صفحه 20 از 20 نخستنخست ... 101617181920
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 194 , از مجموع 194

موضوع: حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان

  1. Top | #191

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    178 / نیکی به بدان، برای هدایت آنها


    پارسایی در مناجات خود می گفت: خدایا! بر بدان رحمت بفرست، اما نیکان خود رحمتند و آنها را نیک آفریده ای.
    از این رو می گویند: فریدون شاه باستانی که بر ضحاک ستمگر پیروز شد و خود به جای او نشست دستور داد خیمه بزرگ شاهی برای او در زمینی وسیع ساختند. پس از آنکه سراپرده زیبا و عالی تکمیل شد، به نقاشان چنین دستور داد تا این سخن را در اطراف آن خیمه با خط زیبا و درشت بنویسند و رنگ آمیزی کنند.
    ای خردمند! با بدکاران به نیکی رفتار کن، تا به پیروزی از تو راه نیکان را برگزینند.
    فریدون گفت: نقاشان چین را - که پیرامون خرگاهش بدوزند
    بدان را نیک دار، ای مرد هوشیار! - که نیکان خود بزرگ و نیک روزند





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #192

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    179 / محرومیت اهل کمال از زینتهای دنیا


    از یکی از بزرگان پرسیدند: با اینکه دست راست دارای چندین فضیلت و کمال است، چرا بعضی انگشتر را در دست چپ می کنند؟
    او در پاسخ گفت: مگر نمی دانی که همیشه اهل کمال و صاحبان فضل، از، نعمتهای دنیا محروم هستند؟!
    آنکه حظ آفرید و روزی داد - یا فضیلت همی دهد یا بخت (449)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #193

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    180 / یا بخشنده باش یا آزاد مرد

    از حکیم فرزانه ای پرسیدند: با اینکه خداوند چنین درخت مشهور و بارور آفریده است، مردم هیچ کدام از آنها را به عنوان آزاد یاد نکنند، مگر درخت سرور را با اینکه این درخت میوه ندارد، حکمت چیست که تنها این درخت را آزاده خواننده و از او به نیکی یاد نمایند؟! (450)
    حکیم در پاسخ گفت: هر درختی دارای میوه معینی است که در فصل خود با رسیدن میوه اش، درخت تازه شود و خواهان دارد، ولی وقتی میوه اش تمام و نابود شد آن درخت پژمرده و بی مشتری گردد، ولی سرو دگرگونی ندارد، بکله همواره سبز و خرم و استوار است. این شیوه آزادگان وارسته است که همواره استوار و خردمند.
    به آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی - پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
    گرت ز دست بر آید، چو نخل باش کریم - ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد
    پایان این کتاب را با قسمت پایانی گلستانی سعدی، بدون تغییر در عبارت پردازی، زینت می دهیم که گوید:
    غالب گفتار سعدی، طرب انگیز است و طبیب آمیز.. بر رای روشن صاحبدلان که روی سخن در ایشان است، پوشیده نماند که در موعظه های شافی را در سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت، به شهد ظرافت بر آمیخته تا طبع ملول ایشان، از دولت قبول، محروم نماند
    الحمداالله رب العالمین.
    ما نصیحت به جای خو کردیم - روزگاری در این به سر بردیم
    گر نیاید به گوش رغبت کس - بر رسولان پیام باشد و بس
    به امید بهروزی و پیروزی و سرانجام نیک






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #194

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    ...................) Anotates (.................
    1)
    آغاز بوستان سعدی.

    2)
    یعنی: تجلیات الهی آن چنان است مرا سر مست عظمت خود کرد.

    3)
    مرغ سحر: بلبل گوینده سحر.

    4)
    جان شد: جان به رفت.

    5)
    یعنی: اینها که ادعا می کنند خدا را شناخته اند، از او بی خبرند، زیرا که او را شناخت، از او خبری به دیگران نرسید. (چنانکه گفته اند: باخبران غمت، بی خبر از عالمند.
    6)
    تاریخ ادبیات در ایران (ذبیح الله صفا) ج 3، صفحه 586.

    7)
    لغتنامه دهخدا، ج 29، صفحه 520.

    8)
    علامه دهخدا می نویسد: وفات سعدی بین سالهای 691 و 694 در شیراز رخ داد. آرامگاه جدید او در اردیبهشت سال 1331 شمسی افتتاح گردید. (لغتنامه دهخدا، ج 29، صفحه 520).

    9)
    گلستان سعدی، باب دوم، حکایت 7. (داستان 49 همین کتاب)

    10)
    محمود بن مسعود مصلح کازرونی شافعی معروف به علامه قطب الدین شیرازی از شاگردن خواجه نصیرالدین طوسی به شمار می آمد و در عصر خود در علوم معقول، سرآمد دانشمندان بود. وی به سال 710 هجری در تبریز در گذشت. (الکنی و الالقاب، ج 3، صفحه 73). بنابراین سعدی نزد مسعود بن مصلح آموختن را آغاز کرده است.

    11)
    نفحات الانس، صفحه 601.

    12)
    اقتباس از تاریخ ادبیات در ایران، ج 3، صفحه 595 - 597.

    13)
    همان مدرک.

    14)
    دیباچه بوستان سعدی.

    15)
    نفحات الانس،صفحه 600.

    16)
    تذکره الشعرا، صفحه 223.

    17)
    داستانهایی از تاریخ اسلام، نوشته سید غلامرضا سعیدی، ج 3، صفحه 13.

    18)
    اقتباس از تاریخ ایران، ج 2، صفحه 13.

    19)
    گلستان سعدی، به کوشش دکتر خلیل خطیب، صفحه ج،

    20)
    مصادف: میدان جنگ.

    21)
    غزا: جنگ.

    22)
    وغا: جنگ.

    23)
    فتوت: جوانمردی.

    24)
    عفو مامضی: بخشش گناهان گذشته

    25)
    کلیات سعدی به خط میر خانی، صفحه 411 (آغاز قصاید فارسی)
    26)
    مقامه : یعنی خطبه منظوم و منثور، یا خطبه و سخنان ادبی به نثر فنی و مصنوع توام با اشعار و امثال، و مشحون به صنایع بدیعی اعم از لفظی و معنوی است. (لغتنامه دهخدا، ج 43، صفحه 888.)

    27)
    همان مدرک، ج 29، صفحه 520.

    28)
    روزنامه رسالت، تاریخ 1/9/65، صفحه 4.

    29)
    کتاب باده عشق، صفحه 15.

    30)
    گلستان سعدی، با شرح دکتر خلیل خطیب، صفحه د.

    31)
    دیباچه گلستان.

    32)
    گلستان سعدی، صفحه آخر.

    33)
    پیسه: ابلق و سیاه و سفید بهم آمیخته.

    34)
    نهال: شکار. بعضی این شعر را چنین خوانده اند:
    هر پیشه گمان مبر که خالی است - شاید که پلنگ خفته باشد

    35)
    بوم: جغد، بوف.

    36)
    همای: پرنده برجسته آسمانی، پرنده اقبال.

    37)
    اقلیم: سرزمین پهناور و وسیع

    38)
    هلی: رها کنی.

    39)
    نگسلی: جدا نکنی. یعنی اگر آنها را اکنون آزاد بگذاری، بعدها با ارابه و گردونه هم نمی توان آنها را از بیخ و بن بر کند.

    40)
    گردکان: گردو.
    41)
    بر: میوه

    42)
    زال نام پدر رستم است. گرد: دلیر.

    43)
    خس: خار، خاشاک و ریزه کاه.

    44)
    تخم و عمل: بذر و کار.

    45)
    بجای: در باره.

    46)
    یعنی: با حسود چه کنم که او خود در رنج است، و همین رنج برای او بس است.

    47)
    شور بخت: بدبخت. مقبلان: نیکبختان.

    48)
    یعنی: براستی کوری هزار چشم همانند دیده شب پره، بهتر از آن است که نور آفتاب تیره گردد و جهان تاریک شود.

    49)
    حشم: چاکر و چاکران
    50)
    جور پیشه: ستمگر

    51)
    اعراف: دژی استوار مانند کوهی بلند بین بهشت و دوزخ و گذرگاه مهم به سوی بهشت است و در آیه 46 تا 69 سوره اعراف، از آن سخن به میان آمده است. منظور سعدی از این شعر این است که برای حوریان بهشت که به بهشت رسیده اند گذرگاه اعراف، دوزخ است، ولی برای دوزخیان، گذرگاه اعراف بهشت است. بنابراین چگونگی ساختار انسانها بر اساس رنجها و خوشیها مقایسه و مشخص می گردد.

    52)
    یعنی: هرگاه با چنین کسی هر چه توان داری و می توانی مقابله کنی، جنگ کن.

    53)
    یعنی: مار از آن جهت بر پای چوپان نیش زند که می ترسد چوپان سر او را بر سنگ بکوبد.

    54)
    یعنی: دست اجل طبل کوچ از دنیا را کوبید، ای چشمانم با سر خداحافظی کنید

    55)
    یعنی: همه روزگارم به نادانی گذشت، من پرهیز نکردم، شما پرهیز کنید.

    56)
    یعنی: با داشتن بازوهای توانا و سر پنجه قوی، شکستن سر پنجه مسکین ناتوان کاری نادرست و غلط است.

    57)
    یعنی: آیا نمی ترسد کس که...؟
    58)
    دماغ بیهده پختن...: فکر بیهوده و باطل کردن، پنداری احمقانه است.

    59)
    اگر اکنون به عدل و داد رفتار نکنی، در روز قیامت بر اساس عدل و داد کیفر گردی.

    60)
    یعنی: خوابیدن هنگام ظهر او بهتر از بیداری او است، چنانچه مردن او نیز به خاطر زندگی پلیدش - برتر از زیستن او است.

    61)
    اشاره به آیه اسراء ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین - همانا، اسراف کنندگان، برادران شیطانها هستند.

    62)
    واژه فراز در اینجا به معنی بستن است.

    63)
    یعنی: افراد لشکر را از اموال خود بهره مند ساز، تا او سر و جانش را در راه تو فدا کند که در غیر این صورت، سر به فرار می نهد و به گوشه ای از جهان می گریزد.

    64)
    حرف گیران: خرده گیران.

    65)
    همای: در پندار مردم، نام مرغ معروفی است که بر سر هر کسی سایه افکند، او به سعات رسد.

    66)
    سیه گوش: حیوانی است که به خاطر گوش سیاه رنگش، او را سیاه گوش خوانند. او پیشاپیش شیر حرکت می کند و بانگ می زند تا حیوانات آگاه شوند و رعایت احتیاط کنند و غافلگیر شیر نشوند، غذای او باز مانده شکار شیر است.

    67)
    یعنی: خوش طبعی و شوخی بسیار برای هنمشینان شاه هنر است، ولی برای حکیمان عیب می باشد.
    68)
    بی حمیت: ناجوانمرد، بی غیرت.

    69)
    خراج: مالیات.

    70)
    جگربند: یعنی مجموع جگر و دل و شش. بنابراین معنی شعر این است: یا با فقر و پریشانی بساز و یا با قبول کار حسابداری، پذیرای رنج و پریشانی باش.

    71)
    یعنی: اگر می خواهی هنگام مرافعه و شکایت نزد قاضی، دشمن در تنگنا قرار گیرد و نتواند به تو گزندی برساند، افراط نکن و پا از کلیم خود درازتر منما.

    72)
    گازر: لباس شوی.

    73)
    یعنی: منافع دریا از صید ماهیها و... از حساب بیرون است، اگر خواهان سلامت هستی، در ساحل دریا زندگی کن نه در دریا.
    74)
    یعنی دوستان حقیقی در هنگام گرفتاری، به درد همدیگر می خورند، وگرنه در کنار سفره نعمت، همه دشمنان، دوست نما خواهند شد.

    75)
    منظور از این صاحب دیوان، شمس الدین محمد جوینی است که وزیر هلاکو، و از مریدان سعدی بود.

    76)
    یعنی: از کار فرو بسته و مشکل، ناامید مباش و پریشان خاطر مشو که پس از گذر از تاریکیها به چشمه حیات و بقا خواهی رسید (چنانچه حضرت خضر علیه السلام پس از گذشتن از تاریکیها، به آن چشمه رسید و از آب آن نوشید و زندگی جاودانه یافت.)

    77)
    بر شیرین: میوه شیرین.

    78)
    یعنی: آیا ندیده ای که مردم در برابر صاحب مقام، آفرین گویان و دعا کنان، دست بر سینه ادب زنند؟

    79)
    یعنی: آیا ندانستی با اینکه باید بدانی که هر کس پند نشنود به بند زندان بیفتد، پس اگر بار دیگر طاقت نیش نداری، انگشت در سوراخ کژدم مکن (و کار حسابرسی دولت را نپذیر، تا آسوده گردی)

    80)
    یعنی: به پیرامون درگاه فرمانفرما و وزیر و شاه، بدون واسطه گردش نکن.

    81)
    بنده کمین: کمترین و کوچکترین - چاکر

    82)
    یعنی: مولا و ولی نعمت ما چه گناهی از بندگان دید که آنان را خوار داشت، فضل و لطف مخصوص و سزاوار خداوندی است که گناه می بیند ولی روزی انسانها را قطع نمی کند.

    83)
    یعنی: تو نیز مانند کعبه هستی که از هر سو برای روای حاجت نزدت می آیند، باید بر آمدن آنها تحمل کنی و خسته نشوی، زیرا تو همانند درخت میوه دار هستی، به درخت بی میوه سنگ نمی زنند، بلکه مزاحم درخت میوه دار می شوند.

    84)
    طلبه: صندوقچه.

    85)
    یعنی: بینی، از صندوقچه عود (چوب خوشبو) لذت نمی یابد، مگر آنگه که پاره ای از آن عود را بر آتش نهند تا مانند ماده عنبر، بوی خوش دهد، اگر می خواهی بزرگ باشی، دست بخشش بگشا، زیرا نهال بزرگی جز از بذر کرم و سخاوت نروید.

    86)
    یعنی : اگر گنجی را بر همگان تقسیم کنی، به هر صاحبخانه ای به اندازه یک عدد برنج، نقدینه می رسد، چرا از هر کدام از مردم، به اندازه یک جو نقره نمی گیری، که اگر چنین کنی هر وقت برای تو گنجی فراهم شود.

    87)
    بیضه: تخم مرغ

    88)
    یعنی: آه دل مظلومان در سوزاندن کاخ ستم، بیشتر از آتش در اسپند، گیرنده است.

    89)
    در این شعر، منظور از سلطان، خدا است

    90)
    یعنی: هر که به خاطر مقام و جاه، قدرتی یافت، نباید مال مردم را به ناحق حیف و میل کند

    91)
    بگیرد: گیر کند.

    92)
    یعنی: هرگاه نااهلی را پیروز بخت و چیره دیدی، همچون شیوه خردمندان در ظاهر ملایمت نشان بده (زیرا توان ستیز با او را نداری).

    93)
    ددان: درنده خوها.

    94)
    ساعد: از مچ تا آرنج. ساعد مسکین یعنی: ساعد ناتوان.

    95)
    یعنی: بمان و فرصت نگه دار، تا روزگار او را بیچاره کند، آنگاه برای مراد دل دوست که همان مراد دل تو است، مغزش را از کاسه سرش در آور.

    96)
    همچنان: هنوز.
    97)
    بیتم: شعر.
    98)
    نگهبان فیلها در ساحل رود نیل.

    99)
    یعنی: اگر خواهی از حال مورچه در زیر پای خود آگاه شوی، به حال خود در زیر پای پیل بنگر. (و با این مقایسه، ظلم نکن).

    100)
    یعنی: هر چه صلاح می دانی در مورد من انجام بده، بنده را روا نیست که اعتراضی کند، زیرا حکم و فرمان، ویژه سروران است.

    101)
    یعنی: اگر تصمیم داری تا با دشمن آشتی کنی، او اگر در غیاب تو عیبجوئی می کند تو در حضورش او را به نیکی یاد کن، مردم آزار با زخم زبان، انسانها را می رنجاند، پس اگر نمی خواهی از او سخن تلخ بشنوی، با نوش نیکی کردن، دهان او را شیرین کن.

    102)
    یعنی: آن کسی که در مورد تو هر دم نیکی کند، اگر پس از عمری نیکی، یکبار به تو ستم کرد، عذرش را بپذیر.
    103)
    یعنی: اگر از مردم آسیبی به تو رسید، رنجیده خاطر مباش، که خلق را توان رساندن رنج به کسی نیست. اگر دشمن با تو دشمنی کند، یا دوست به تو بدی نماید، آن را به تقدیر الهی واگذار که دل دوست و دشمن در قبضه قدرت خدا است، چنانکه تیر گرچه از کمان خارج شود، خردمندان آن را از کماندار دانند نه از کمان.
    نگارنده گوید: این اشعار و نیز قبل از آن، بوی جبر می دهد، که از دیدگاه مذهب ما، مذهب جبر، باطل است، زیرا تقدیر الهی به صورت اجبار نیست، بلکه به عنوان مقتضی می باشد، چنانکه در جای خود بحث شده است. مگر اینکه بگوییم منظور از سعدی آن است که ریشه ها و علتها در دست خدا است، با توکل به او، رنجها را بر خود هموار کن، زیرا اوست که سبب ساز و سبب سوز است.

    104)
    مهتری: بزرگی و بزرگواری.

    105)
    حرمان: محرومیت و بی بهره بودن.

    106)
    یعنی: یا جغد هستی که هر جا بنشینی آنجا را ویران می کنی.

    107)
    ریش: زخم.

    108)
    به هم برمکن: پریشان مساز.
    109)
    به قول سعدی:
    ملک آزادگی و کنج قناعت گنجی است - که به شمشیر میسر نشود سلطان را

    110)
    یعنی: گرچه آرامش و آسایش، در سایه دولت سلطان است.

    111)
    مجاهده: رنج و مشقت.

    112)
    یعنی: دو سه روزی صبر کن تا خاک گور، مغز محال اندیش یاوه گو و افزون طلب را بخورد.
    113)
    قضای نوشته: فرمان حتمی مرگ، یعنی با فرارسیدن مرگ، بین شاه و گدا فرقی نیست.

    114)
    یعنی: اگر کسی قبر را بشکافد، شاه و گدا یکسانند و شاه و گدا را نمی توان شناخت.
    115)
    یعنی: اگر درویش به خاطر امید به بهشت و ترس از دوزخ، خدا رانمی پرستید و اطاعتش به خاطر عظمت و رضای خدا بود، پایه ارزش او از آسمانها بالا می رفت و اگر وزیر از خدا آن گونه می ترسید که از شاه می ترسد، به مقام فرشتگان می رسید.
    116)
    یعنی: اگر شاه به روز روشن بگوید شب است، باید گفت آری، اکنون ماه و ستاره پروین (که نشانه شب است) در آنجا (فضا) حاضر و دیده می شود. گرچه سعدی در موارد متعدد، انوشیروان را عادل معرفی کرده است، ولی همین حکایت بیانگر استبداد و بی عدالتی او است. می توان گفت: او عادل نبود، اما نسبت به شاهان دیگر، بهتر بود.
    117)
    شیاد: نیرنگباز و کلاه بردار.
    118)
    به این ترتیب، سه دروغ بزرگ گفت.

    119)
    او حدالدین علی بن اسحاق انوری، از گویندگان و شاعران نامدار نیمه دوم از قرن ششم است که به سال 587 ه.ق وفات کرد.
    120)
    یعنی: سخنی راست از من (پیر جهانگرد) بشنو که شیوه جهان دیدگان آن است که برای گرمی بازار خود، بسیار دروغ بگویند.
    121)
    واژه به در اینجا تفضیلی نیست، بلکه مطلق است، معنی شعر چنین است: اگر باغ موروثی پدر را بفروشی تا دل دوستان را به دست آوری، کار شایسته ای نموده ای.

    122)
    یعنی: اگر برای اطعام و مجلس مهمانی دوستان، اثاث خانه ات را به آتش کشی یعنی به بهای اندک بفروشی، روا است.

    123)
    دمان: خروشان و خشمگین.

    124)
    مستمند: غمگین و صاحب رنج

    125)
    آهک تفته: آهک داغ تافته شده.

    126)
    صیف: تابستان

    127)
    شتا: زمستان

    128)
    یعنی، ای شکم سرکش! به یک عدد نان بساز تا ناگزیر نباشی که کمرت به ذلت چاکری شاهان، خم شود.

    129)
    عدو: دشمن

    130)
    نشاید: شایسته و سزاوار نیست.

    131)
    نشاید: شایسته و سزاوار نیست.

    132)
    این ماجرا، سند تاریخی ندارد. (نگارنده)

    133)
    روزی: رزق.

    134)
    او فتاده: چنین اتفاقی افتاده.

    135)
    بی تمیز: نادان.

    136)
    کیمیاگر: آن کس که علم کیمیاگری می داند که به کمک آن علم می توان، نقره و مس را طلا کرد.

    137)
    صخرالجن: یکی از دیوها است که به زشتی قیافه شهرت دارد. او همان است که انگشتر سلیمان را دزدید

    138)
    عین القطر: یعنی چشمه زهر آگین، زیرا منظور از قطران در اینجا، قطران است و آن نام دارویی سیاه رنگ و بدبو است که از سرو کوهی به دست می آید .سعدی عبارت فوق را چنین بیان کرده: ملک در خشم رفت و مر او را به سیاهی بخشید که لب زبرینش از پره بینی در گذشته بود و زیرینش به گریبان فرو هشته، هیکلی که صخرالجن از طلعتش برمیدی، و عین القطر از بغلش بگندیدی و (براستی زهی فصاحت و زبردستی در موزون گویی.)

    139)
    یعنی: تو پنداری تا روز قیامت، زشتی به او و زیبایی به یوسف، به نهایت رسیده است.

    140)
    یعنی، او به قدری بدقیافه بود که نمی توان آن را وصف کرد.

    141)
    پیل دمان: پیلی که نعره می کشد.

    142)
    یعنی: بی دین گرسنه ای هرگاه در اتاق خالی، تنها در کنار سفره ای بنشیند، خرد نمی پذیرد که او با نخوردن آن غذا، حرمت ماه رمضان را نگهدارد.

    143)
    یعنی: هر کسی را که لباس پارسایان دیدی، پرهیزکار و نیکوکار بشمار، هر چند از باطنش باخبر نباشی، زیرا پاسبان شرع، به درون خانه افراد، کاری ندارد و به جستجوی فسق پنهانی نمی پردازد
    144)
    اشاره به جمله آخر آیه 73 سوره احزاب که می فرماید: ... انه کان ظلوما جهولا: انسان، بسیار ظالم و جاهل بود.

    145)
    استظهار: قوی پشت شدن.

    146)
    عبدالقادر گیلانی، پیشوای سلسله قادریه از مشایخ صوفیان است. او در سال 407 یا 490 چشم به جهان گشود و در سال 560 یا 561 ه.ق در بغداد درگذشت و درهمانجا به خاک سپرده شد. (گلستان سعدی، به کوشش دکتر خلیل خطیب،صفحه 145)

    147)
    یعنی: هر بامداد که نسیم می وزد در برابر عظمتت، روی ذلت بر زمین می نهم. ای خدایی که من تو را فراموش نمی کنم! آیا هرگز از من یاد می کنی؟

    148)
    این مقام: مقام مردان راه خدا.

    149)
    دلق: لباس پر وصله پارسایان.

    150)
    قرا کند: لباس - پشمینه جنگی

    151)
    مخنث: نامردو آدم سست عنصر.

    152)
    معنی سه بیت فوق این است: پشمینه ای که صوفی می پوشد، نشان ظاهر و شعار او است، و در نکوهش او همین کافی است که به همان لباس اکتفا کند و برای ریا روی دل به مخلوق نماید، ولی آن کس که روی دل به سوی خدای خالق کند، در عمل نیک می کوشد. در این صورت هر لباسی بپوشد. خرقه درویشی است و سیرت پارسیان را دارد، گرچه کلاه سلطنت بر سر و پرچم سروری بر دوش بگیرد. همان گونه که قژ کند (لباس جنگی که در میان آن پشم شیشه می نهادند) را باید پهلوان بپوشد، که اگر آدم ناتوان و نامرد آن را بپوشد، آن لباس سودی به حال او نخواهد داشت.
    153)
    که: کوچک

    154)
    مه: بزرگ، یعنی هرگاه در میان گروهی یک نفر نادانی و خلاف کرد، نه آبرویی برای کوچک می ماند و نه آبرویی برای بزرگ.

    155)
    شنیدستی: شنیده ای، یعنی گاو بیمار در چراگاه موجب آلودگی همه گاوان خواهد شد.

    156)
    ناتراشیده: بی ادب.

    157)
    برکه: حوض - گودی آبگیر

    158)
    منجلاب: گودال پر از آب گندیده

    159)
    یعنی: ای که اندکی از خوبی و هنر خود را آشکارا کردی، ولی عیبهای بسیار خود را پنهان نمودی، ای مغرور نادان! نمی دانم با این وضعی که داری در روز درماندگی در بازار قیامت، با نقره تقلبی چه خواهی خرید؟ به یقین در آن روز بیچاره ای تهیدست خواهی بود.

    160)
    مدعی: گزافه گو - لاف زن.

    161)
    پرده پندار: حجاب تیره گمان باطل.

    162)
    شخصم: پیکر ظاهرم.

    163)
    خبث باطن: پلیدی دل.

    164)
    به گونه ای که فرشتگانی مانند جبرئیل و میکائیل، بیگانه و نامحرم می شوند.

    165)
    یعنی: رخ نشان می دهی و از ما دوری می کنی. بازار حسن خود را گرم و آتش اشتیاق ما را بر می افروزی.

    166)
    اشاره به دو حالت قبض و بسط عرفانی.

    167)
    یعنی: در حالت و شهود و بسطعرفانی.

    168)
    یعنی: گرفتار دوری و جدایی هستم.

    169)
    یعنی: عجبا! که یاران بیداردل دوردست را بصیرت و حضور قلب است، ولی نزدیکان کوردل از بساط قرب دورند.

    170)
    یعنی: اگر شنونده، معنی گفتار را نیابد، از گوینده انتظار قدرت سخنوری را نتوان داشت. میدان اشتیاق سخنگوی را بگشا تا او با چوگان معنویت، گوی سخن بزند. به گفته حافظ:
    غنچه بشگفته بلبل را گفتار آورد - مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد

    171)
    تحمل: بار و رنجش راه.

    172)
    بختی: یک نوع شتر تنومند و چالاک. یعنی پای ناتوان تا چه اندازه پیاده روی کند که رنج راه پیمایی شتر چالاک را از پای در می آورد.

    173)
    مغیلان: خار بیابان حجاز: یعنی خوابیدن شب در پناه خار بیابان خوش و دلپذیر است ولی مساف بازمانده از کاروان ناگزیر باید جان بسپارد.

    174)
    یعنی: اگر معشوق، مرا به سختی بشد، زنهار ای ملامتگر، نگویی که به خاطر جانم غمگینم، بلکه با خود می گویم راستی چه گناهی کرده ام که معشوق از من رنجیده. بنابراین غم جان ندارم، غم گناه دارم.
    175)
    یعنی: وقتی که روزگار بر تو سخت گرفت، تسلیم عجز و ناکامی نشو. برای حفظ جان، لباس دوستان را برگیر و پوست بدن دشمنان را بکن.

    176)
    یعنی: آن کس راکه خداوند با قهر خود از درگاهش رانده، به هر سو برود پناهی ندارد، ولی آن کس را که خداوند با لطف خود طلبیده، او را از دیگران بی نیاز کند و به خانه کسی نفرستد.

    177)
    مسحی: کفش مخصوص پارسایان.

    178)
    دلق و مرقع: لباس پر وصله پارسایان

    179)
    برک: نوعی گلیم از پشم شتر است که درویشان از آن کلاه و جامه می سازند.

    180)
    تتری: کلاه منسوب به تاتار مغول.

    181)
    بخت: شتر نیرومند.

    182)
    یعنی: آن کس را که همانند پسته پر مغز، انسان می پنداشتم، به خاطر ریاکاری مانند پوست پیاز، رو در رو بود. پارسایان ریاکار که به طرف خلق روی آوردند در حقیقت پشت بر کعبه نماز می گزارند.

    183)
    موریانه: زنگار.

    184)
    هنگام آسایش به بینوایان کمک کن که جبران پریشانی خاطر بینوا، موجب دور نمودن بلا شود.

    185)
    یعنی: مضراب خارج از اصول و نغمه ناهنجار او، گویی شاهرگ زندگی را قطع می کند آواز او از فریادی که از مرگ پدر بر می خیزد دلخراشتر است.

    186)
    یعنی: تو ای آوازه خوان ناهنجار! از آواز تو کسی بهره نجوید مگر آن هنگام که مرگ سراغت آید و دم فرو بندی.

    187)
    یعنی: چون آن آوازه خوان به آوازه خوانی پرداخت، به صاحبخانه گفتم یا برای رضای خدا، جیوه در گوشک بریز تا کر شوم، یا در خانه را باز کن تا بیرون بروم.

    188)
    مطربی: آوازه خوانی.

    189)
    یعنی: کبوتر طاق بزرگ از ترس صدای ناهنجار او پرید و دور شد.

    190)
    کرامت: کار خارق العاده که از دست اولیای خدا آشکار شود.

    191)
    یعنی: آواز دلپذیر از دهان آوازه خوان خوشخوان، چه زیر بخواند چه بم (خواه نازک بخواند خواه درشت) دلرباست، ولی اگر نوای عشاق و خراسان و حجاز (سه نوع از نوای موسیقی) از حلق آوازه خوانی ناخوش آوازه و زشت دیدار برآید، نیکو نمی نماید.

    192)
    خواندن قرآن از آغاز تا انجام.

    193)
    یعنی: تو خوشرفتار باش تا شخص بداندیش، فرصت عیبجویی تو را نیابد، چنانکه بربط (یکی از آلات موسیقی شبیه تار) اگر موزون باشد از دست آوازه خوان، گوشمال نمی گردد، ولی آوازه خوان برای موزون کردن آهنگ، گوشه های بربط را می پیچاند و گوشمال می دهد.

    194)
    شوریده: دل به خدا داده و مجذوب حق شده.

    195)
    مگر: همانا.

    196)
    یعنی: اگر ذوق و عشق و شور بر سر نداری، حیوانی ناراست خوی و کج سرشت هستی.

    197)
    انشراح / 7.

    198)
    خوشیده: خشکیده.

    199)
    یعنی: دنیا پرده ای است که جهان معنی را از نظرها می پوشاند و دل را سخت پریشان می سازد. هم دارایی موجب رنج است، هم نادانی.

    200)
    هنی: گوارا.

    201)
    یعنی: اگر ثروتمند، دامن دامن طلا نثار کند، مواظب باش که به کرم او چشم ندوزی.

    202)
    یعنی: اگر بهرام شاه، گور خری را کباب کند به اندازه پای ملخی که مورچه آن را حمل می کند (و در ماجرای سلیمان، آن را به سلیمان اهدا می نماید) ارزش نخواهد داشت.

    203)
    یعنی: اگر خودت را به خاطر کار زشت سرزنش کنی، دیگری تو را ملامت نخواهد کرد، زیرا خودت کاری را که موجب سرزنش باشد انجام نخواهی داد.

    204)
    فرنگ از فرنگ گرفته شده که نام قوم آریایی ساکن فرانسه می باشد. مسلمانان این اسم را بر تمام اروپائیان اطلاق می کنند. آنها در کنار بیت المقدس با مسلمانان ستیز می کردند و سعدی را به عنوان مسلمان، اسیر نموده و بردند.

    205)
    یعنی: زیرا با دل بستن به خدا، دلم به غیر خدا مشغول نبود.

    206)
    یعنی: از همدم بد، پرهیز و دوری کن. خدایا ما را از عذاب دوزخ حفظ نما.

    207)
    ملکوت: عالم معنی.

    208)
    یعنی: همه روز تصمیم می گیرم که شب را به مناجات با خدا بگذرانم.

    209)
    یعنی: هنگامی که شب اقامه نماز را می بندم، در فکر آن هستم که صبح فرزندان من چیزی برای خوردن ندارند.

    210)
    عارض: گونه.

    211)
    یعنی: با آنکه زمین هنوز از سرمای پایان زمستان (سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند) سبزه و گیاهش، آب ننوشیده بود و سر از خاک بر نکرده بود، آن باغ خرم بود.

    212)
    یعنی: آن کنیز آن چنان زیبا و دلربا بود و نقش و نگاری چون طاووس داشت که پارسایان عابد با دیدار او بی قرار و بیتاب خواهند شد.

    213)
    یعنی: چشم از دیدنش همانند تشنه از آب گوارا، سیر نمی شد.
    214)
    یعنی: فریفته دنیا، آن چنان به دنیا دل می بندد که پای مگس در عسل گیر می کند و نمی تواند خود را برهاند.

    215)
    یعنی: بانوی زیبا چهره پاکروی را، اگر رنگارنگ و سرای و انگشتری فیروزه نباشد چه می شود، زیبایی وی را بس است. و پارسای نیکو رفتار و نیک نهاد، اگر لقمه چینی نکند و قناعت نماید برایش بهتر است.

    216)
    یعنی: تا من مال و منالی دارم باز هم تقاصای افزونی دارم، سزاوار است که مرا پارسا نشمرند.

    217)
    یعنی: زاهد نمایی را که درهم و دینار بگیرد رها کن و پارساتر از او پیدا کن.

    218)
    یعنی: اگر فقیر جلوه دار سپاه مسلمانان شود، دشمن از ترس چشم داشت او تا دروازه کشور چین، باز پس نشیند.

    219)
    سیم: نقره (کنایه از پول و ثروت) غله: محصول زراعت.

    220)
    یعنی: عالمی که تنها سخن می گوید و عمل نمی کند، هر چه بگوید در کس اثر نمی کند

    221)
    یعنی: گیرم واعظ تقصیر داشت، ولی مستمع نیز باید آمادگی داشته باشد، چنانکه معصومین علیه السلام فرموده اند: انظر الی ما قال، و لا تنظر الی من قال: ((به گفتار بنگر نه به گوینده.))

    222)
    یعنی: گفتار عالم را با گوش جان بشنو، گرچه گفتارش با کردارش هماهنگ نباشد.

    223)
    منظور از این مدعی، حکیم سنایی (ابو المجدبن آدم سنایی غزنوی شاعر معروف قرن ششم)
    است که می گوید: عالمت غافل است و تو غافل - خفته را خفته کی کند بیدار

    224)
    یعنی: گردن فراز خود خواه از سر بر خاک واژگون می گردد.

    225)
    یعنی: چنین برادری که بیگانه است، اگر خواست با تو همسفر گردد، ایست کن و همراه او حرکت نکن، و دل به کسی که دلبسته ات نیست مبند.

    226)
    سوره شوری / 23.

    227)
    دیبقی: پارچه بسیار لطیف، که در شهر دیبق مصر بافته می شود.

    228)
    دیبا: ابریشم رنگارنگ.

    229)
    یعنی: پارسا آن نیست که در برابرم مردم از روی گزاف دکان لاف معرفت بگشاید و بر مسند ارشاد نشیند، و اگر به او سخن ناپسند گویند، دعواو ستیز کند، بلکه پارسا (در برابر حوادث مقاومت دارد که اگر) سنگ بزرگی از بالای کوه به طرف او بغلطد، از سر راه آن برنخیزد (یعنی ترس و هراس از حوادث تلخ ندارد.)

    230)
    صورت زیبای ظاهر هیچ نیست - ای برادر سیرت زیبا بیار

    231)
    یعنی: پرده هفت رنگ پرزرق و برق را بردار، چرا که در خانه ات حصیر انداخته ای (تو که باطنت با حصیر پوشیده است، چرا با ظاهر فریبا، خودنمایی میکنی؟)

    232)
    یعنی: بنده درمانده را هیچ وسیله ای به مراد نرساند، خداوند کریم او را فرو نگذارد.

    233)
    مالکان تحریر: صاحبان آزاد کردن بردگان.

    234)
    فضله رز: زیادی شاخه های درخت مو.

    235)
    نبشته: نوشته.

    236)
    یعنی: گزیده لقمان حکیم، گنج صبر و استقامت است، هر کس که به آنچه دارد، قانع نباشد، از دانش بی بهره است.

    237)
    جامه دلق: پشمینه پروصله.

    238)
    یعنی: پاره بر پاره دوختن و پیوسته در گوشه صبر و تحمل ماندن، بهتر از آن است که بخاطر خواست لباس، برای بزرگان نامه نوشتن، براستی که بهشت رفتن به شفاعت واسطه شدن همسایه، با شکنجه آتش دوزخ ، یکسان است.
    239)
    یعن: شخص حکیم و دانا وقتی سخن می گوید، یا دست به سوی لقمه غذا دراز می کند که بداند هرگاه خاموش شود، تباهی به وجود می آید، یا از نخوردن غذا جانش به لب می رسد در این صورت قطعا، سخن او عین دانش است و غذا خوردنش مایه سلامتی خواهد شد.

    240)
    یعنی: تو اعتقاد داری.

    241)
    طبیعت شد: خوی و عادت کسی شد.

    242)
    عیش و نفس: مایه زندگی انسان.

    243)
    قدر: اندازه.

    244)
    یعنی: اگر گلقند را که نیرو بخش است بیش از اندازه است و طاقتت بخوری، ضرر رساند، و اگر نان خشک را دیر دیر بخوی، در کام تو مانند گلقند، اثر بخش است.

    245)
    یعنی: هرگاه معده به علت پرخویها فرو افتند و منحرف و دردمند شود، درست و خوش بودن همه وسایل زندگی، بی فایده است.

    246)
    یعنی: بریدن امید، و دل کندن از نیکی بزرگان بهتر از تحمل جفای دربانان آنها است، بردباری و تحمل در آرزوی گوشت، بهتر از گوشت خریدن نسیه و گرفتار شدن به وام خواهی زشت قصابها است.
    247)
    حنظل: میوه گیاهی که به شکل خربزه کوچک است و بسیار تلخ می باشد.

    248)
    بخت روی: ناخوش از ناسازگاری بخت.

    249)
    یعنی: ناخوش و ترشرو ی نزد یار گرامی مرو، که زندگی خوش وی را نیز ناخوش سازی. چون به عرض نیاز، روی آور. خوشرو باش که کار گشاده رو، هیچگاه فرو بسته نماند.

    250)
    یعنی: غم دل را به کسی بگو از دیدار چهره گشاده اش آسایش یابی.

    251)
    یعنی: آنقدر خشکسالی و قحطی بود که عجب است که دود آتش دل خلق، بصورت ابر و باران در نیامد و باران اشک خلق بصورت سیلاب نشد.
    252)
    یعنی: اگر قوم ظالم تاتار (مغولیان) این مخنث (نامرد پست را بکشند، نباید قاتل تاتاری را به عنوان قصاص کشت، تاکی این نامرد را مانند پل بغداد، آب در مجرای زیرین برود، و انسان بر پشت آن پل حرکت کند؟
    253)
    سفله: فرومایه و پست.
    254)
    یعنی: بی هنر را، در صف کسان نشمار، او کس نیست بلکه ناکس است.
    255)
    یعنی: لباس ابریشم و حریر زربافته بر تن نااهل مانند: سنگ درخشنده کبود رنگ و طلای خالص است که بر نقش دیوار بی جان، نمایان می باشد.

    256)
    یعنی: بسیار باشد که ناتوانی، قوی پنجه گردد، و خود به پیچاندن دست ناتوانان و ستم بر آنان، قیام کند.
    احتمال دارد معنی این شعر این باشد: عاجز است و اراده ضعیف دارد، آن کس که وقتی توانمند شد، به جای کمک به ضعیفان، به آنها ستم کند.
    257)
    یعنی: وقتی که انسان دور از مکتب پیامبران به مقام و ثروت رسید، بنای غرور و نافرمانی گذارد، و ناگزیر خود را سزاوار توبیخ سازد.

    258)
    صدف: غلاف محکمی است جانور کوچک دریایی در آن جای می گیرد. یعنی: تشنه را خواه مروارید گرانبها در دهان باشد. و یا صدف کم بها به حال او تفاوت ندارد.

    259)
    خزف: خرده سفال، یا خرمهره

    260)
    یعنی: مسافر بی توشه، قدمی پیش نخواهد نهاد، اگرچه طلای خالص فراوانی داشته باشد، در بیابان فقیری که در آتش گرسنگی می سوزد، برای او شلغم پخته بهتر از نقره خالص است.

    261)
    تره: سبزی

    262)
    خوان: سفره.

    263)
    دستگاه: دسترس.

    264)
    یعنی: گوشه کلاه کشاورز به خورشید برسد هرگاه که سلطانی مانند تو سایه بر سر او افکند.

    265)
    یعنی: آن را خبر داری که در دورترین جا از سرزمین غور میان هرات و غزنه) بازرگان قافله سالاری از پشت مرکب بر زمین افتاد، یکی گفت: چشم تنگ و آزمند دنیا پرست را تنها دو چیز پر می کند، یا قناعت یا خاک گور.

    266)
    درویش: فقیر.

    267)
    اشاره به ایه 91، سوره یونس.

    268)
    اشاره به آیه 66، سوره عنکبوت.

    269)
    طبع ملول: خوی ناسازگاری و پریشان.

    270)
    شرطه: باد موافق.

    271)
    تمتعی: بهره ای.

    272)
    یعنی: آنگاه که ناگزیر جهان را ترک کنی، و اموالت به دست ورثه می رسد، چنین پندار که خشتی از نقره و خشتی از طلا گذاشته ای، ولی چه سود؟ برای نهادن چه سنگ و چه زر؟

    273)
    یعنی: در شگفتم که اگر آن ثروتمند بخیل در گذشته، میان قبیله و فامیل خود باز می گشت، رد کردن ارث او به او، برای وارثها، از مرگ او دشوارتر بود.

    274)
    یعنی ای پاکنهاد و نیکمرد بخور، که آن بدبخت انباشت و نخور.

    275)
    دام، تور صیاد.
    276)
    کمان کیانی: کمان بزرگ شاهی.

    277)
    یعنی: این جانور انسان نما را نمی توان انسان نامید جز به جامه و عمامه و شکل ظاهر او در رخت و بخت و دارایی و تمام هستی او جستجو کن که همه را حرام خواهی یافت جز ریختن خونش را که حلال است.

    278)
    از نظر شرع، دزدی که به اندازه یک چهارم یک مثقال طلا، یا معادل قیمت آن دزدی کند، حکم آن قطع انگشتان دست راست است. احتمالا وزن یک دانگ و نیم، همان یک چهارم مثقال طلا است.

    279)
    یعنی: اگر فضل و هنر را آشکار نسازند، تباه عود را در آتش نسوزانند، و در مشک را نسایند، بوی خوش خود را پراکنده نسازد.

    280)
    گروی: در گرو هستی.

    281)
    تفرج: گشایش یافتن و از غم و اندوه، دور شدن

    282)
    زاد و بوم: وطن و زادگاه.

    283)
    زر طلی: طلای خالص.

    284)
    شاهد: زیبا و خوشنما.

    285)
    مصاحف: قرآن ها.

    286)
    یعنی: چون جوان زیبا را خوی سازگار و چهره فریبا باشد. بیزاری پدر از او، برای او غم نیست، او خود گوهر است. اگر دارای صدف (غلاف نگهدارند ه گوهر) نباشد، باکی نیست، زیرا مروارید بی نظیر و یگانه را همه کس خواهان و مشتری است.

    287)
    حزین: سوزناک و نرم.

    288)
    یاران مست شراب صبح.

    289)
    یعنی: زیرا از صورت زیبا، روان انسان، بهره گیرد، ولی از صدای خوش، روح انسان پرورش یابد، چرا که صدای خوش، خورش روح است.

    290)
    منظور از نیم روز، نیمروچ است که نام سیستان و نواحی آن در دوره ساسانیان بود. یعنی: اگر پینه دوزی، از وطن خود به سرزمین بیگانه قدم نهد، به خاطر صنعت خویش رنج و دشواری نمی بیند، ولی اگر شاه سیستان، بر اثر پریشانی کشورش، از ملک و دولت بر افتد، چون حرفه ای ندارد، گرسنه سر به بالین خواهد ماند.

    291)
    یعنی: هر کس که گذشت روزگار با او دشمنی کرد، روزگار، او را به راههایی که مصلحت او نیست، راهنمایی کند، همچون کبوتری که هرگز لانه خود را باز نخواهد دید و قضای روزگار: دانه ای را به او نشان دهد، و او را به خاطر رفتن به سوی آن دانه، به دام می افکند.

    292)
    یعنی: اگر چیزی از پول نداری با نیروی بازو نمی توانی از دریا بگذری، نیرو به اندازه ده مرد زورمند چیزی نیست، سودی نبخشد، پولی که برای سفر یک نفر در دریا کافی است بده.

    293)
    شره: آز و حرص

    294)
    بکتاش: بزرگ ایل و طایفه.

    295)
    خیل تاش، سپاه و لشکری که از یک خیل و طایفه باشند.

    296)
    باره حصاره: دیوار قلعه.

    297)
    یعنی: چو پشگان بسیار شوند، فیل را با همه حمله وری و درشتی و استواری و نیرومندی مغلوب سازند.

    298)
    یعنی: آن کس به غریبان، درشتی و سختگیری نماید، که به رنج آوارگان و سختی دوری آنها از دوستان، گرفتار نشده باشد.

    299)
    زر: پول طلا.

    300)
    یعنی: اگر چه روزی به قسمت است، در عین حال در تحصیل آن سستی کردن سزاوار نیست.

    301)
    یعنی: اگر فرو رونده در آب دریا برای صید مروارید، از دهان نهنگ پروا کند، هرگز مروارید گرانبها را به دست نخواهد آورد.

    302)
    یعنی: وقتی که شیر ژیان در ته غار بماند، طعمه نیابد و باز شکاری اگر از لانه به بیرون نپرد. بدون غذا بماند، تو هم تا شکار گاهت، تنگنای خانه باشد، دست و پایت بر اثر ناتوانی همانند دست و پای عنکبوت خانه نشین، باریک لاغر است.

    303)
    یعنی: شکارچی هر بار شغالی را صید نمی کند، و اتفاق می افتد که روزی خود طعمه پلنگ گردد.

    304)
    از بناهای بلند عضد الدوله دیلمی، یا بنای بلند دیگر.

    305)
    یعنی: گاهی از روی اشتباه تیر کودک به هدف می نشیند.

    306)
    یعنی: به کنار سفره هرکس بنشینی، بر تو لازم است ک به چاکری او برخیزی و حق نمک را ادا کنی.

    307)
    به گفته خاقانی:
    هر ذلیلی که حق عزیز کند - گر عزیزیش ننگری منگر
    308)
    هور: خورشید.

    309)
    موشک کور: اشاره به شب پره است.

    310)
    یعنی: غم خود را با دشمن در میان مگذار، که او در زبان به ظاهر از روی دلسوزی، لا حول لا حول و لا قوه الا بالله به زبان آورد و عجبا گوید ولی در دل شادی کند.

    311)
    یعنی: آیا نشنیده ای که پارسایی بر زیر کفشهایش، میخ می کوبید، سرداری به گمان اینکه او نعلبند است دست در آستین او زد و گفت: بیا اسب مرا نیز نعل کن.

    312)
    در آیه 140 سوره نسا در رابطه با پیامبر ص و مشرکان، به این مطلب اشاره شده، آنجا که خداوند می فرماید:
    اذا سمعتم ایات الله یکفر بها و یستهز بها فلا تقعدوا معهم.
    هرگاه بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزا می کنند، با آنها ننشینید.

    313)
    آن کس که با قران و حدیث پیامبر ص نمی توان از چنگش رها شد، راه صحیح آن است که در جوابش خاموش گردی (چنانچه گفته اند: جواب ابلهان خاموشی است.

    314)
    معنی چهار بیت آخر این است: دو نفر باطن، اگر پیوند دوستی آنها به مویی برسد آن را نبرد، همچنین دو تن که یکی تند خو و دیگری نرمخو است. ولی اگر هر دو طرف نادان باشند، رشته دوستی را گرچه مانند زنجیر باشد، پاره می کنند. زشتخویی به شخصی دشنام داد، آن شخص بردباری کرد و گفت: اس نیک عاقبت، من از آن زشتخوترم که تو مرا به دشنام یاد کنی، زیرا هیچ کس مانند خودم، به عیب خودم آگاه نیست.

    315)
    یعنی: ای آقا! سخن را آغاز و انجام است، سخن در میان سخن دیگران آغاز نکن

    316)
    یعنی: آن کس که دور اندیش و دارای رای درست و هوشمند است، تا اهل مجلس خاموش نشوند، زبان به سخن نگشاید.

    317)
    یعنی: انسان دانا هر سخن را که می توان به زبان آورد، زیرا نباید جان خود را بخاطر فاش نمودن راز شاه از دست بدهد.

    318)
    یعنی: خانه ای که همسایه ای مانند تو دارد، بهای آن ده درهم قلابی است.

    319)
    یعنی: بی گمان تو نمی دانی که بر فراز آسمانها چه خبر است، زیرا در زمین نمی دانی که در خانه ات چه خبر است و چه کسی رفت و آمد می کند؟!

    320)
    لقمان/ 19

    321)
    حسن: نیکو .

    322)
    یاسمن: نوعی گل.

    323)
    شوخ چشم: گستاخ.

    324)
    یعنی: آری ناخوش تو از صدای گوش خراش تیشه بر سنگ سخت که گل آن را با تیشه از آن خارج برطرف می سازند، دلخراش است.

    325)
    نمط: روش و طریقه.

    326)
    در این باب بسیار سخن از عشق به میان آمده، هدف سعدی آن است که مفهوم مقام عشق حقیقی را با تشبیه به عشق مجازی نشان دهد، چنانکه بعضی از اشعار او بیانگر این مطلب است، از جمله در یکی از اشعارش در وصف محمد(ص) می گوید:
    سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی - عشق محمد بس است و آل محمد

    327)
    یعنی: هر کس را که شاه، هوا خواه اوست، اگرچه همواره بدی کند، او را به خاطر سلطان، نیکو شمردد، ولی آن کس را که شاه از نظر دور سازد، از افراد خانواده اش نیز احترام و نوازش نبیند.

    328)
    دیو: اهرمن زشتروی.

    329)
    پری رخسار: فرشته روی.

    330)
    یعنی: عجبی نیست که غلام فرمانده آقایش گردد، و آقا ناگزیر به تحمل باز ناز و عشوه غلام، تن در دهد.

    331)
    یعنی: بعد از تو پناه و پنانهگاهی ندارم و چون از ستمت فرار کنم، باز به تو پناهنده شوم.
    332)
    یعنی: چگونه انسان شیفته عشق، پاکدامن زیست کند با اینکه تا گردن، در گل و لای افتاده است.

    333)
    یعنی: هرگاه در دیده یار زیبا چهره، پول و طلای تو بهایی نیافت، طلا و خاک به نظر تو یکسان شود، و کامیاب نگردی.

    334)
    یعنی: مردان بیگانه و جنگجو به نیروی بازو، دشمن را می کشند، وی زیبایان به نیروی عشق، یاران را از پای در آورند.

    335)
    یعنی: تو که به خود پرستی، گرفتار هستی، هوسباز دروغگو می باشی، اگر راه وصول به معشوق نداری، سزاوار دوستی آن است که در راهش جان سپاری.

    336)
    افسوس که پزشک به صبر و پرهیز دستور می دهد، ولی او برای خوی حریص خود، خواهان شکر است.

    337)
    یعنی: آیا این سخن به گوش تو رسیده است که زیبا رویی در نهان به دلباخته ای می گفت: تا تو به خویشتن پرستی پرداخته ای و دست از هستی نشسته ای، مرا در نظر تو ارزشی نیست، و تو با این وصف چگونه به حقیقت عشق می رسی؟!

    338)
    مانا که: گویی.

    339)
    یعنی: اگر تو قرآن را (به هفت قرائت) از بر بخوانی وی وقتی که آشتفه عشق شدی، حروف الف، ب، ت را نمی دانی.

    340)
    باز تکرار می کنیم که هدف سعدی از ذکر عشقهای مجاری، نشان دادن چهره خالص و صاف عشق حقیقی است که عاشق را آن چنان شیفته می کند، که قالب تهی کرده و شهید جلوه معشوق می گرداند،این گونه تشبیهات معقول به محسوس، و معنی به ظاهر، همانند ذکر تشبیه عشق پروانه به شمع، در میان شاعران عارف، بسیار است (نگارنده).

    341)
    یعنی: ای زیبا روی! آن چنان به تو پرداخته ام، که از خودم در خاطرم چیزی به یاد نمانده است، از دیدارت نمی توانم چشم بپوشم، و اگر رو در رو تو را بنگرم تیر (عشقت) به سوی من روان است.

    342)
    یعنی: شبانگاه خیال یاری که بر اثر درخشندگی چهره اش، تاریکی روشن می شود، نزدم آمد، از بخت خود در شگفتم که این دولت اقبال از کجا بسویم روی آورد؟

    343)
    یعنی: هرگاه بار سنگین غم نزدیک چراغ آمد، بر خیز و آن بار سنگین را در حضور مردم نابود کن، تولی اگر شکر خنده و شیرین لب آمد، آستینش را بگیر و چراغ را خاموش کن.

    344)
    یعنی:... دست که از آن، این است که او راچندان که دل می خواهد، دیدار کنند.

    345)
    یعنی: یکدم که یار با رقیبان به خوشدلی نشست، چیزی نماند که غیرت مرا به هلاکت رساند، ولی یار با خنده به من گفت: ای سعدی! مرا پروا نیست که پروانه ای جانش را در شعله من ببازد.

    346)
    یعنی: کسی که دور از دنیا نمی تواند زندگی کند، اگر یار ستمی کند ناگزیر باید آن ستم را تحمل کرد، یک روز گفتم: امان از ستم فراق یار، پس از آن روز چندین بار استغفار و توبه کردم، یار از یار دروی نمی کند، من از آنچه دلخواه او است دل بستم و تسلیم شدم. اگر او از روی مهربانی مرا نزد خود دعوت کند، و یا از قهر و بی مهری مرا از خود دور سازد، صلاح کار را خود داند. (صلاح و مصلحت خویش، خسروان دانند.)

    347)
    یعنی: زیبارویی که سبزه شیرین رخساره اش از چشمه آب زندگی می نوشد و هر کس خواستار خوردن قند است به شکر لب او بنگرد.

    348)
    یعنی: آن روز که خظ سبزه گونه زیبا داشتی، اهل نظر را از چشم انداز خود دور ساختی، ولی اکنون که به آشتی باز گشته ای، آن سبزه خط چهره ات، به پیچیدگی سبیل مانند خم ضمه و فتحه (پیش و زبر) نمایان است. (به قول شاعر معاصر، شهریار: آمدی جانم به قربانت، ولی دیر آمدی....).
    349)
    دولت پارینه: بخت سال گذشته.

    350)
    گند نازار: تره زار.

    351)
    بناگوش: نرمه گوش.

    352)
    سلطنت روزگار زیبایی.

    353)
    اگر تسلط بر حیات خود، همچون تسلط دستت بر ریشت که داری، داشتم...

    354)
    امرد: نوجوان بی مو.

    355)
    یعنی: بامداد هر کسی به دیدار تو از خواب چشم گشاید، صبحت روز سلامتی و خوشی بر او شام گردد، واژگون بختی مانند تو، سزاوار همنشینی تو است، ولی واژگون بختی مانند تو در جهان از کجا پیدا خواهد شد؟

    356)
    سماع: بزم آواز و رقص.

    357)
    رندان: دغلبازان لاابالی،

    358)
    یعنی: یار زیبای من چو لبخندی نمکین زد، بر زخم خسته دلان نمک افزون پاشید، کاش حلقه گیسویش به دستم می آمد، آن گونه که آستین سخاوتمندان جوانمرد در دست سائلان افتد.

    359)
    یعنی: مگر نه این است که بین من و تو پیمان دوستی و وفاداری استوار بود، ولی تو بی مهری و سست عهدی نمودی، من از همه جهان، یکسره دل به مهر تو بستم، ولی ندانستم که به این زودی از من روی گردانی، در عین حال اگر اینک نیز اندیشه آشتی داری باز گرد که اکنون بیش از پیش مورد پسند خاطر هستی.

    360)
    یعنی: اگر چشم خود را بر فراز نیزه ببیند، خوشتر از آن است که به رخسار دشمنان گشایند.

    361)
    یعنی: خوش و خرم آن نیکبختی که هر بامداد، چشمش به چنین زیبارویی بیفتد، که از چنین دیداری مست باده، نیمه شب به هوش آید و آنکه بر اثر مصاحبت ساقی (عرفان و معنی) مست شده، صبح قیامت از خواب مستی بیدار گردد.

    362)
    کاشغر یکی از شهرهایی است که در میان سه کشور چین، ترکستان و افغانستان قرار گرفته و به زبان چینی سی کیانگ نام دارد. فرهنگ معین، ج 6، صفحه 1524)

    363)
    یعنی: آموزگارت به تو گستاخی، عشوه گری، بی مهری، ناز، درشتخویی و ستم را آموخت، من بشری را به این شکل و سیرت و قد و روش ندیده ام، گویی او این روش را از فرشته آموخته است.

    364)
    این جمله مثال معروف در علم نحو است که برای فعل و مفعول، ذکر می کنند. و معنی آن این است که زد زید، عمرو را.

    365)
    یعنی: که یک بار و گره ای را از دل بگشایی.

    366)
    یعنی: آن عزیزی که تا در بستر خود گل و عطر، نثار نمی کرد، آرام نداشت و خواب بر او چیره نمی شد.

    367)
    ترنج: بالنگ، نارنج

    368)
    اگر بر دیده مجنون نشینی - به غیر از خوبی لیلی نبینی

    369)
    ریش: زخم.

    370)
    هم درد: آن کس که مانند من درد دارد.

    371)
    نسبت مکن: مسنج

    372)
    ملاح: کشتیبان.

    373)
    تشویر: شرمندگی.

    374)
    بطال: یاوه سرا.

    375)
    منیوش: مشنو و نپذیر.

    376)
    کار افتاده: کار آزموده و تجربه دیده.

    377)
    یعنی: سعدی آنچنان از راه و رسم عشق آگاه است که عربهای بغداد به زبان عربی آگاهند.

    378)
    اگر مجنون که سراپا عشق بد زنده می شد، داستان عشق و عاشقی را از این کتاب می نگاشت و می آموخت.

    379)
    یعنی: چند نفسی به مراد دل می کشم، افسوس که راه نفس گرفته شد، افسوس که در سفره عمر زندگانی هنوز بیش از لحظه ای بهره نبرده بودیم و لقمه ای نخورده بودیم که فرمان رسید همین قدر، بس است.

    380)
    حریف: بیمار.

    381)
    یعنی: وقتی که پزشک بیمار را با حال وخیم در بستر بیند، به نشان تاسف و اندوه دست بر هم ساید. صاحبخانه در فکر نقش و نگار ایوان است، با ایتکه خانه از بنیاد، سست و خراب است. پیرمردی از جان کندن ناله می کرد، و پیرزنی برای آرام کردن درد او (به کف پایش) صندل (چوبهای مخصوص آمیخته به گلاب) می مالید. وقتی که استقامت مزاج، دگرگون شد، نه افسون (دعا) و نه درمان هیچکدام اثر نبخشد.

    382)
    یعنی: از خود فاضلتری بیاب و همنشینی با او را غنیمت شمار، زیرا همنشینی با فردی مثل خودت (جوان بی تجربه) موجب، تباهی زندگیت خواهد شد.

    383)
    قابله: ماما.

    384)
    نغز: نیک خوشتر.

    385)
    تربت: قبر.

    386)
    یعنی: تو در حق پدر چه احترامی کرده ای، اینک برخیز و همان احترام را از پسر خود، انتظار داشته باش.

    387)
    تازی: تازنده و چابک.

    388)
    دو تگ: دو طاق، دو مرحله، دو دور.

    389)
    یعنی: اینک چون جانور شکاری به یک تکه پنیری قانعم

    390)
    مامک دیرینه روز: ای مادر سالخورده.

    391)
    یعنی: گیرم موی سرت را از روی نیرنگ، سیاه کردی ولی کمر خمیده ات که راست نمی شود چه می کنی؟

    392)
    یعنی: سر بر خاک نهادن برای عبادت، اگر با دست کرم و گشوده همراه نباشد، حیف و باعث افسوس است، اما بعضی برای دادن یک دینار مانند الاغ در گل بمانند، ولی اگر از آنها قرائت حمد را بخواهی، صد بار آن را بخوانند.

    393)
    گرز: هویج.

    394)
    در ازدواج، نیرو لازم است نه پول.

    395)
    یعنی: پس از احمقی و درشتخویی و زشتخویی گناه دختر نیست، تو پیر مردی که دستت لرزه دارد و قدرت بر ازدواج نداری.

    396)
    صیقل: زداینده.

    397)
    یعنی: هر کس از طرفی و گوشه ای فرار کرد.

    398)
    یعنی: پسران کودن وزیر...

    399)
    یعنی: ولی چون شاهی یک شوخی کند، آن را از بخشی از جهان به بحشی دیگر ببرند.

    400)
    فلاح: رستگاری.

    401)
    یعنی: شاخه تازه را به دلخواه خودت هر گونه می توانی خم کنی، ولی چوب خشک جز با آتش، استقامت نپذیرد (استقامتش ممکن نیست اگر چه بسوزد.

    402)
    خرسک: یک نوع بازی کودکانه.

    403)
    یعنی: شاهی فرزندانش را به دبستان سپرد و تخته نقش نقره ای به او داد، بر بالای تخته مشقش به خط زرین نوشته بود: درشتی و سختگیری آموزگار بهتر از نرمخویی پدر است.
    نگارنده گوید: در روش تربیت، زدن و تنبیه بدنی درست نیست، سستس و خوش اخلاقی مفرظ نیز درست نیست، بلکه باید معتدل بود و با تنبیهات دیگر مانند کم کردن نمره و.. کودکان را به درس خواندن واداشت، گرچه سعدی در اینجا جمله جور استاد به... را پسندید، ولی در مورد دیگر گوید.
    درس معلم را بود زمزمه محبتی - جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

    404)
    ملاحان: کشتیبانان.

    405)
    یعنی: مراد یافتگان و خوشبختان.

    406)
    حریف سفله: میگسار پستخوی.

    407)
    یعنی: اگر چه طلا و نقره را از سنگ بیرون اورند، ولی در هر معدنی طلا و نقره یافت نمی شود، ستاره سهیل بر همه جهان نور می افشاند، ولی بر اثر تابش:، یکجا چرم ناپیراسته و و جای دیگر چرم پیراسته نیکو ساخته شود.

    408)
    یعنی: در آن هنگام که نطفه جهنده و سرگشته بودی، خدا تو را فراموش نکرد.

    409)
    کرم پیله: کرم ابریشم.

    410)
    یعنی: هر کس با کسان خود پیمان محبت بر سر نبرد، محبوب و مورد پذیرش مردم نخواهد شد، بلکه مکافات عملش او ا مورد نفرت مردم قرار دهد.

    411)
    یعنی: آدمیت به جوانمردی و مهربانی است نه به شکل مادی ظاهری. انسان را فضل و کمال لازم است وگرنه می توان صورت انسان را با رنگ سرخ و سبز بر ایوانهاکشید. اگر انسان دارای فضل و نیکویی نیست، بین او و نقش دیوار چه فرق است / تحصیل دنیا هنر نیست، بلکه هنر دلجویی و بدست آوردن دل مردم است.

    412)
    یعنی: یکی از محمل نشینان شتر، به محمل نشین دیگر که هر دو محمل بر پشت یک شتر بود.

    413)
    در بازی شطرنج، مهره ای به نام پیاده وقتی به آخر بساط شطرنج برسد، مقامش بالا می رود و وزیر می گردد. ولی حاجی قلابی که در راه به جنگ و ستیز بر می خیزد و به هدف از حج که وحدت دل و وحدت صفوف است توجه ندارد، وقتی به پایان راه رسید، مقامش بدتر از حالت سابق می گردد.

    414)
    مردم گزا: گزنده مردم.

    415)
    نفت در شیشه مخصوص نمودن و آن را آتش زدن و به سوی کشتی دشمن انداختن.

    416)
    یعنی: شگفتا! که هر وقت سبزه در باغ می رویید به دیدار آن خاطرم بیار شاد می شد. ای دوست به گورم گذری کن تا در فصل بهار، سبزه ای را از خاک گورم که روییده شده بنگری.

    417)
    یعنی: تو او را به ده درهم نقره خریده ای.، خالق او نیستی که به توانایی خود، او را آفریده باشی.

    418)
    ارسلان و آغوش نام دو غلام است.

    419)
    فرمانده خود: خداوند فرمان دهنده خود را.

    420)
    طوع: فرمانبر.

    421)
    طیره: سبکسری و سرزنش.
    422)
    یعنی: ماسه رسوایی است در روز حساب قیامت

    423)
    تنگه بین بلخ و هری

    424)
    یعنی: جوانی که گرفتار پنجه دشمن نشده بود و باران تیر در اطراف او نباریده بود.

    425)
    یعنی: فیل کجاست تا شانه و بازوی دلاوران را بنگرد؟ و شیر کجاست تا کف و پنجه دست و قدرت مردان را ببیند؟

    426)
    کلوخ کوب: وسیله ای مانند پتک که با آن کلوخ را خرد و نرم می کنند.

    427)
    یعنی: چنین نیست که هر کس که با تیر زره شکاف، آن چنان مهارت دارد که موی را بشکافد، در روز حمله جنگاوران مبازره، بتواند ایستادگی کند.

    428)
    یعنی: برای جنگهای دشوار، پهلوان جنگدیده روانه ساز که وی شیر خشمگین را در حلقه کمند گرفتار سازد. جوان اگرچه به ظاهر سخت گردن و پیل پیکر است، ولی بر اثر ناآزمودگی در جنگ با دشمن از ترس، بند از بندش جدا شود. جنگ دیده آن چنان از چگونگی نبرد اگاه است که فقیه از احکام دین آگاه می باشد.

    429)
    بهائم: حیوانات و چار پایان.
    430)
    یعنی: تهیدستی که بار جور تهیدست دیکر را تحمل کرده باشد، در آستانه اجل، به اسانی و سبکباری نهد، ولی کسی که عمری را با آسایش گذرانده، برای او جان سپردن و دست از آن همه ثروت کشیدن سخت است. به هر حال گرفتاری که از زندان دنیا رهایی یابد، حالش بهتراز ثروتمندی است که باهمه ناز و نعمت هنگام مرگ گرفتار عذاب می گردد.

    431)
    خداوندان نعمت: صاحبان ثروت.
    432)
    عتاق: آزاد کردن برده.
    433)
    هدی: قربانی.

    434)
    یعنی: آن کس صاحب است، چون دلش آرام است سرگرم حق است ولی فقیر به خاطر تهیه معاش، دلش پراکنده است.

    435)
    مواعظالعددیه صفحه 110.

    436)
    از سخنان رسول خدا (ص) نهج الفصاحه، ص 449.

    437)
    وقت بسیج: هنگامی آمادگی و سفر.

    438)
    یعنی: ...او را ابله شمار، اگرچه به علت ثروت خود را گاو و گرانقیمت عنبر پندارد (گاو عنبر، جانور دریایی است که به آن بال یا وال گویند)
    439)
    ژاله: شبنم.

    440)
    خرمهره: مهره های بزرگ که بر گردن خر، آویزان می کنند.

    441)
    یعنی: اگر تهیدست بر اثر ناداری به هلاکت رسند. من دارایی دارم و مرغابی را از طوفان چه باک؟!

    442)
    نسق: روش.

    443)
    این حکایت در گلستان سعدی، به طور مشروح آمده که در اینجا تلخیص شد.

    444)
    یعنی: نماز بر جنازه آن فرومایه که هیج کاری انجام نداد نخوان.

    445)
    ممتع شوی: لذت بری.
    446)
    پیرانه: چنانکه از پیران دانا و آزموده سزاوار است.

    447)
    لوم لائم: سرزنش ملامتگر.
    448)
    بهائم: حیوانات.
    449)
    یعنی: خداوندی که بهره و بخت می آفریند، رزق و روزی می رساند، یا به آدمی خوی نیکو می دهد، و یا به او بهره و نصیب دنیا می بخشد.

    450)
    مولانا در مثنوی گوید:
    سرو قد و ماه رخساری مراست - همچو من شهزاده ای اکنون کجاست؟
    حافظ می گوید:
    نه هر درخت تحمل کند جفای خزان - غلام همت سروم که این قدم دارد
    سعدی گوید:
    ماه فرو ماند از جمال محمد (ص) - سرو نروید به اعتدال محمد (ص)



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 20 از 20 نخستنخست ... 101617181920

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi