صفحه 3 از 20 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 194

موضوع: حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    20 / بنیاد ظلم از اندک شروع شود


    روایت کرده اند: برای انوشیروان عادل در شکارگاهی، گوشت شکاری را کباب کردند، نمک در آنجا نبود، یکی از غلامان به روستایی رفت تا نمک بیاورد انوشیروان به آن غلام گفت: نمک را به قیمت روز نه کمترخریداری کن، تا آیین نادرستی را بنیاد نگذاری و در نتیجه روستا خراب نگردد.
    به انوشیروان گفتند: اندکی کمتر از قیمت خریدن، چه آسیبی می رساند؟
    انوشیروان پاسخ داد بنیاد ظلم در آغاز، از اندک شروع شده و سپس به طور مکرر بر آن افزوده شده و زیاده گشته است.
    اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی - بر آورند غلامان او درخت از بیخ
    به پنج بیضه (87)که سلطان ستم روا دارد - زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    21 / کیفر ستمگر مغرور و غافل


    یکی از وزیران مغرور و غافل، خانه یکی از افراد ملتش را ویران کرد، بی خبر از سخن حکیمان فرزانه که گفته اند:
    آتش سوزان نکند با سپند - آنچه کند دود دل دردمند (88)
    گویند: سلطان همه جانواران، شیر: و خوارترین جانوران الاغ است. به همراه الاغ باربر، راه رفتن از همراه رفتن با شیر درنده بهتر است.
    مسکین خر اگرچه بی تمیز است - چون بار همی برد عزیز است
    گاوان و خران بار بردار - به ز آدمیان مردم آزار
    پادشاه از روی قرائن و نشانه ها، به زشتی اخلاق آن وزیر غافل و مغرور پی برد، او را دستگیر کرده و در زیر سخت ترین شکنجه ها کشت.
    حاصل نشود رضای سلطان - تا خاطر بندگان نجویی (89)
    خواهی که خدای بر تو بخشد - با خلق خدای کن نکویی
    یکی از افرادی که مورد ستم همان وزیر قرار گرفته بود، از کنار جسد او گذر کرد، وقتی که وضع نکبتبار او را دید، بیندیشید و گفت:
    نه هر که قوت بازوی منصبی دارد - به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف (90)
    توان به حلق فرو برد استخوان درشت - ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف (91)
    نماند ستمکار بد روزگار - بماند بر او لعنت پایدار





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    22 / قصاص روزگار


    فرمانده مردم آزاری، سنگی بر سر فقیر صالحی زد، در آن روز برای آن فقیر صالح، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولی آن سنگ را نزد خود نگهداشت: سالها از این ماجرا گذشت تا اینکه شاه نسبت به آن فرمانده خشمگین شد و دستور داد او را در چاه افکندند. فقیر صالح از حادثه اطلاع یافت و بالای همان چاه آمد و همان سنگ را بر سر آن فرمانده کوفت.
    فرمانده: تو کیستی؟ چرا این سنگ را بر من زدی؟
    فقیر صالح: من فلان کس هستم که در فلان تاریخ، همین سنگ را بر سرم زدی.
    فرمانده: تو در این مدت طولانی کجا بودی چرا نزد من نیامدی؟
    فقیر صالح: از جاهت اندیشه همی کردم، اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم.(یعنی از مقام و منصب تو بیمناک بودم، اکنون که تو را در چاه دیدم، از فرصت استفاده کرده و قصاص نمودم).
    ناسزایی را که بینی بخت یار - عاقلان تسلیم کردند اختیار (92)
    چون نداری ناخن درنده تیز - با ددان (93)آن به، که کم گیری ستیز
    هر که با پولاد بازو، پنجه کرد - ساعد (94)مسکین خود را رنجه کرد
    باش تا دستش ببندد روزگار - پس به کام دوستان مغزش بر آر (95)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    23 / نتیجه پناهندگی به خدا و پاداش احسان

    یکی از پادشاهان به بیماری هولناکی که نام نبردن آن بیماری بهتر از نام بردنش است، گرفتار گردید. گروه حکیمان و پزشگان یونان به اتفاق رأی گفتند: چنین بیماری، دوا و درمانی ندارد، مگر اینکه زهره (کیسه صفرای) یک انسان دارای چنین و چنان صفتی را بیاورند (و آن پادشاه بخورد تا درمان یابد).
    پادشاه به مأمورانش فرمان داد تا به جستجوی مردی که دارای آن اوصاف و نشانه ها می باشد، بپردازد و او را نزدش بیاورند.
    مأموران به جستجو پرداختند، تا اینکه پسری (نوجوانی) را با همان مشخصات و نشانه ها که حکیمان گفته بودند، یافتند و نزد شاه آوردند.
    شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبید و ماجرا را به آنها گفت و انعام و پول زیادی به آنها داد و آنها به کشته شدن پسرشان راضی شدند. قاضی وقت نیز فتوی داد که: ریختن خون یک نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتی شاه، جایز است.
    جلاد آماده شد که آن نوجوان را بکشد و زهره او را برای درمان شاه، از بدنش درآورد. آن نوجوان در این حالت، لبخندی زد و سر به سوی آسمان بلند نمود.
    شاه از او پرسید: در این حالت مرگ، چرا خندیدی؟ اینجا جای خنده نیست.
    نوجوان جواب داد: در چنین وقتی، پدر و مادر، ناز فرزند را می گیرند و به حمایت از فرزند برمی خیزند و نزد قاضی رفته و از او برای نجات فرزند استمداد می کنند و از پیشگاه شاه دادخواهی می نمایند، ولی اکنون در مورد من، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچیز دنیا، به کشته شدنم رضایت داده اند و قاضی به کشتنم فتوا داده و شاه مصلحت خود را بر هلاکت من مقدم می دارد. کسی را جز خدا نداشتم که به من پناه دهد، از این رو به او پناهنده شدم:
    پیش که برآورم ز دستت فریاد؟ - هم پیش تو از دست تو گر خواهم داد
    سخنان نوجوان، پادشان را منقلب ساخت، دلش به حال نوجوان سوخت و اشکش جاری شد و گفت: هلاکت من از ریختن خون بی گناهی مقدمتر و بهتر است. سر و چشم نوجوان را بوسید و او را در آغوش گرفت و به او نعمت بسیار بخشید و سپس آزادش کرد. لذا در آخر همان هفته شفا یافت. (و به پاداش احسانش رسید.)
    همچنان(96) در فکر آن بیتم(97) که گفت: - پیل بانی بر لب دریای نیل(98)
    زیر پایت گر بدانی حال مور - همچو حال تو است زیر پای پیل(99)


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    24 / پرهیز از ستیز با نااهلان

    (عمرو لیث صفاری دومین پادشاه خاندان صفاری (265 - 287 ه. ق) برادر یعقوب لیث، غلامانی داشت) یکی از غلامانش فرار کرده بود، چند نفر به دنبال او رفتند و او را گرفته، نزد شاه آوردند. یکی از وزیران شاه که نسبت به آن غلام سابقه سویی داشت، به شاه گفت: این غلام را اعدام کن تا سایر غلامان مانند او فرار نکنند.
    آن غلام با کمال فروتنی به شاه گفت:
    هر چه رود بر سرم چون تو پسندی روا است - بنده چه دعوی کند؟ حکم خداوند راست(100)
    ولی از آنجا که من پرورده نعمت شما خاندان هستم، نمی خواهم در قیامت به خاطر ریختن خون من، گرفتار قصاص گردی، اجازه بده این وزیر را (که سعی در اعدام من می کند) بکشم، آنگاه به خاطر قصاص او، مرا اعدام کن، تا به حق مرا کشته باشی و در قیامت، بازخواست نشوی.
    شاه از پیشنهاد او، بی اختیار خندید و به وزیر گفت: مصلحت چه می دانی؟
    وزیر گفت: برای خدا، به عنوان صدقه گور پدرت، این بیچاره را آزاد کن، تا بلایی به سر من نیاورد؛ گناه از من است و سخن حکیمان درست است که گویند:
    چو کردی با کلوخ انداز پیکار - سر خود را به نادانی شکستی
    چو تیر انداختی بر روی دشمن - چنین دان کاندر آماجش نشستی


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    25 / نجات وزیر نیکوکار به خاطر صداقت و پاکی


    پادشاه دیار زوزن (حدود نیشابور) وزیری پاک سرشت، بزرگوار و نیک محضر داشت که هنگام ملاقات به همگان خدمت می کرد و در غیاب اشخاص، از آنها به نیکی یاد می نمود. از قضا، روزی کاری از او سر زد که مورد خشم شاه قرار گرفت و اموال او را به تاوان خون دیگری مصادره کرد و او را کیفر نمود و در زندان بازداشت کرد.
    سرهنگهای شاه و مأمورین زندان، که سابقه خوشی از آن وزیر داشتند، آزاررسانی به او را روا ندانستند و نسبت به او که در زندان بود مهربانی می کردند.
    صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که تو را - در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن
    سخن آخر به دهان می گذرد موذی را - سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن(101)
    شاه، وزیر را جریمه کرده بود. او مقداری از آن را که توان داشت، پرداخت و به خاطر باقیمانده جریمه، در زندان ماند.
    یکی از شاهان اطراف، برای آن وزیر پاک سرشت در آن هنگام که در زندان بود، محرمانه و مخفیانه نامه ای نوشت که در آن چنین پیام داده بود: شاهان آنجا از تو که شخص ارجمندی هستی، قدردانی نکردند و تو را تحقیر نمودند، اگر نظر عزیزت به سوی ما توجه کند، تمام سعی خود را برای جلب رضایت و خشنودی تو به کار گیریم. بزرگان این کشور به دیدار تو نیازمندند و در انتظار پاسخ نامه می باشند.
    وزیر بزرگوار، هوشمندانه با مسأله برخورد کرد. با توجه به خطرهای نهانی، بی گدار به آب نزد. همان دم با کمال اختصار در پشت آن نامه مطلبی نوشت و به سوی فرستنده نامه فرستاد.
    از قضا یکی از وابستگان شاه، از ماجرا آگاه شد و به شاه گفت: فلان کس را که زندانی نموده ای با شاهان اطراف، نامه نگاری دارد.
    شاه خشمگین شد، فرمان داد بیدرنگ پیک نامه را دستگیر کردند، و نامه وزیر زندانی را از او گرفتند، که چنین نوشته بود:
    حسن ظن بزرگان بیشتر از اندازه کمالات ما است. بزرگواری شما در حق من و پذیرش دعوت شما برای من امکان ندارد. از این رو که من پروریده نعمت این خاندان (پادشاه زوزن) هستم، به خاطر اندکی دگرگونی و خشم، نباید نسبت به ولی نعمت، بی وفایی نمود، چنانکه گفته اند:
    آن را که به جای تو است هر دم کرمی - عذرش بنه ار کند به عمری ستمی(102)
    شاه، حق شناسی وزیر را پسندید، او را آزاد کرد و جایزه و نعمت برای او فرستاد و از او عذرخواهی کرد که خطا کردم که تو را بدون گناه آزردم.
    وزیر گفت: ای مولا و سرور من! بنده خود را نسبت به شما خطاکار نمی دانم. (نسبت به شما گستاخ نیستم). تقدیر الهی بود که کار ناپسندی از من سر زد، تو شایسته آن هستی که بر اساس نعمتهای پیشین و حقوقی که بر عهده من داری، همچنان مرا از الطاف خود بهره مند سازی، چنانکه فرزانگان گفته اند:
    گر گزندت رسد ز خلق مرنج - که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
    از خدا دان خلاف دشمن و دوست - کین دل هر دو در تصرف اوست
    گرچه تیر از کمان همی گذرد - از کماندار بیند اهل خرد(103)


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    26 / پاداش زیادتر برای انسان پرتلاش


    یکی از شاهان عرب به نزدیکانش گفت: حقوق ماهانه فلان کس را دو برابر بدهید، زیرا همواره ملازم درگاه و آماده اجرای فرمان است، ولی سایر خدمتکاران به لهو و سرگرمیهای باطل اشتغال دارند و در خدمتگذاری سستی می کنند.
    یکی از صاحبدلان که اهل دل و باطن بود، وقتی که این دستور را شنید، خروش و فریاد از دل برآورد.
    از او پرسیدند: این خروش برای چه بود؟
    در پاسخ گفت: درجات مقام بندگان در درگاه خداوند بزرگ نیز همین گونه است.
    (آن کسی که در اطاعتش سستی و کوتاهی کند، پاداش کمتری دارد ولی آن کس که جدی و پرتلاش باشد، پاداش فراوانی می برد.)
    دو بامداد گر آید کسی به خدمت شاه - سیم هر آینه در وی کند بلطف نگاه
    مهتری(104) در بول فرمان است - ترک فرمان دلیل حرمان(105) است
    هر که سیمای راستان دارد - سر خدمت بر آستان دارد



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    27 / آهی که خرمن هستی ظالمی را خاکستر کرد


    در زمانهای قدیم، حاکم ظالمی بود که هیزم کارگرهای فقیر را به بهای اندک می خرید و آن را به قیمت زیاد به ثروتمندان می فروخت. صاحبدلی (یکی از اهل باطن) از نزدیک او عبور کرد و به او گفت:
    ماری تو که هر کرا ببینی بزنی - یا بوم که هر کجا نشینی بکنی(106)
    زورت ار پیش می رود با ما - با خداوند غیب دان نرود
    زورمندی مکن بر اهل زمین - تا دعایی بر آسمان نرود
    حاکم ظالم از نصیحت آن صاحبدل، رنجیده خاطر شد و چهره در هم کشید و به او بی اعتنایی کرد، تا اینکه یک شب آتش آشپزخانه به انبار هیزم او افتاد و همه دارایی او سوخت و به خاکستر مبدل شد.
    از قضای روزگار، همان صاحبدل روزی از نزد آن حاکم عبور می کرد، شنید حاکم می گوید: نمی دانم این آتش از کجا به سرای من افتاد؟
    به او گفت: این آتش از دل فقیران به سرای تو افتاد. (یعنی آه دل تهی دستان رنجیده، خرمن هستی تو را بر باد داد.)
    حذر کن ز درد درونهای ریش(107) - که ریش درون عاقبت سرکند
    بهم برمکن(108) تا توانی دلی - که آهی جهانی به هم برکند
    و بر روی تاج کیخسرو (فرزند سیاوش، شاه باستانی) چنین نوشته بود:
    چه سالهای فراوان و عمرهای دراز - که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت
    چنانکه دست به دست آمده است ملک به ما - به دستهای دگر همچنین دگر همچنین بخواهد رفت




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    28 / برتری زور علم بر زور تن


    کشتی گیری در فن کشتی گیری قهرمان قهرمانان کشتی بود و سیصد و شصت رمز پیروزی در کشتی بر حریف را می دانست و هر روز با بکار بردن یکی از آن رموز، کشتی می گرفت. او به یکی از جوانان علاقه مند بود، و سیصد و پنجاه و نه رمز پیروزی در کشتی گیری را به او یاد داد، ولی یک رمز را به او نیاموخت و در آموختن آن به او، امروز و فردا کرد.
    جوان دست پرورده استاد، به خاطر جوانی و زور بازو، در فن کشتی گیری سرآمد کشتی گیران شد، حتی یک روز در حضور پادشاه آن روزگار ادعا کرد: من از استاد، توانمندترم، برتری استاد بر من از روی بزرگی و حق تربیتی است که بر من دارد، و گرنه از نظر نیرو از او کمتر نیستم و در فن کشتی گیری با او برابرم.
    این سخن بر پادشاه، گران آمد (که شاگردی ادعای هماوردی با استادش می کند). به او فرمان داد تا در میدان وسیع با استادش کشتی بگیرند.
    ارکان دولت و اعیان و شخصیتها و سایر تماشاچیان حاضر شدند. شاگرد و استاد به کشتی پرداختند. شاگرد جوان مانند پیل مست بر سر استاد فرود آمد و آسیبی سخت به او زد که اگر بر کوه استوار می زد آن را ریشه کن می کرد.
    استاد دید آن جوان از نظر نیرو بر او برتری دارد، همان رمزی را که به شاگردش نیاموخته بود، بکار برد و آن چنان بر شاگرد چیره گشت که او از زمین جدا کرد و بر بالای سرش برد و بر زمین فرو کوفت، و جوان نتوانست این ضربه فنی را از خود دفع کند.
    فریاد شور و شوق از طرفداران استاد برخاست. شاه دستور داد جایزه کلانی به استاد دادند و شاگرد را مورد سرزنش قرار داد که: چرا با استاد پرورنده خود ادعای رقابت کردی و سپس نتوانستی از عهده آن برآیی؟!
    شاگرد گفت: ای شاه! استاد در میان کشتی، به خاطر زورمندی بر من چیره نشد، بلکه او به خاطر علم و رمزی که آن را به من نیاموخته بود و در همه عمر آن را از من دریغ داشت، بر من چیره شد. (او با زور علم بر من غالب گردید نه با زور تن.)
    پادشاه گفت: به خاطر همین، هوشمندان زیرک گفته اند: دوست را چندان قوت نده که اگر دشمنی کند، توانایی آن را داشته باشد، آیا نشنیده ای سخن آن استادی را که از شاگرد دست پرورده اش، جفا و بی مهری دید، به او گفت:
    یا وفا خود نبود در عالم - یا مگر کس در این زمانه نکرد
    کس نیاموخت علم تیر از من - که مرا عاقبت نشانه نکرد




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    28 / برتری زور علم بر زور تن


    کشتی گیری در فن کشتی گیری قهرمان قهرمانان کشتی بود و سیصد و شصت رمز پیروزی در کشتی بر حریف را می دانست و هر روز با بکار بردن یکی از آن رموز، کشتی می گرفت. او به یکی از جوانان علاقه مند بود، و سیصد و پنجاه و نه رمز پیروزی در کشتی گیری را به او یاد داد، ولی یک رمز را به او نیاموخت و در آموختن آن به او، امروز و فردا کرد.
    جوان دست پرورده استاد، به خاطر جوانی و زور بازو، در فن کشتی گیری سرآمد کشتی گیران شد، حتی یک روز در حضور پادشاه آن روزگار ادعا کرد: من از استاد، توانمندترم، برتری استاد بر من از روی بزرگی و حق تربیتی است که بر من دارد، و گرنه از نظر نیرو از او کمتر نیستم و در فن کشتی گیری با او برابرم.
    این سخن بر پادشاه، گران آمد (که شاگردی ادعای هماوردی با استادش می کند). به او فرمان داد تا در میدان وسیع با استادش کشتی بگیرند.
    ارکان دولت و اعیان و شخصیتها و سایر تماشاچیان حاضر شدند. شاگرد و استاد به کشتی پرداختند. شاگرد جوان مانند پیل مست بر سر استاد فرود آمد و آسیبی سخت به او زد که اگر بر کوه استوار می زد آن را ریشه کن می کرد.
    استاد دید آن جوان از نظر نیرو بر او برتری دارد، همان رمزی را که به شاگردش نیاموخته بود، بکار برد و آن چنان بر شاگرد چیره گشت که او از زمین جدا کرد و بر بالای سرش برد و بر زمین فرو کوفت، و جوان نتوانست این ضربه فنی را از خود دفع کند.
    فریاد شور و شوق از طرفداران استاد برخاست. شاه دستور داد جایزه کلانی به استاد دادند و شاگرد را مورد سرزنش قرار داد که: چرا با استاد پرورنده خود ادعای رقابت کردی و سپس نتوانستی از عهده آن برآیی؟!
    شاگرد گفت: ای شاه! استاد در میان کشتی، به خاطر زورمندی بر من چیره نشد، بلکه او به خاطر علم و رمزی که آن را به من نیاموخته بود و در همه عمر آن را از من دریغ داشت، بر من چیره شد. (او با زور علم بر من غالب گردید نه با زور تن.)
    پادشاه گفت: به خاطر همین، هوشمندان زیرک گفته اند: دوست را چندان قوت نده که اگر دشمنی کند، توانایی آن را داشته باشد، آیا نشنیده ای سخن آن استادی را که از شاگرد دست پرورده اش، جفا و بی مهری دید، به او گفت:
    یا وفا خود نبود در عالم - یا مگر کس در این زمانه نکرد
    کس نیاموخت علم تیر از من - که مرا عاقبت نشانه نکرد




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 3 از 20 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi