67 / اعتراض به عابد بی خبر از عشق
در یکی از سفرهای مکه، گروهی از جوانان با صفا و پاکدل، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه می نمودند و شعری مناسب اهل تحقیق می خواندند و با حضور قلبی خاص به عبادت می پرداختند.
در مسیر راه، عابد خشک دل با ما همراه شد. چنین حالتی عرفانی را نمی پسندید و چون از سوز دل آن جوانان شوریده بی خبر بود، روش آنها را تخطئه می نمود. به همین ترتیب حرکت می کردیم تا به منزلگاه منسوب به ((بنی هلال)) رسیدیم و در آنجا کودکی سیاه چهره از نسل عرب به پیش آمد و آنچنان آواز گیرا خواند که کشش آواز او پرنده هوا را فرود آورد. شتر عابد به رقص در آمد، به طوری که عابد را بر زمین افکند و دیوانه وار سر به بیابان نهاد.
به عابد گفتم: ای عابد پیر! دیدی که سروش دلنشین در حیوان این گونه اثر کرد، ولی تو همچنان بی تفاوت هستی (و تحت تأثیر سروشهای معنوی قرار نمی گیری و همچون پارسایان باصفا دل له خدا نمی دهی و عشق و صفا نمی یابی.)
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری - تو خود چه آدمییی کز عشق بی خبری
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب - گر ذوق تو را کژ طبع جانوری (196)
به ذکرش هر چه بینی در خروش است - دلی داند در این معنی که گوش است
نه بلبل بر گلش تسبیح است - که هر خاری به تسبیحش زبانی است