صفحه 4 از 20 نخستنخست 1234567814 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 194

موضوع: حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    29 / فقیر آزاده در برابر شاه

    فقیری وارسته و آزاده، در گوشه ای نشسته بود، پادشاهی از کنار او گذشت. آن فقیر بر اساس اینکه آسایش زندگی را در قناعت دیده بود، در برابر شاه برنخاست و به او اعتنا نکرد.(109)
    پادشاه به خاطر غرور و شوکت سلطنت، از آن فقیر وارسته رنجیده خاطر شد و گفت: این گروه خرقه پوشان (لباس پروصله پوش) همچون جانوران بی معرفتند که از آدمیت بی بهره می باشند.
    وزیر نزدیک فقیر آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطان روی زمین از کنار تو گذر کرد، چرا به او احترام نکردی و شرط ادب را در برابرش بجا نیاوردی؟
    فقیر وارسته گفت: به شاه بگو از کسی توقع خدمت و احترام داشته باش که از تو توقع نعمت دارد. وانگهی شاهان برای نگهبانی ملت هستند، ولی ملت برای اطاعت از شاهان نیستند.
    پادشه پاسبان درویش است - گر چه رامش به فر دولت او است(110)
    گو سپند از برای چوپان نیست - بلکه چوپان برای خدمت او است
    یکی امروز کامران بینی - دیگری را دل از مجاهده(111) ریش
    روز کی چند باش تا بخورد - خاک مغز سر خیال اندیش(112)
    فرق شاهی و بندگی برنخاست - چون قضای نوشته(113) آمد پیش
    گر کسی خاک مرده باز کند - ننماید توانگر و درویش(114)
    سخن آن فقیر وارسته مورد پسند شاه قرار گرفت، به او گفت: حاجتی از من بخواه تا برآورده کنم.
    فقیر وارسته پاسخ داد: حاجتم این است که بار دیگر مرا زحمت ندهی.
    شاه گفت: مرا نصیحت کن.
    فقیر وارسته گفت:
    دریاب کنون که نعمتت هست به دست - کین دولت و ملک می رود دست به دست




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    30 / نصیحت ذوالنون مصری

    (ذوالنون مصری در قرن سوم می زیست و از عرفای آن عصر بود. بعضی او را از شاگردان مالک بن انس می دانند) یکی از وزیران نزد او رفت و از همت خود گفت: روز و شب به خدمت شاه اشتغال دارم و به خیر او امیدوارم می باشم و از مجازاتش هراسان هستم.
    ذوالنون با شنیدن این سخن گریه کرد و گفت: اگر من خداوند متعال را این گونه می پرستیدم که تو شاه را می پرستی، یکی از صدیقان افراد بسیار راستین و راستگو) می شدم.
    گرنه امید و بیم راحت و رنج - پای درویش بر فلک بودی
    ور وزیر از خدا بترسیدی - همچنان کز ملک، ملک بودی(115)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    31 / پرهیز از تحمل بار سنگین گناه


    پادشاهی فرمان داد تا بی گناهی را اعدام کنند، (زیرا به خاطر بی اعتنایی او، بر او خشمگین شده بود.)
    بی گناه گفت: ای شاه! به خاطر خشمی که نسبت به من داری آزار و کشتن مرا مجوی، زیرا اعدام من با قطع یک نفس پایان می یابد، ولی بار گناه آن همیشه بر دوش تو خواهد ماند و سنگینی خواهد کرد.
    دوران بقا چو باد صحرا بگذشت - تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
    پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد - در گردن او بماند و بر ما بگذشت
    پادشاه تحت تأثیر نصیحت او قرار گرفت و از ریختن خونش منصرف شد و تحمل بار سنگین گناه را از خود دور ساخت.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #34

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    32 / انتخاب رأی شاه برای دوری از سرزنش او

    انوشیروان (یکی از شاهان معروف ساسانی) چند وزیر داشت، آنها با هم درباره یکی از کارهای مهم کشور به مشورت پرداختند و هر یک از آنها دارای رأیی بود و رأی دیگران را نمی پسندید. بوذرجمهر (وزیر برجسته انوشیروان) رأی انوشیروان را برگزید. وزیران در غیاب شاه به بوذرجمهر گفتند: چرا رأی شاه را برگزیدی؟ رأی او چه امتیازی نسبت به رأی چندین حکیم داشت؟
    بوذرجمهر در پاسخ گفت: از آنجا که نتیجه کارها و رأی ها روشن نیست و در مشیت و خواست الهی است و معلوم نیست که آیا نتیجه، خوب است یا بد، بنابراین موافقت با رأی شاه بهتر است، زیرا اگر نتیجه آن بد شد، به خاطر پیروی از شاه، از سرزنش او ایمن باشم:
    خلاف رأی سلطان رأی جستن - به خون خویش باشد دست شستن
    اگر خود روز را گوید: شب است این - بباید گفتن، آنک ماه و پروین(116)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #35

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    33/ دروغگویی جهانگردها


    شیادی(117) بر زلف سرش، گیسوهایی بافت (و خود را به شکل علویان (فرزندان علی علیه السلام) درآورد، با توجه به اینکه بافتن گیسو در آن عصر در میان فرزندان علی علیه السلام معمول بود) او با این کار، خود را به عنوان علوی معرفی کرد و به میان کاروان حجاز رفت و با آنها وارد شهر شد تا به دروغ نشان دهد که از حج آمده و حاجی است و نزد شاه رفت و قصیده ای (که سراینده اش شاعر دیگر بود) خواند و وانمود کرد که آن قصیده را او سروده است.(118)
    شاه او را تشویق کرد و جایزه فراوان به او بخشید.
    یکی از ندیمان (همنشینان) شاه که در آن سال از سفر بازگشته بود، گفت: من این شخص (شیاد) را در عید قربان در شهر بصره دیدم.معلوم شد که او به حج نرفته و حاجی نیست.
    یکی از حاضران دیگر گفت: من این شخص را می شناسم، پدرش نصرانی بود و در شهر ملاطیه (کنار فرات) می زیست. بنابراین او علوی نیست.
    قصیده او را نیز در دیوان انوری(119) یافتند، که از آن برداشته بود و به خود نسبت می داد.
    شاه فرمان داد که او را بزنند و سپس از آنجا تبعید نمایند تا آن همه دروغ پیاپی نگوید.
    او در این لحظه به شاه رو کرد و گفت: ای فرمانروای روی زمین، اجازه بده یک سخن دیگر به تو بگویم، اگر راست نبود به هر مجازاتی که فرمان دهی، به آن سزاوار می باشم.
    شاه گفت: بگو ببینم آن سخن چیست؟
    شیاد گفت:
    غریبی گرت ماست پیش آورد - دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ
    اگر راست می خواهی از من شنو - جهان دیده، بسیار گوید دروغ(120)
    شاه با شنیدن این سخن خندید و گفت: او از آغاز عمر تاکنون سخنی راست تر از این سخن، نگفته است.
    آنگاه شاه دستور داد تا آنچه دلخواه آن شیاد است به او ببخشند تا او با خوشی از آنجا برود.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #36

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    34 / نتیجه نیکوکاری


    یکی از وزیران به زیردستانش رحم و احسان می کرد و همواره واسطه نیکی رسانی به آنها بود. از قضای روزگار به خاطر نیکوکاری، او مورد سرزنش و خشم شاه قرار گرفت (و زندانی شد). همه کارمندان در خلاصی و نجات او سعی می کردند و مأمورین زندان، نسبت به او مهربانی می نمودند و بزرگان مملکت به سپاسگزاری از نیکیهای او زبان گشودند. به این ترتیب همه به عنوان حقشناسی، ذکر خیر او می نمودند، تا اینکه شاه او را بخشید و آزاد کرد. یکی از صاحبدلان (اهل باطن) از این ماجرا آگاه شد و گفت:
    تا دل دوستان به دست آری - بوستان پدر فروخته به(121)
    پختن دیگ نیکخواهان را - هر چه رخت سر است سوخته به(122)
    با بداندیش هم نکویی کن - دهن سگ به لقمه دوخته به



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #37

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    35 / کنترل چشم


    یکی از پسران هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسی) در حالی که بسیار خشمگین بود نزد پدر آمد و گفت: فلان سرهنگ زاده به مادرم دشنام داد.
    هارون، بزرگان دولت را احضار کرد و به آنها گفت: جزای چنین شخصی که فحش ناموسی داده است چیست؟
    یکی گفت: جزایش، اعدام است. دیگری گفت: جزایش بریدن زبانش است. سومی گفت: جزایش مصادره اموال او به عنوان تاوان است. چهارمی گفت: جزایش تبعید است.
    هارون به پسرش رو کرد و گفت: ای پسر! بزرگواری آن است که او را عفو کنی و اگر نمی توانی، تو نیز مادر او را دشنام بده، ولی نه آنقدر که انتقام از حد بگذرد، آنگاه ظلم از طرف ما باشد و ادعا از جانب او:
    نه مرد است آن به نزدیک خردمند - که با پیل دمان(123) پیکار جوید
    بلی مرد آنکس است از روی تحقیق - که چون خشم آیدش باطل نگوید



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #38

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    36 / نجات یافتن نیکوکار و هلاکت بدکار

    با گروهی از بزرگان در کشتی نشسته بودم. کشتی کوچکی پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن کشتی کوچک، در گردابی در حال غرق شدن بودند. یکی از بزرگان به کشتیبان گفت: این دو نفر را از غرق نجات بده که اگر چنین کنی، برای هر کدام پنجاه دینار به تو می دهم.
    کشتیبان خود را به آب افکند و شناکنان به سراغ آنها رفت و یکی از آنها را نجات داد، ولی دیگری غرق و هلاک شد.
    به کشتیبان گفتم: لابد عمر او به سر آمده بود و باقیمانده ای نداشت، از این رو این یکی نجات یافت و آن دیگر به خاطر تأخیر دستیابی تو به او، هلاک گردید. کشتیبان خندید و گفت: آنچه تو گفتی قطعی است که عمر هر کسی به سر آمد، قابل نجات نیست، ولی علت دیگری نیز داشت و آن اینکه: میل خاطرم به نجات این یکی بیشتر از آن هلاک شده بود، زیرا سالها قبل، روزی در بیابان مانده بودم، این شخص به سر رسید و مرا بر شتر سوار کرد و به مقصد رسانید، ولی در دوران کودکی از دست آن برادر هلاک شده، تازیانه ای خورده بودم.
    گفتم: صدق الله، خدا راست فرمود که:
    من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها:
    کسی که کار شایسته ای انجام دهد، سودش برای خود او است. و هر کسی بدی کند به خویشتن بدی کرده است.
    (فصلت / 46)
    تا توانی درون کس مخراش - کاندر این راه خارها باشد
    کار درویش مستمند (124) بر آر - که تو را نیز کارها باشد




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #39

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    37 / عزت با رنج، بهتر از ذلت بی رنج


    دو برادر بودند که یکی از آنها در خدمت شاه به سر می برد و زندگی خوشی داشت و دیگری از کار بازو، نانی به دست می آورد و می خورد و همواره در رنج کار کردن بود.
    یک روز برادر توانگر به برادر زحمت کش خود گفت: چرا چاکری شاه نکنی، تا از رنج کار کردن نجات یابی؟
    برادر کارگر گفت: تو چرا کار نکنی تا از ذلت خدمت به شاه نجات یابی؟ که خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن بهتر از بستن شمشیر طایی به کمر برای خدمت شاه است.
    به دست آهک تفته (125)کردن خمیر - به از دست بر سینه پیش امیر
    عمر گرانمایه در این صرف شد - تا چه خورم صیف (126)و چه پوشم شتا (127)
    ای شکم خیره به تایی بساز - تا نکنی پشت به خدمت دو تا (128)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #40

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,203 در 63,581
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    38 / پاسخ عبرت انگیز انوشیروان

    شخصی نزد انوشیروان شاه معروف ساسانی آمد و گفت: مژده باد به تو که خداوند فلان دشمن تو را از میان برداشت و هلاک کرد.
    انوشیروان به او گفت: اگر خدا او را از میان برد، آیا مرا باقی می گذارد؟
    اگر بمرد عدو(129) جای شادمانی نیست - که زندگی ما نیز جاودانی نیست






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 4 از 20 نخستنخست 1234567814 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi