صفحه 2 از 20 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 194

موضوع: حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    مراقبت از گزند آن کس که از انسان می ترسد

    هرمز فرزند انوشیروان (وقتی به سلطنت رسید) وزیران پدرش را دستگیر و زندانی کرد. از او پرسیدند: تو از وزیران چه خطایی دیدی که آنها را دستگیر و زندانی نموده ای؟
    هرمز در پاسخ گفت: خطایی ندیده ام، ولی دیدم ترس از من، قلب آنها را فرا گرفته و آنها بی اندازه از من می ترسند و اعتماد کامل به عهد و پیمانم ندارند، از این رو ترسیدم که در مورد هلاکت من تصمیم بگیرند. به همین خاطر سخن حکیمان را به کار بستم که گفته اند:
    از آن کز تو ترسد بترس حکیم - وگر با چنو صد بر آیی بجنگ (52)
    از آن مار بر پای راعی زند - که ترسد سرش را بکوبد به سنگ (53)
    نبینی که چون گربه عاجز شود؟ - بر آرد به چنگال چشم پلنگ


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    افسوس شاه از عمر بر باد رفته

    یکی از شاهان عجم، پیر فرتوت و رنجور شده بود، به طوری که دیگر امید به ادامه زندگی نداشت. در این هنگام سواری نزد او آمد و گفت: مژده باد به تو که فلان قلعه را فتح کردیم و دشمنان را اسیر نمودیم و همه سپاه و جمعیت دشمن در زیر پرچم تو آمدند و فرمانبر فرمان تو شدند.
    شاه رنجور، آهی سرد کشید و گفت: این مژده برای من نیست، بلکه برای دشمنان من یعنی وارثان مملکت است.
    بدین امید به سر شد، دریغ عمر عزیز - که آنچه در دلم است از درم فراز آید
    امید بسته، برآمد ولی چه فایده زانک - امید نیست که عمر گذشته باز آید
    کوس رحلت بکوفت دست اجل - ای دو چشم! وداع سر بکنید (54)
    ای کف دست و ساعد و بازو - همه تودیع یکدیگر بکنید
    بر من او فتاد دشمن کام - آخر ای دوستان حذر بکنید
    روزگارم بشد به نادانی - من نکردم شما حذر بکنید (55)

    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    نتیجه مهر و نامهری رهبر به ملت

    در مسجد جمعه شهر دمشق در کنار مرقد مطهر حضرت یحیی پیغمبر علیه السلام به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم، ناگاه دیدم یکی از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت برای زیارت قبر یحیی علیه السلام به آنجا آمده و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست.
    درویش و غنی بنده این خاک و درنده - آنان که غنی ترند محتاجترند
    پس از دعا به من رو کرد و گفت: از آنجا که فیض همت درویشان (مستمندان) عمومی است و آنها رفتار درست و نیک دارند (تقاضا دارم) عنایت و دعایی برای من کنند، زیرا از گزند دشمنی سرسخت، ترسان هستم.
    به شاه گفتم: بر ملت ناتوان مهربانی کن، تا از ناحیه دشمن توانا نامهربانی و گزند نبینی.
    به بازوان توانا و قوت سر دست - خطا است پنجه مسکین ناتوان بشکست (56)
    نترسد آنکه (57) بر افتادگان نبخشاید؟ - که گر ز پای در آید، کسش نگیرد دست
    هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت - دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست (58)
    زگوش پنبه برون آر و داد خلق بده - و گر تو می ندهی داد، روز دادی هست (59)
    بنی آدم اعضای یکدیگرند - که در آفرینش ز یک گوهرند
    چو عضوی به درد اورد روزگار - دگر عضوها را نماند قرار
    تو کز محنت دیگران بی غمی - نشاید که نامت نهند آدمی

    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    برتر بودن مرگ ظالم بر زندگی او

    (عصر حکومت عبدالملک بن مروان (75 - 95 ه.ق) بود. او حجاج بن یوسف ثقفی را که خونخوارترین و بی رحمترین عنصر پلید بود، استاندار عراق (کوفه و بصره) کرد. حجاج بیست سال حکومت نمود و تا توانست ظلم کرد). در این عصر، روزی زاهد فقیری که دعایش به استجابت می رسید، وارد بغداد گردید. (بغداد در آن عصر، روستایی بیش نبود). حجاج او را طلبید و به او گفت: برای من دعایی خیر کن. زاهد فقیر گفت: خدایا! جان حجاج را بگیر
    حجاج: تو را به خدا این چه دعایی است که برای من نمودی!
    زاهد فقیر: این دعا هم برای تو و هم برای همه مسلمانان، دعای خیر است.
    ای زبر دست زیر دست آزار - گرم تا کی بماند این بازار؟
    به چه کار آیدت جهانداری - مردنت به که مردم آزاری



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    برتر بودن خواب ظالم از بیداریش

    شاه بی انصافی از پارسایی پرسید: کدام عبادت، بهترین عبادتهااست تا در آن هنگام به کسی آزار نرسانی
    ظالمی را خفته دیدم نیم روز - گفتم: این فتنه است خوابش برده به
    و آنکه خوابش بهتر از بیدای است - آن چنان بد زندگانی، مرده به (60)




    13 / اندازه نگهدار که اندازه نکوست

    یکی از شاهان، شبی را با بامداد با خوشی و عیش و عشرت به سر آورد و در آخر آن شب گفت:
    ما را به جهان خوشتر از این یکدم است - کز نیک و بد اندیشه واز کس غم نیست
    فقیری (صبوری) که در بیرون کاخ شاه، در هوای سرد خوابیدن بود، صدای شاه را شنیدن، به شاه خطاب کرد:
    ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست - گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
    شاه از سخن (و صبر) آن فقیر شاد گردید و کیسه ای با هزار دینار از دریچه کاخ به سوی فقیر نزدیک کرد و گفت: ای فقیر! دامنت را بگشا
    فقیر گفت: دامن ندارم زیرا لباس ندارم!
    دل شاه به حال او بیشتر سوخت و یک دست لباس خوب به آن دینارها افزود و به آن فقیر داد.
    آن فقیر در حفظ آن پول و کالا نکوشید، بلکه در اندک زمانی همه آن را خرج کرد و پراکنده نمود. (و در مورد اموال، اسراف زیاده روی کرد.)
    ماجرا را در آن وقت که شاه از آن فقیر بی خبر بود به شاه گزارش دادند. شاه ناراحت شد و چهره درهم کشید. در همین مورد است که هوشمندان اگاه گفته اند: از تندی و خشم شاهان برحذر باش، زیرا بیشتر تلاش آنها در امور مهم کشور می گذرد و تحمل ازدحام عوام نکنند.
    حرامش بود نعمت پادشاه - که هنگام فرصت ندارد نگاه
    مجال سخن تا نیایی ز پیش - به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
    شاه گفت: این گدای گستاخ و اسرافکار را که آن همه نعمت را در چند روز اندک تلف کرد از اینجا دور کنید، زیرا خزانه بیت المال غذای تهیدستان است نه طعمه برادران شیطانها. (61)
    ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد - زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ
    یکی از وزیران خیرخواه به شاه گفت: چنین مصلحت دانم که به چنین فقیران به اندازه کفاف (و اندک اندک) داده شود، تا آنهادر خرج کردن، راه اسراف را نداشته باشند، ولی برای صاحبان همت نیز مناسب نیست که با خشونت شدید و زننده با فقیر برخورد کنند، به طوری که یکباره با لطف سرشار او را امیدوار سازند و سپس دل او را با تندی و خشونت رنجور و خسته نمایند.
    به روی خود در طماع باز نتوان کرد - چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد (62)
    کس نبیند که تشنگان حجاز - به سر آب شور گرد آیند
    هر کجا چشمه ای بود شیرین - مردم و مرغ و مور گرد آیند
    (به این ترتیب باید گفت : اندازه نگه دار که اندازه نکوست ولی در ماجرای فوق، نه شاه در انفاق و در خشونت، اندازه را رعایت کرد و نه فقیر در نگهداری اموال، رعایت قناعت و انظباط را نمود و هر دو به خاطر دوری از اندازه، مورد سرزنش هستند.)

    14 / نتیجه بی توجهی به سپاه

    یکی از شاهان پیشین، در نگهداری کشور سستی می کرد و بر سپاهیان سخت می گرفت و آنان را در تنگدستی رها می کرد تا اینکه دشمن قوی و طغیانگر به آن کشور حمله کرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهیان خود را به جلوگیری از دشمن فرا خواند، ولی آنهاپشت کردند و از اطاعت فرمان شاه خارج شدند:
    چو دارند گنج از سپاهی دریغ - دریغ آیدش دست بردن به تیغ
    یکی از آن سپاهیان که نافرمانی از شاه نموده بود، با من سابقه دوستی داشت. او را سرزنش کرده و گفتم: از فرومایگی و حق ناشناسی است که انسان به خاطر رنجش اندک، هنگام حادثه، از فرمان نعمت بخش خارج گردد و حقوق و محبت چند ساله شاه را نادیده بگیرد.
    او در جواب گفت: اگر از روی کرم و بزرگواری عذرم را بپذیری شایسته است، حقیقت این است که: اسبم در این حادثه، جو نداشت، و زین نمدین آن را برای تامین زندگی به گرو داده بودم. شاهی که سپاه خود را از اموال و نعمتها دریغ دارد و در این راه بخل ورزد، نمی توان راه جوانمردی با او پیش گرفت.
    زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد - و گرش زر ندهی، سر بنهد در عالم (63)



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    15 / وارسته شدن وزیر برکنار شده


    پادشاهی، یکی از وزیرانش را از وزارت برکنار نمود. او از مقام ریاست دور گردید و به مجلس پارسیان راه یافت و در کنار آنهابه زندگی ادامه داد. برکت همنشینی با آنهابه او روحیه عالی و آرامش خاطر بخشید. مدتی از این ماجرا گذشت، رای پادشاه درباره وزیر عوض شد و او را طلبید و به او احترام نمود. مقام دیوان عالی کشور را به او سپرد، ولی او آن مقام را نپذیرفت و گفت: گوشه گیری در نزد خردمندان بهتر است از نگرانی از سرانجام کار و مقام است.
    آنان که به کنج عافیت بنشستند - دندان سگ و دهان مردم بستند
    کاغذ بدریدند و قلم بشکستند - و ز دست و زبان حرف گیران (64) رستند
    پادشاه گفت: ما به انسان خردمند کاملی که لیاقت تدبیر و اداره کشور را داشته باشد نیاز داریم.
    وزیر برکنار شد گفت: ای شاه! نشانه خرمند کامل آن است که هرگز خود را به این کارها (ی آلوده به ظلم شاه) نیالاید.
    همای (65)بر همه مرغان از آن شرف دارد - که استخوان خورد و جانور نیازارد.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    پاسخ سیه گوش (66)


    از سیه گوش پرسیدند: چرا همواره با شیر ملازمت می کنی؟
    در پاسخ گفت: تا از باقیمانده شکارش بخورم و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم.
    به او گفتند: اکنون که زیر سایه حمایت شیر هستی و شکرانه این نعمت را بجا می آوری، چرا نزدیک شیر نمی روی تا تو را از افراد خاص خود گرداند و تو را از بندگان مخلص بشمرد؟
    سیه گوش پاسخ داد: هنوز از حمله او خود را ایمن نمی بینم.
    اگر صد سال گبر آتش فروزد - اگر یک دم در او افتد بسوزد
    آن کس که ندیم (همدم) شاه است، گاه ممکن است به بهترین زندگی از امکانات و پول دست یابد، و گاه سرش در این راه برود، چنانچه حکیمان گفته اند: از دگرگونی طبع برحذر باش که گاهی به خاطر یک سلام برنجد و گاهی در برابر دشنامی جایزه بدهند، از این رو گفته اند: ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان. (67)
    تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار - بازی و ظرافت به ندیمان بگذار



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    نتیجه شوم حسادت


    یکی از دوستان که از رنج روزگار خاطری پریشان داشت، نزدم آمد و از روزگار نامساعد گله کرد و گفت: در آمد اندک دارم ولی عیال بسیار، و نمی توانم بار سنگین ناداری را تحمل کنم، بارها به خاطرم آمد که به سرزمینی دیگر کوچ کنم چرا که در آنجا زندگیم هرگونه بگذرد، کسی بر نیک و بد من با خبر نمی شود و آبرویم حفظ می گردد.
    بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست - بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست
    باز از شماتت و سرزنش دشمنان ترس دارم، که اگر سفر کنم، آنهادر غیاب من بخندند و مرا نسبت به عیالم به ناجوانمردی نسبت دهند و بگویند:
    ببین آن بی حمیت (68) را که هرگز - نخواهد دید روی نیکبختی
    که آسانی گزیند خویشتن را - زن و فرزند بگذارد بسختی
    چنانکه می دانی در علم حسابداری، اطلاعاتی دارم، اکنون نزد شما آمده ام، بلکه از ناحیه مقام ارجمند شما، طریقه ای و کاری در دستگاه دولتی معین گردد. تا نعمتی که از عهده شکرانه آن ناتوانم (خلاصه اینکه نزد وزیر کاری در حسابداری دولتی برایم درست کن تا همواره سپاسگزار تو باشم.)
    به او گفتم: ای برادر! کارمند حسابداری شدن برای پادشاه، دو بختی است است. از یکسو امیدوار کننده است و از سوی دیگر ترس دارد و به خاطر امیدی، خود را در معرض ترس قرار دادن، بر خلاف رای خردمندان است.
    کس نیاید به خانه درویش - که خراج (69) زمین و باغ بده
    یا به تشویق و غصه راضی باش - یا جگر بند، پیش زاغ بنه (70)
    دوستم گفت: مناسب حال من سخن نگفتنی و جواب مرا درست ندادی، مگر نشنیده ای که هر کس خیانت کند، پشتش از حساب رس بلرزد:
    راستی موجب رضای خدا است - کس ندیدم که گم شد از ره راست
    و حکیمان می گویند: چهار کس از چهار چیز، از صمیم دل آزرده خاطر شود:
    1. رهزن از سلطان 2. دزد از پاسبان 3. زناکار از سخن چین 4. زن بدکار از نگهبان. ولی آن را که حساب پاک است از محاسب (حسابرس) چه باک است.
    مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی - که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (71)
    تو پاک باش و مدار از کس ای برادر، باک - زنند جامه ناپاک گازران (72)بر سنگ
    گفتم: حکایت آن روباه، مناسب حال تو است. روباهی را دیدند از خود بی خود شده، می افتاد و بر می خاست و می گریخت. شخصی به آن روباه گفت: چه چیز موجب خوف و ترس و پریشانی تو شده است؟
    روباه گفت: شنیده ام شتری را به بیگاری کار بی مزدمی برند.
    آن شخص به روباه گفت: ای احمق! تو چه شباهتی به شتر داری، و تو را به شتر چه کار؟ (تو که شتر نیستی تا تو را نیز به بیگاری بگیرند)
    روباه گفت: خاموش باش که اگر افراد حسود از روی غرض ورزی اشاره به من کنند و بگویند این شتر است (نه روباه) و در نتیجه گرفتار شوم، چه کسی در فکر من است تا مرا نجات دهد و تا از عراق، تریاق (پادزهر مار) بیاورند: مارگزیده خواهد مرد.
    ای رفیق: با توجه به حکایت روباه به تو می گویم که تو قطعا دارای دانش و دین و تقوا هستی و امانتدار می باشی، ولی حسودان عیبجو در کمین هستند، اگر با سخن چین های خود، تو را به عنوان خائن در نزد شاه جلوه دهند، آیا هنگام سرزنش شاه، می توانی از خود دفاع کنی و فرصت دفاع به تو خواهند داد؟ بنابراین مصلحت آن است که زندگی را با قناعت بگذرانی و ریاست را ترک کنی.
    به دریا در منافع بی شمار است - اگر خواهی، سلامت در کنار است (73)
    دوستم حرفهای مرا گوش کرد، ولی ناراحت شد و چهره اش را در هم کشید و سخنان رنج آور گفت که: این چه عقل و شعور و تدبیر است. سخن حکیمان تحقق یافت که می گویند: دوستان در زندان به کار آیند، که بر سفره، همه دشمنان، دوست نمایند. (74)
    دوست مشمار آنکه در نعمت زند - لاف یاری و برادر خواندگی
    دوست آن دانم که گیرد دست دوست - در پریشانحالی و درماندگی
    دیدم که از نصیحت من آزرده خاطر شده و آن را نمی پذیری. او را نزد صاحب دیوان (وزیر دارایی) (75) که سابقه آشنایی با او داشتم برده و وضع حال و شایستگی او را به عرض وی رساندم، صاحب دیوان او را سرپرست کار سبکی کرد.
    مدتی از این ماجرا گذشت، وزیر و خدمتکار او را مردی خوش اخلاق و پاک سرشت یافتند و تدبیرش را پسندیدند. درجه و مقام عالیتر به او دادند. او همچنان ترقی کرد و به مقامی رسید که مقرب دربار شاه و مستشار و مورد اعتماد او گشت. من خوشحال شده و گفتم:
    زکار بسته میندیش و دل شکسته مدار - که آب چشمه حیوان درون تاریکی است (76)
    منشین ترش از گردش ایام که صبر - تلخ است ولیکن بر شیرین دارد (77)
    سعدی در ادامه داستان می گوید:
    در همان روزها اتفاقا با کاروانی از یاران به سوی مکه برای انجام مراسم حج، سفر کردم. هنگامی که بازگشتم همین دوستم در دو منزلی وطن (شیراز یا...) به پیشواز من آمد، دیدم ظاهری پریشان دارد و به شکل فقیران است. پرسیدم: چرا چنین شده ای؟ جواب داد: همان گونه که تو گفتی، طایفه ای بر من حسد بردند، و مرا به خیانت متهم کردند، شاه در باره این اتهام تحقیق و بررسی نکرد و دوستان قدیم و دوستان صمیمی دم فرو بستند و صمیمیت گذشته را از یاد بردند:
    نبینی که پیش خداوند جاه - نیایش کنان دست بر برنهند (78)
    اگر روزگارش در آرد ز پای - همه عالمش پای بر سر نهند
    خلاصه، گرفتار انواع آزارها و زندان شدم تا در این هفته که مژده خبر سلامت حاجیان رسید، مرا از بند سنگین زندان آزاد کردند و شاه ملک و مالم را که از پدرم برایم به ارث رسیده بود برای خود مصادره نمود.
    سعدی می گوید: به او گفتم، قبلا تو را نصیحت کردم که: کار برای شاهان مانند سفر دریا، هم خطرناک است و هم سودمند، یا گنج برگیری و یا در طلسم بمیری، ولی نصیحت مرا نپذیرفتی.
    یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار - یا موج، روزی افکندش مرده بر کنار
    بیش از این مصلحت ندیدم درونش را با شانه سرزنش بخراشم و نمک بر آن بپاشم، لذا به همین سخن اکتفا نمودم:
    ندانستی که بینی بند بر پای - چو در گوشت نیامد پند مردم؟
    دگر ره چون نداری طاقت نیش - مکن انگشت در سوراخ کژدم (79)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    وساطت برای امر خیر و نتیجه گرفتن


    با چند نفر از سالکان و رهروان راه حق همنشین بودم، در ظاهر همه آنها به شایستگی آراسته بودند، یکی از بزرگان دولت نسبت به آنها حسن ظن بسیار داشت و حقوق (ماهیانه ای) بر ایشان تعیین کرده بود و به آنها پرداخت می شد تا اینکه یکی از سالکان، رفتار ناشایسته ای انجام داد، که آن بزرگمرد نسبت به آن سالکان بدگمان گشت و در نتیجه رونق بازار آن سالکان کساد شد و حقوقشان قطع گردید.
    من خواستم تا از راهی، آن سالکان و یاران را از این مشکل نجات دهم، به سوی خانه آن بزرگمرد رهسپار شدم، دربان او اجازه ورود نمی داد و به من جفا کرد، ولی او را بخشیدم زیرا نکته سنجان گفته اند:
    در میر و وزیر و سلطان را - بی وسیلت مگرد پیرامن (80)
    سگ و دربان چو یافتند غریب - این گریبانش گیرد، آن دامن
    ولی وقتی که مقربان آن بزرگمرد، از آمدن من آگاه شدند، با احترام شایان از من استقبال نموده و مرا به مجلس خود بردند و در صدر مجلس نشاندند، اما من رعایت کرده و در پایین مجلس نشستم و گفتم:
    بگذار که بنده کمینم (81) - تا در صف بندگان نشینم
    آن بزرگمرد گفت: تو را به خدا! تو را به خدا چنین نگو و جای چنین گفتاری نیست.
    گر بر سر چشم مانشینی - بارت بکشم که نازنینی
    خلاصه این که: نشستم و از هر دری به سخن پرداختم، تا اینکه سخن از لغزش بعضی آن سالکان همنشینم را به پیش کشیدم و گفتم:
    چه جرم دید خداوند سابق الانعام - که بنده در نظر خویش خوار می دارد
    خدای راست مسلم بزرگواری و لطف - که جرم بیند و نان برقرار می دارد (82)
    حاکم بزرگمرد، سخن مرا بسیار پسندید، و دستور داد مانند گذشته، حقوق ماهیانه یاران و سالکان را بپردازند و آنچه را که قبلا قطع کرده اند نیز پرداخت نماینده، از او خاضعانه تشکر کردم و عذرخواهی نمودم، و هنگام خداحافظی گفتم:
    چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعید - روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ
    تو را تحمل امثال ما بباید کرد - که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ (83)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    19 / تمجید از سخاوت شاهزاده


    پادشاهی از دنیا رفت و ملک و گنج نصیب فرزنداش شد، شاهزاده دست کرم و سخاوت گشود و به سپاهیان و ملت، نعمت فراوان بخشید:
    نیاساید مشام از طبله(84) عود - بر آتش نه که چون عنبر ببوید
    بزرگی بایدت بخشندگی کن - که دانه تا نیفشانی نروید (85)
    یکی از همنشینان کم عقل به عنوان نصیحت به شاهزاده گفت: شاهان گذشته با سعی و تلاش این ثروتها را اندوخته اند، و برای مصلحت آینده انباشته اند. از این گونه دست گشادی دوری کن، که حادثه ها در پیش است و دشمن در کمین، باید به گونه ای رفتار نکرد، که هنگام نیاز درمانده گردی.
    اگر گنجی کنی بر عامیان بخش - رسد هر کدخدایی را برنجی
    چرا نستانی از هر یک جوی سیم - که گرد آید تو را هر وقت گنجی (86)
    شاهزاده از سخن او ناراحت شد و چهره اش درهم گردید و او را از چنین سخنانی باز داشت و گفت: خداوند مرا زمامدار این کشور نموده تا بخورم و ببخشم، نه پاسبان که نگه دارم.
    قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت - نوشیراوان نمرد که نام نکو گذاشت






    امضاء
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 2 از 20 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi