسته و کلید درهای بسته است، ناگزیر در همه جا همنشینی با او را غنیمت می شمردند، و با کمال منت از او خدمتگزاری نمایند.
    شاهد (284)آنجا که رود، حرمت و عزت بیند - ور برانند به قهرش، پدر و مادر خویش .
    پر طاووس در اوراق مصاحف (285)دیدم - هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش
    چون در پسر موافقی و دلبری بود - اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود
    او گوهر است. گو صدفش در جهان مباش - در یتیم را همه کس مشتری بود (286)
    4 - خوش آوازی، چرا که حنجره خوش داوودی آب را از جریان، و پرنده را از پرواز باز می دارد، به وسیله صدای دلنشین و خوش، دل آرزومندان مشتاق، شکار شود، اهل باطن به همنشینی و هم دمی با او مایل گردند، و با انواع گوناگون خدمت به او خدمت نمایند.
    چه خوش باشد آهنگ نرم حزین (287) - به گوش حریفان مست صبوح (288)
    به از روی زیباست آواز خوش - که آن حظ نفس است این قوت روح (289)
    5 - صنعتگری، که کوچکترین صنعتگر با سعی و نیروی بازو، معاش زندگی خود را تامین کند، تا آبرویش برای تحصیل نان نرود، چنانکه خردمندان گفته اند:
    گر به غریبی رود از شهر خویش - سختی و محنت نبرد پینه دوز
    ور به خرابی فتد ار مملکت - گرسنه خفتد ملک نیم روز (290)
    ای فرزندم! هر کدام از این صفتها (ی پنگانه) را که بیان کردم، در سفر موجب آرامش خاطر و زندگی خوش است، ولی کسی که دارای هیچ یک از این صفات نیست، سفر او بر اساس خیال باطل است و اگر در سفر بمیرد، هیچ کس از او اطلاع نمی یابد.
    هر آنکه گردش گیتی به کین او برخاست - به غیر مصلحتش رهبری کند ایام
    کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید - قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (291)
    پسر گفت: ای پدر! چگونه با سخن حکیمان فرزانه مخالفت کنیم که گفته اند: رزق و روزی اگر چه به قسمت است، ولی مشروط به فراهم شدن اسباب وسایل می باشد، و بلا گرچه مقدر شده، در عین حال باید از ورود به درهای نزول بلا، پرهیز و دوری نمود.
    رزق اگر چند بی گمان برسد - شرط عقل است جستن از درها
    ورچه کس بی اجل نخواهد مرد - تو مرو در دهان اژدرها
    بنابراین، من با این قدرت و توان با پیل خروشان بجنگم، و پنجه در پنجه شیر ژیان بگذارم، پس ای پدر! مصلحت آن است که سفر کنم که بیش از این طاقت تهیدستی و بینوایی در وطن را ندارم.
    چون مرد در فتاد ز جای و مقام خویش - دیگر چه غم خورد، همه آفاق جای او است
    شب هر توانگری به سرایی همی روند - درویش هر کجا که شب آمد سرای او است
    به این ترتیب پسر پهلوان، با پدر خداحافظی کرد و با امید و آرزو برای سفر حرکت نمود، در حالی که می گفت:
    هنر وز چو بختش نباشد به کام - به جایی رود کش ندانند نام
    او در سفر خود، همچنان می رفت تا به کنار رودخانه ای رسید که از شدت موج آب آن رودخانه، تخته سنگهای بزرگ، بر روی تخته سنگهای بزرگ دیگر می غلتیدند، و صدای برخورد سنگها تا یک فرسخ به گوش می رسید.
    سهمگین ابی که مرغابی در او ایمن نبود - کمترین اوج، آسیا سنگ از کنارش در ربود
    پهلون مسافر، گروهی از مسافران را در آنجا دید که هر یک با دادن اندکی پول، در کشتی سوار شده و آماده سفر هستند، چون آن پهلوان، همراه خود پول نداشت، به کشتیبان التماس کرد و زاری نمود تا او را نیز سوار کشتی کند، ولی هر چه زاری کرد، کشتبیان به او اعتنا نکرد و با نیشخند از او روی برگردانید و گفت.
    زر نداری نتوان رفت به زور از دریا - زور ده مرده چه باشد، زر یک مرده بیار (292)
    دل پهلوان از طعنه کشتیبان جوشید، همین که خواست از او انتقام بگیرد، کشتی از آنجا رفت، پهلوان فریاد زد: ای کشتیبان، اگر به این لباس که پوشیده ام قناعت کنی، از دادن آن به عنوان کرایه کشتی، مضایقه ندارم، کشتیبان به طمع لباس او، کشتی را باز گردانید.
    بدوزد شره (293)دیده هوشمند - در آرد طمع، مرغ و ماهی ببند
    همین که ریش و گریبان کشتیبان به دست جوان پهلوان افتاد، او را به طرف خود کشید، و بدون گذشت آنچه توانست او را کتک زد، رفیق کشتیبان از کشتی بیرون آمد تا از کشتیبان حمایت کند، ولی بر اثر ضربات جوان پهلوان، پا به فرار گذاشت، سرانجام چاره ای ندیدند جز اینکه به مصالحه و سازش با جوان پهلوان رفتار کنند، با او آشتی کردند، چنانه گفته اند:
    کل مداراه صدقه
    هر نرمخویی همچون صدقه (برطرف کننده بلا) است.
    از پهلوان عذر خواهی کردند:
    چو پرخاش بینی تحمل بیار - که سهلی ببندد در کار زار
    به شیرین زبانی و لطف و خوشی - توانی که پیی به مویی کشی
    کشتیبان از جوان پهلوان، عذرخواهی کرد، و از روی ظاهر و دورویی، سر و چشمش را بوسید، آنگاه سوار کشتی شدند، و حرکت نمودند، تا اینکه کشتی به نزدیک ستونی از ساختمان یونان رسید و در میان آب ایستاد، کشتیبان خطاب به سرنشینان کشتی چنین اعلام کرد: به کشتی نقصی رسیده است، یکی از شما که از همه دلاورتر است، باید بر بالای این ستون برود، و زمام کشتی را بگیرد و نگهدارد، تا کشتی را تعمیر کنیم.
    جوان پهلوان که به دلاوری مغرور و غافل بود، آزار به کشتیبان را فراموش کرد، همان گونه که حکیمان فرزانه گفته اند:
    هر رنجی را به دل رسانیدی، اگر در پشت سر آن، صد گونه آسایش به او برسانی، از مجازات آن یک رنجش ایمن مباش، که سرانجام پیکان از زخم خارج گردد، ولی آزار در دل بماند.
    چو خوش گفت بکتاش (294)با خیل تاش (295) - چو دشمن خراشیدی ایمن مباش
    مشو این که تنگ دل گردی - چو ز دستت دلی به تنگ آید
    سنگ بر باره حصاره (296) مزن - که بود از حصار سنگ آید
    جوان پهلوان، آنقدر زمام کشتی را به بازوی پر توانش پیچید و بر بالای ستون رفت که کشتیبان زمام را پاره کرد و کشتی را به حرکت در آورد، آن جوان بیچاره در بالای ستون تنها، حیران و سرگردان ماند، یکی دو روز با این سختی و ناراحتی شدید به سر آورد روز سوم خواب او را فرا گرفت، و او در حال خواب به آب دریا درغلتید، و پس از یک شبانه روز، امواج او را به ساحل انداخت، او هنوز نمرده بود و رمقی در جان داشت، از برگ و ریشه گیاهان خورد و اندکی نیرو گرفت و سپس از انجا سر به بیابان نهاد، و همچنان راه می پیمود، تا اینکه تشنه و ناتوان به سر چاهی رسید، گروهی در بیابان نزد او آمدند، اندکی پول به صاحب چاه دادند، و از آب چاه آشامیدند، آن جون پهلوانی پولی نداشت، هر چه التماس کرد تا به او آب بدهند ندادند، و به او رحم نکردند، او به آنها یورش برد تا آب را با زور از آنها بگیرد و بیاشامد، ولی به مراد نرسید، ناچار به چند نفر از آنها حمله کرد و آنها را بر زمین کوبید، ولی چون آنها چند نفر بودنند، به او حمله کرده و او را محکم زدند و مجروح ساختند.
    پشه چو پر شد بزند پیل را - با همه تندی و صلابت که او است (297)
    مورچگان را چو بود اتفاق - شیر ژیان را بدرانند پوست
    آن جوان بینوا، ناچار به دنبال کاروانی افتاد و از آنجا رفت: کاروانیان شبانگاه به محلی رسیدند که در آنجا دزدان خطرناک بسیار بودند، جوان پهلوان دید کاروانیان ازترس دزد، لرزه بر اندام شده اند، و خود را در معرض هلاکت می بینند، به آنها گفت: هیچ غمگین نباشید که من به تنهایی پنجاه نفر از دزدها را از پای در می آورم دیگران هم با من همیاری کنند.
    کاروانیان از لاف و گزاف او، آرامش یافتند و دلشان قوی شد و از همراهی او شادمان شدند، و لازم دانستند که آب و غذا به آن جوان پهلوان بدهند.
    آن پهلوان که بر اثر آسیبهای راه، کوفته و ناتوان شده بود، با خوردن غذا نوشیدن آب، جان گرفت و نیرومند شد، و سپس خوابید.
    پیره مردی جهان دیده، در میان کاروان بود، به کاروانیان گفت: ای یاران! من در مورد این جوان پهلوان ناشناس که همراه ما آمده، بیمناکم تا آنجا که ترس من از این شخص، بیشتر از ترس دزدان است، چنانچه در داستانهای آمده: عربی دارای مقداری پول شده بود، شب از نگرانی و وحشت رهزنان، خوابش نمی برد، یکی از دوستانش را نزد خود آورد، تا به همراهی او، از وحشت تنهایی رهیده شود، چند شب همراه او بود، به طوری که دوستش بر پولهای او اطلاع یافت، آن پولها را دزدید و با خود برد و از آنجا دور شد، صبح که شد، مردم آن عرب را گریان دیدند از او پرسیدند: چرا گریه می کنی؟ مگر پولهایت را دزد نبرد؟
    عرب گفت: نه به خدا، بکله دوستم آن پولها را برد.
    هرگز ایمن ز مار ننشستم - که بدانستم آنچه خصلت او است
    زخم دندان دشمنی بتر است - که نماید به چشم مردم دوست
    چه میدانید؟ شاید این شخص هم که به عنوان زیرک و تیز رو و پهلوان در میان ماخود را جا زده، دزد باشد، تا در فرصت مناسب یاران خود را خبر کند و همه ما را تار و مار کنند: بنابراین مصلحت این است که این مرد را هنگامی که خوابیده تنها بگذاریم و کاروان را حرکت دهیم
    افراد کاروان تدبیر و پیشنهاد پیرمرد را ستودند، ترس و هراس نسبت به آن پهلوان ناشناس پیدا کردنند، از این رو هنگامی که خوابیده بود، کاروان را به حرکت در آورده و رفتند.
    پهلوان آنگاه که نور خورشید به شانه اش رسیده بود بیدار شد و فهمید کاروان رفته و او تنها در بیابان مانده است، بیچاره هر چه به جستجوی پرداخت کسی را نیافت، تشنه و بینوا، خود را در خطر هلاکت یافت.
    درشتی کند با غریبان کسی - که نابود باشد به غربت بسی (298)
    آن پهلوان مسکین و بینوا در این حال بود که ناگاه شاهزاده ای برای شکار از لشکرش دور شده بود و به آنجا آمد، شاهزاده وقتی که از بیچارگی آن پهلوان با خبر شد پرسید: کیستی و از کجا آمده ای؟
    پهلوان همه ماجرا را برای شاهزاده تعریف کرد، دل شاهزاده به حال او سوخت، به او رحم کرد و او را به شهر و دیارش رسانید، پهلوان نزد پدر آمد و آنچه از رنجها و سختیها که در این سفر پر خطر دیده بود، از ماجرای کشتی و ظلم کشتیبان و روستاییان در کنار چاه، و نیرنگ کاروانیان را برای پدر تعریف کرد.
    پدر گفت: ای پسر! مگر هنگام سفر، به تو نگفتم که: دست دلیری و پنجه شیری تهیدستان بر اثر ناداری بسته است.
    چو خوش گفت آن تهی دست سلحشور - جوی زر (299)بهتر از پنجاه من زور
    پهلون گفت: ای پدر! همانا تا رنج نبری، گنج نخواهی برد و تا جان را به خطر نیفکنی، بر دشمن پیروز نگردی و تا دانه ها را در زمین پراکنده نسازی، خرمن دست نیاوری، آیا نمی بینی به خاطر تحمل رنج اندکی، چه مقدار راحتی و آسایش کسب کرده ام؟ و بر اثر نیشی که خوردم چقدر عسل آوردم؟
    گرچه بیرون ز زرق نتوان خورد - در طلب کاهلی نشاید کرد (300)
    غواص اگر اندیشد کند کام نهنگ - هرگز نکند در گرانمایه به چنگ (301)
    سنگ آسیای زیرین بی حرکت است، از این رو ناگزیر باید بار سنگین سنگ بالا و بار آسیا را تحمل نماید، تا محصول کارش به نتیجه برسد.
    چو خورد شیر شرزه در بن غار؟ - باز افتاده را چه قوت بود
    تا تو در خانه صید خواهی کرد - دست و پایت چو عنکبوت بود (302)
    پدر گفت: ای پسر! این بار، دست اقبال به سراغت آمد و از خطر سفر، در امان ماندی: که شاهزاده از روی اتفاق به تو رسید، و تو را نجات داد، ولی چنین اتفاقی به ندت رخ می دهد، و نمی توان بر اساس اتفاق نادر حکم نمود، به تو هشدار میدهم که به طمع امور نادر، بار دیگر در چنبره حرص و آز نیفتی.
    صیاد نه هر بار شگالی ببرد - افتد که یکی روز، پلنگی بخورد (303)
    چنانکه گویند: یکی از پادشاهان ایران انگشتری داشت که نگینی گرانبها بر آن بود، با چند نفر از یاران خاص برای تفریح به مصلای شیراز رفت، دستور داد آن انگشتری را بر فراز گنبد عضد (304)نصب نمودند، تا هر کسی تیر از درون حلقه انگشتر بگذراند، انگشتر مال او باشد .
    اتفاقا چهار صد نفر از تیر اندازان زبر دست که در خدمت آن شاه بودند، برای بردن آن جایزه، به طرف انگشتر تیر افکندند ولی تیر هیچ یک از آنها به هدف نرسید. اما کودکی که بر بام کاروان سرایی، با تیر و کمان خود بازی می کرد، باد صبا تیر او را از درون حلقه انگشتر رد کرد، تیر او به هدف رسید، شاه آن انگشتر را به اضافه جوایز گرانبهای دیگر به آن کودک داد، سپس آن کودک تیر و کمان خود را سوزانید، از او پرسیدند: چرا تیر و کمانت را سوزاندی؟ در پاسخ گفت: تا رونق و شکوه و هنر نمایی نخستین، باقی بماند. (مبادا در مورد دیگر، آن تیر و کمان، خطا روند و سرشکسته گردند.)
    گه بود از حکیم روشن رایی - بر نیاید درست تدبیری
    گاه باشد که کودکی نادان - به غلط بر هدف زند تیری (305)
    به این ترتیب سعدی در نقل این حکایت طولانی این پند را آموخت که نباید بی گدار به آب زد و نباید ردیف کارها را بر اساس امور تصادفی، تنظیم نمود، بلکه برای به دست آوردن پیروزی و سعادت، باید از وسایل و امور لازم بهره گرفت، تا از رنجهای گنج برد، و از نیشها نوش، و گرنه عمر گرانمایه بر باد خواهد رفت و پوچ خواهد شد این پند بود، پسر پهلوان او نیز با آن همه رنج سفر، بر عقیده خود ثابت ماند که سفر، به خاطر رنجها و چشیدن سرد و گرم روزگار، انسان را پخته و ورزیده می کند، جهان دیده و با تجربه می سازد، منافعش بیش از زیانهایش می باشد... ولی باید گفت: چه بهتر که انسان با استفاده از وسایل و شرائط لازم خود را از زیانهای سفر حفظ کند، و از بهره برداری سفر حداکثر استفاده را ببرد.)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #123

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    109/ نتیجه شکم پرستی

    عابد پارسایی، غارنشین شده بود و در آنجا دور از جهانیان، به عبادت به سر می برد، به شاهان و ثروتمندان به دیده تحقیر می نگریست، و به زرق و برق دنیا اعتنا نداشت و سوال از این و آن عار میدانست:
    هر که بر خود در سوال گشود - تا بمیرد نیازمند بود
    از بگذار و پادشاهی کن - گردن بی طمع بلند بود
    یکی از پادشاهان آن سامان برای آن عابد چنین پیام داد: از بزرگواری خوی نیکمردان، توقع و انتظار دارم، مهمان ما بشوند و با شکستن پاره نانی از سفره ما با ما همدم گردند.
    عابد (فریب سخن شاه را خورد و) به دعوت او جواب مثبت داد:با این ایده که اجابت دعوت جواب مثبت به دعوت از سنت است، به این ترتیب کنار سفره شاه آمد و از غذای او خورد.
    فردای آن روز، شاه برای عذر خواهی از قدم رنجه نمودن عابد و آمدن او به خانه شاه، به سوی عابد رفت، و وارد غار شد، عابد همین که شاه را دید، به احترام او برخاست و او را در کنارش نشانید و با شاه بسیار گرم گرفت و او را آنچه توانست ستود، تا اینکه شاه با عابد خداحافظی کرد و رفت.
    بعضی از یاران عابد نزد عابد آمده و از روی اعتراض به او گفتند: چرا آن همه در برابر شاه، کوچکی کردی و با او دمساز شدی و بر خلاف روش عابدان وارسته، این گونه به او دل بستی و اظهار علاقه نمودی!؟
    عابد بیچاره گفت: مگر نشنیده اید که گفته اند:
    هر که را بر سماط بنشستی - واجب آمد به خدمتش برخاست (306)
    گوش تواند که همه عمر روی - نشنود آواز دف و چنگ و نی
    دیده شکیبد ز تماشای باغ - بی گل و نسرین به سر آرد دماغ
    ور نبود دلبر همخوابه پیش - دست توان کرد در آغوش خویش
    وین شکم بی هنر پیچ پیچ - صبر ندارد که بسازد به هیچ
    (آری داد و فریاد از شکم پرستی، و توجه شکم ناراست خود خواه، که بر اثر بی صبری و ناسازگاری، صاحبش را به دریوزگی می افکند، عابد وارسته را مرید شاه آلود می سازد، پارسای پیراسته را آزمند دلبسته می نماید.
    باید کاملا مراقب شکم بود که اگر بی پروا شود، و هر غذایی را به خود راه دهد،
    انسان شریف را به بهانه حق نمک، غلام حلقه به گوش می کند، تاج کرامت را از سر انسان برداشته و به درون چاه ظلالت و مذلت می افکند، که براستی چنین شکمی، بی هنر و بی مایه و ناراحت است، که این گونه انسان را به کجروی و دریوزگی و خم کردن سرد نزد هر ناکسی می کشاند.)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #124

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    در فواید خاموشی


    110 / دو چشم بد اندیش، برکنده باد

    به یکی از دوستان گفتم: خاموشی را از این رو برگزیده ام که: در سخن گفتن، زشت و زیبا بر زبان می آید، و چشم بد اندیشان فقط بر سخن زشت می افتد.
    دوستم پاسخ داد: آن خوشتر که دشمن بد اندیش یکباره کور گردد، تا چشمانش را نتواند باز کند. (307)
    (زیرا نیکی را نیز بدی جلوه میدهد.)
    هنر به چشم عداوت، بزرگتر عیب است - گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است
    نور گیتی فروز چشمه هور (308) - زشت باشد به چشم موشک کور (309)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #125

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    111 / پرهیز از شماتت دشمن

    بازرگانی در یکی از تجارتهای خود، هزار دینار خسارت دید، به پسرش گفت: این موضوع را پنهان کن، مبادا به کسی بگویی.
    پسر گفت: ای پدر! از فرمانت اطاعت می کنم، ولی می خواهم بدانم فایده این نهانکاری چیست؟
    پدر گفت: تا مصیبت دوتا نشود: 1- خسارت مال 2 - شماتت همسایه و دیگران

    مگوی انده خویش با دشمنان
    که لا حول گویند شادی کنان (310)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #126

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    112 / ترس از شرمساری

    جوانی خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت، ولی دارای خوی رمیده بود در میان مردم، فضایل خود را آشکار نمی کرد به گونه ای که در مجالس دانشمندان، خاموش می نشست، پدرش به او گفت: ای پسر! تو نیز آنچه را می دانی بگو.
    جوان در پاسخ گفت: از آن ترسم که در مورد آنچه را که ندانم از من بپرسند و شرمسار شوم.
    نشنیدی که صوفیی می کوفت - زیر نعلین خویش میخی چند؟
    آستینش گرفت سرهنگی - که بیا نعل بر ستورم بند (311)







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #127

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    113 / خاموشی در برابر ستیزه جویان لجوج

    بین یکی از علمای برجسته با یک نفر کافر منکر، منظره و بحث رخ داد، ولی در وسط بحث، عالم از مناظره دست کشید، و از ادامه مناظره خودداری کرد. از او پرسیدند: تو با آن همه علم و فضل، چرا در برابر بی دینی، عقب نشینی کردی؟
    در پاسخ گفت: علم من از قرآن و حدیث پیامبر صلی علی علیه و آله و سلم و گفتار بزرگان علم و دین است، ولی این کافر منکر، قران و حدیث و گفتار بزرگان را قبول ندارد و نمی شنود، بنابراین شنیدن کفر او برای من چه سودی دارد. (312)
    آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی - آنست جوابش که جوابش ندهی (313)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #128

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    114 / پرهیز دانا از ستیز با نادان ابله


    یک روز جالینوس (پزشک نامدار یونانی که در سال 131 تا 201 میلادی می زیست) ابلهی را دید که گریبان دانشمندی را گرفته و به آن دانشمند، پرخاش و جسارت می کند، گفت: اگر این دانشمند نادان نبود، کار او با نادانان به اینجا نمی کشید.
    دو عاقل را نباشد کین و پیکار - نه دانایی ستیزد با سبکسار
    اگر نادان به وحشت سخت گوید - خردمندش به نرمی دل بجوید
    دو صاحبدل نگهدارند مویی - همیدون سرکشی، آزرم جویی
    وگر بر هر دو جانب جاهلانند - اگر زنجیر باشد بگسلانند
    یکی را زشتخویی داد دشنام - تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
    بتر زانم که خواهی گفتن آنی - که دانم عیب من چون من ندانی (314)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #129

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    115 / فصاحت و شیرین بیانی سحبان


    سحبان پسر زفر وائلی از سخنوران نامی رب، وفات یافته در سال 54 هجری که در فصاحت و شیوایی بیان، ضرب المثل شده است) را در شیرین بیانی بی نظیر دانسته اند، از این رو که اگر در برابر جمعیتی سخن می گفت، هیچ لفظی را تکرار نمی کرد، و اگر مجلسی به همان منظور تشکیل می شد، گفتارش را با عبارت دیگر بدون هیچ گونه تکرار، بیان می کرد، که چنین شیوه ای یکی از آداب همنشینان شاهان می باشد.
    سخن گر چه دلبند و شیرین بود - سزاورا تصدیق و تحسین بود
    چو یکبار گفتی، مگو باز پس - که حلوا چو یکبار خوردند بس




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #130

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    116 / پرهیز از سخن گفتن در میان سخن دیگران


    از یکی از حکیمان فرزانه، شنیدم می گفت: کسی که در میان سخن دیگران، حرف بزند، و هنوز سخن دیگری به پایان نرسیده سخن بگوید، قطعا به جهل و نادانی خود اقرار نموده است. (داخل حرف دیگران دویدن، نشانه نادانی است.
    سخن را سر است ای خداوند و بن - میاور سخن در میان سخن (315)
    خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش - نگوید سخن تا نبیند خموشی (316)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 13 از 20 نخستنخست ... 391011121314151617 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi