صفحه 1 از 20 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 194

موضوع: حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    roooz حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان







    حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان


    محمد محمدی اشتهاردی




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض


    سخن ناشر

    واقیعت خارج آینه مشیت خداست و اگر هنرمند اهل حق باشد می تواند حقیقت را در میان باز یابد و واقعیت را برای رسیدن به حقیقت بشکافد.
    شهید سید مرتضی آوینی
    سرزمین پهناور ایران در طول سالیان دراز، پرورش دهنده ذوق شاعران و نویسندگان بسیاری بوده است و باعث شده است چنان میراثی از ادیبان و شاعران خوش قریحه قدیم به ما برسد که نظیر آن را در هیچ ملک و سامان دیگری نمی توان یافت و یا اگر هم باشد به این درجه از لطافت و ظرافت و نکته سنجی نخواهد رسید. و در این میان گلستان شیخ عجل سعدی دنیای دیگری است. کتاب گلستان، زیباترین کتاب نثر فارسی است و سعدی سلطان مسلم ملک سخن و تسلطش در بیان از همه کس بیشتر است کلام در دست او مانند موم است و اینجاست که به معنای واقعی استفاده از مناسبترین کلمه پی می بریم چرا که سعدی هر معنایی را به عبارتی بیان می کند که از آن بهتر و زیباتر و موجزتر ممکن نیست.
    در یک کلام نثر فارسی به کمال رسیدن خود را مدیون اوست، چرا که هر داستان و روایتی را به زیباترین وجه ممکن بیان کرده است و سپس برای تاثیر هر چه بیشتر بر خواننده شعری متناسب با آن بر آن افزوده است.
    گلستان از گوشه نشینی و ترک دنیا حاصل نیامده است بلکه حاصل جهانگردی و دنیادیدگی سعدی است. روح بلند و پاک و قلب صاف و شفافش را در یک یک نوشته ها و در پیچ و خم اشعار و حکایتها می توان دید و درک کرد و ستود و او با بهره گیری از همین صفات و خصائل بلند انسانی آنچه را که خوب بوده است خوب جلوه داده و بد و زشت را نیز معرفی کرده است. و عجیب نیست اگر هنوز گلستانش خواهان بسیار دارد.
    از ادیب دانشمند و زبان شناس تا مردم عامی و کم سواد هر یک به قدر توانایی خود از امثال و حکم او بهره می گیرند و متمتع می شوند، چرا که هنوز پس از گذشت قرنهای متمادی، تمامی آنها ملموس و قابل درکند و هنوز پندها و اندرزهای او می تواند راهگشای ما در جهان درهم ریخته کنونی باشد.
    در عصر ارتباطات و هنگامه دهکده جهانی که صاحبان زر و زور و تزویر با انواع دسیسه و ابزارها برای به بردگی کشاندن انسانها از هیچ کوششی دریغ نمی کنند و در زمانی که هنر بازیچه ای برای خواسته های شیطانی می شود، باید که آگاهی و معرفت و حکمت را به کمک طلبید.
    اما کدام معرفت و حکمت را؟ معرفت و حکمتی که به زیور هنر آراسته شده و به وسیله آن انسان جویای زیبایی را سیراب می کند، و سعدی چنین هنری دارد. سعدی در گلستان به ما می آموزد که: لذات دنیا ناپایدار است و آنچه نپاید دلبستگی را نشاید.
    سعدی در گلستان به ما می آموزد که : حب دنیا ریشه همه بدیهاست.
    سعدی در گلستان به ما می آموزد که...
    و بالاخره سعدی در گلستان به ما آگاهی، حکمت و معرفتی عجین شده به هنری بی دلیل و جذاب را می آموزد و تنها راه سعادت را چنگ زدن به عروه الوثقی حقیقی یعنی ذات مقدس حق جل و علا معرفی می نماید. این است سعدی و هنر او. این است سعدی و عالم فکر و آرمانهای او.
    امید که نوجوانان و جوانان میهن اسلامیمان، این شاعر و نویسنده توانا و ارجمند را چنان که باید بشناسد.خدایش رحمت کناد

    این اثر که توسط استاد توانا، حجه الاسلام محمدی اشتهاردی به رشته تحریر در آمده است، کوششی است در جهت همگانی کردن استفاده از این گنجینه گرانبها از معارف و حکم و شناسایی جهانی که استاد سخن سعدی علیه الرحمه در ترسیم آن به بهترین نحو و با ایجازی حیرت آور دست یازید. با تشکر از الطاف و زحمات گرانقدر ایشان و امید به اینکه جوانان عزیز را به کار آید و ره پویندگان را، توان بیفزاید. و السلام


    پیشگفتار:

    بنام خداوند جان آفرین - حکیم سخن در زبان آفرین
    خداوند بخشنده و دستگیر - کریم خطابخش پوزش پذیر (1)
    برای اینکه این کتاب را به بصیرت بیشتر مطالعه کنید، نظر شما را به چند مطلب، بطور فشرده جلب می کنم.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض

    قربانی مسلخ عشق

    آغاز سخنم را با این حکایت عرفانی که در دیباچه (مقدمه) گلستان سعدی آمده و بیانگر نهایت عشق عبد به معبودش، خدای بزرگ است می آرایم :
    یکی از عارفان نیک نهاد نگهدارنده دل از ورود اغیار، در دریای عشق به خدا و شناخت معبود حق، غرق شده، و در بوستان پر عطر پیوند به خدا سرمست گشته بود، پس از آنکه حالت عادی یافت، یکی از یاران، از او پرسید : از این بوستان، چه هدیه نفیسی برای ما آورده ای؟!
    عارف پاسخ داد : تصمیم داشتم وقتی که به درخت گل عشق معبود برسم، دامنم را پر از گل کنم و از آن برای شما به رسم هدیه بیاورم، ولی وقتی که به آن درخت رسیدم، بوی گل آن، به گونه ای مرا مست کرد (2) که از خود بی خود شدم، دامنم از دستم جدا شد. (و دیگر دامنی نداشتم تا گل در آن بریزم و بیاورم.)
    ای مرغ سحر (3)عشق ز پروانه بیاموز - کان سوخته را جان شد (4) و آواز نیامد
    این مدعیان در طلبش بی خبرانند - کانرا که خبر شد خبری باز نیامد (5)
    ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم - و ز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
    مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر - ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض


    در سیرت پادشاهان


    دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز

    در یکی از جنگها، عده ای را اسیر کردند و نزد پادشاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکی از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگی ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش قرار داد که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل بگوید.
    وقت ضرورت چو نماند گریز - دست بگیر سر شمشیر تیز
    شاه از وزیران حاضر پرسید: این اسیر چه می گوید؟
    یکی از وزیران پاکنهاد گفت: این آیه را می خواند:
    و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس
    پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم، خشم خود را فرو برند و لغزش مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند.
    (آل عمران / 134)
    شاه با شنیدن این آیه، به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید، ولی یکی از وزیرانی که مخالف او بود (و سرشتی ناپاک داشت) نزد شاه گفت: نباید دولتمردانی چون ما نزد شاه سخن دروغ بگویند. آن اسیر به شاه دشنام داد او را به باد سرزنش و بدگویی گرفت.
    شاه از سخن آن وزیر زشتخوی خشمگین شد و گفت: دروغ وزیر برای من پسندیده تر از راستگویی تو بود، زیرا دروغ او از روی مصلحت بود، ولی سخن تو از باطن پلیدت برخاست. چنانکه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز.
    هر که شاه آن کند که او گوید - حیف باشد که جز نکو گوید
    و بر پیشانی ایوان کاخ فریدون شاه نوشته شده بود:
    جهان ای برادر نماند به کس - دل اندر جهان آفرین بند و بس
    مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت - که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
    چو آهنگ رفتن کند جان پاک - چه بر تخت مردن چه بروی خاک
    (به این ترتیب با یادآوری این اشعار غرورشکن و توجه به خدا و عظمت خدا، باید از خواسته های غروزای باطن پلید چشم پوشید و به ارزشهای معنوی روی آورد و با سرپنجه گذشت و بخشش، از فتنه و بروز حوادث تلخ، جلوگیری کرد، تا خداوند خشنود گردد.)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض

    عبرت از دنیای بی وفا

    یکی از فرمانروایان خراسان، سلطان محمود غزنوی را در عالم خواب دید که همه بدنش در قبر، پوسیده و ریخته شده، ولی چشمانش سالم و در گردش است و نظاره می کند. خواب خود را برای حکما و دانشمندان بیان کرد تا تعبیر کنند، آنها از تعبیر آن خواب فرو ماندند، ولی یک نفر پارسای تهیدست، تعبیر خواب او را دریافت و گفت: سلطان محمود هنوز نگران است که ملکش در دست دگران است!

    بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند - کز هستیش به روی زمین یک نشان نماند
    وان پیر لاشه را که نمودند زیر خاک - خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
    زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر - زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    اسب لاغر میان به کار آید


    پادشاهی چند پسر داشت، ولی یکی از آنها کوتاه قد و لاغر اندام و بد قیافه بود، و دیگران همه قد بلند و زیباروی بودند. شاه به او با نظر نفرت و خوار کننده می نگریست، و با چنان نگاهش، او را تحقیر می کرد.
    آن پسر از روی هوش و بصیرت فهمید که چرا پدرش با نظر تحقیرآمیز به او می نگرد، به پدر رو کرد و گفت:
    ای پدر! کوتاه خردمند بهتر از نادان بلند قد است، چنان نیست که هر کس قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بیشتر است، چنانکه گوسفند پاکیزه است، ولی فیل مردار بو گرفته می باشد:
    آن شنیدی که لاغری دانا - گفت آری به ابلهی فربه
    اسب تازی و گر ضعیف بود ----- همچنان از طویله خر به
    شاه از سخن پسرش خندید و بزرگان دولت، سخن او را پسندیدند، ولی برادران او، رنجیده خاطر شدند.
    تا مرد سخن نگفته باشد - عیب و هنرش نهفته باشد
    هر پیسه (33)گمان مبر نهالی (34) - شاید که پلنگ خفته باشد
    اتفاقا در آن ایام سپاهی از دشمن برای جنگ با سپاه شاه فرا رسید. نخستین کسی که از سپاه شاه، قهرمانانه به قلب دشمن زد، همین پسر کوتاه قد و بد قیافه بود: که با شجاعتی عالی، چند نفر از سران دشمن را بر خاک هلاکت افکند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ایستاد و گفت:
    ای که شخص منت حقیر نمود - تا درشتی هنر نپنداری
    اسب لاغر میان، به کار آید - روز میدان نه گاو پرواری
    افراد سپاه دشمن بسیار، ولی افراد سپاه پادشاه، اندک بودند. هنگام شدت درگیری، گروهی از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر کوتاه خطاب به آنان نعره زد که: آهای مردان! بکوشید و یا جامه زنان بپوشید.
    همین نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشید، دل به دریا زدند و همه با هم بر دشمن حمله کردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شکست خورد.
    شاه، سر و چشمان همان پسر را بوسید و او را از نزدیکان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترامی خاص به او می نگریست و سرانجام او را ولیعهد خود نمود.
    برادران نسبت به او حسد ورزیدند، و زهر در غذایش ریختند تا به او بخورانند و او را بکشند. خواهر آنها از پشت دریچه، زهر ریختن آنهارا دید، دریچه را محکم برهم زد، پسر کوتاه قد با هوشیاری مخصوصی که داشت جریان را فهمید و بی درنگ دست از غذا کشید و گفت: محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران زنده بمانند و جای آنها را بگیرند.
    کس نیاید به زیر سایه بوم(35) - ور همای (36) از جهان شود معدوم
    پدر از ماجرا با خبر شد، پسرانش را تنبیه کرد و هر کدام از آنها را به یکی از گوشه های کشورش فرستاد، و بخشی از اموالش را به آنها داد و آنها را از مرکز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گردید و نزاع و دشمنی از میان رفت. چنانچه گفته اند:
    ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی (37) نگنجند.
    نیم نانی گر خورد مرد خدا - بذل درویشان کند نیمی دگر
    ملک اقلیمی بگیرد پادشاه - همچنان در بند اقلیمی دگر





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    عاقبت، گرگ زاده گرگ شود


    گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت می پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آنها دست یابند، زیرا در پناهگاهی استوار در قله کوهی بلند کمین کرده بودند، و کسی را جرات رفتن به آنجا را نبود.
    فرماندهان اندیشمند کشور، برای مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر باید از گروه دزدان جلوگیری گردد وگرنه آنها پایدارتر شده و دیگر نمی توان در مقابلشان مقاومت کرد.
    درختی که اکنون گرفته است پای - به نیروی مردی بر آید زجای
    و گر همچنان روزگاری هلی (38) - به گردونش از بیخ بر نگسلی (39)
    سرچشمه شاید گرفتن به بیل - چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
    سرانجام چنین تصمیم گرفتند که یک نفر از نگهبانان با جاسوسی به جستجوی دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش کند و هرگاه آنان از کمینگاه خود بیرون آمدند، همان گروهی از دلاورمردان جنگ دیده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند... همین طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از کمینگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بیرون رفتن آنهارا گزارش داد، دلاورمردان ورزیده بیدرنگ خود را تا نزدیک کمینگاه دزدان که شکافی در کنار قله کوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفی نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند، طولی نکشید که گروه دزدان به کمینگاه خود بازگشتند و آنچه را غارت کرده بودند بر زمین نهادند، لباس رو و اسلحه های خود را در آوردند و در کناری گذاشتند، به قدری خسته و کوفته شده بودند که خواب آنها را فرا گرفت، همین که مقداری از شب گذشت و هوا کاملا تاریک گردید: قرص خورشید در سیاهی شد - یونس اندر دهان ماهی شد
    دلاورمردان از کمین بر جهیدند و خود را به آن دزدان از همه جا بی خبر رسانده و دست یکایک آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره کرد که همه را اعدام کنید.
    اتفاقا در میان آن دزدان، جوانی نو رسیده و تازه به دوران رسیده وجود داشت، یکی از وزیران شاه، تخت شاه را بوسید و به وساطت پرداخت و گفت: این پسر هنوز از باغ زندگی گلی نچیده و از بهار جوانی بهره ای نبرده، کرم و بزرگوای فرما و بر من منت بگذار و این جوان را آزاد کن.
    شاه از این پیشنهاد خشمگین شد و سخن آن وزیر را نپذیرفت و گفت:
    پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است - تربیت نااهل را چون گردکان(40) بر گنبد است
    بهتر این است که نسل این دزدان قطع و ریشه کن شود و همه آنها نابود گردند، چرا که شعله آتش را فرو نشاندن ولی پاره آتش رخشنده را نگهداشتن و مار افعی کشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد دور است و هرگز خردمندان چنین نمی کنند:
    ابر اگر آب زندگی بارد - هرگز از شاخ بید بر(41) نخوری
    با فرومایه روزگار مبر - کز نی بوریا شکر نخوری
    وزیر، سخن شاه را خواه ناخواه پسندید و آفرین گفت و عرض کرد: رای شاه عین حقیقت است، چرا که همنشینی با آن دزدان، روح و روان این جوان را دگرگون کرده و همانند آنها نموده است. ولی، ولی امید آن دارم که اگر او مدتی با نیکان همنشین گردد، تحت تاثیر تربیت ایشان قرار می گیرد و دارای خوی خردمندان شود، زیرا او هنوز جوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ریشه نداونده است و در حدیث هم آمده:
    کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه:
    هر فرزندی بر اساس فطرت پاک زاده می شود، ولی پدر و مادر او، او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می سازند.
    پسر نوح با بدان بنشست - خاندان نبوتش گم شد
    سگ اصحاب کهف روزی چند - پی نیکان گرفت و مردم شد
    گروهی از درباریان نیز سخن وزیر را تایید کردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد کرد و گفت: بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم.
    دانی که چه گفت زال با رستم گرد (42) - دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
    دیدم بسی، که آب سرچشمه خرد - چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
    کوتاه سخن آنکه: آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ کردند و استادان تربیت را برای تربیت او گماشتند و آداب زندگی و شیوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طوری که به نظر همه، مورد پسند گردید. وزیر نزد شاه از وصف آن جوان می گفت و اظهار می کرد که دست تربیت عاقلان در او اثر کرده و خوی زشت او را عوض نموده است، ولی شاه سخن وزیر را نپذیرفت و در حالی که لبخند بر چهره داشت گفت:
    عاقبت گرگ زاده گرگ شود - گرچه با آدمی بزرگ شود
    حدود دو سال از این ماجرا گذشت. گروهی از اوباش و افراد فرومایه با آن جوان رابطه برقرار کردند و با او محرمانه عهد و پیمان بستند که در فرصت مناسب، وزیر و دو پسرش را بکشد. او نیز در فرصت مناسب (با کمال جوانمردی) وزیر و دو پسرش را کشت و مال فراوانی برداشت و خود را به کمین گاه دزدان در شکاف بالای کوه رسانید و به جای پدر نشست.
    شاه با شنیدن این خبر، انگشت حیرت به دندان گزید و گفت:
    شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی؟ - ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
    باران که در لطافت طبعش خلاف نیست - در باغ لاله روید و در شوره زار خس (43)
    زمین شوره سنبل بر نیارد - در او تخم و عمل (44) ضایع مگردان
    نکویی با بدان کردن چنانست - که بد کردن بجای (45) نیکمردان





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    رنج شدید بیماری حسادت برای حسود


    سرهنگی پسری داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، دیدم هوش و عقل نیرومند و سرشاری دارد، و در همان زمان خردسالی، آثار بزرگی در چهره اش دیده می شود:
    بالای سرش ز هوشمندی - می تافت ستاره بلندی
    این پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت، زیرا دارای کمال و جمال بود که خردمندان گفته اند: توانگری به هنر است نه به مال، بزرگی به عقل است نه به سال.
    مقام او در نزد شاه، موجب شد، که آشنایان و اطرافیان، نسبت به او حسادت ورزیدند، و او را به خیانتکاری تهمت زدند، و در کشتن او تلاش بی فایده نمودند، ولی آنجا که یار، مهربان است، سخن چینی دشمن چه اثری دارد؟
    شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: چرا با تو آن همه دشمنی می کنند؟
    سرهنگ زاده گفت: زیرا من در سایه دولت تو همه را خشنود کردم مگر حسودان را که راضی نمی شوند مگر اینکه نعمتی که در من است نابود گردد:
    توانم آن که نیازارم اندرون کسی - حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است (46)
    بمیر تا برهی ای حسود کین رنجی است - که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
    شوربختان به آرزو خواهند - مقبلان را زوال نعمت و جاه (47)
    گر نبیند به روز شب پره چشم - چشمه آفتاب را چه گناه؟
    راست خواهی هزار چشم چنان - کور، بهتر که آفتاب سیاه (48)
    (بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد.)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم

    پادشاهی نسبت به ملت خود ظلم می کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده، و آنچنان به آنان ستم نمود که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جای دیگر هجرت می کردند، و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح دادند. همین موضوع موجب شد که از جمعیت بسیار کاسته شده و محصولات کشاورزی کم شد و به دنبال آن مالیات دولتی اندک، و اقتصاد کشور فلج و خزانه مملکت خالی گردید.
    ضعف دولت او موجب جرات دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصمیم گرفت به کشور حمله کند وبا زور وارد مملکت شود:
    هر که فریادرس روز مصیبت خواهد - گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
    بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود - لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
    در مجلس شاه، (چند نفر از خیرخواهوان) صفحه ای از شاهنامه فردوسی را برای شاه خواندند، که در آن آمده بود:
    تاج و تخت ضحاک که پادشاه بیدادگر، (با قیام کاوه آهنگر) به دست فریدون واژگون شد. (تو نیز اگر همانند ضحاک باشی، نابود می شوی)
    وزیر شاه از شاه پرسید: آیا می دانی که فریدون با اینکه مال و حشم(49) نداشت، چگونه اختیار دار کشور گردید؟
    شاه گفت: چنانکه (از شاهنامه) شنیدی، جمعیتی متعصب دور او را گرفتند، و او را تقویت کرده و در نتیجه او به پادشاهی رسید.
    وزیر گفت: ای شاه! اکنون که گرد آمدن جمعیت، موجب پادشاهی است، چرا مردم را پریشان می کنی؟ مگر قصد ادامه پادشاهی را در سر نداری؟
    همان به که لشکر به جان پروری - که سلطان به لشکر کند سروری
    شاه گفت: چه چیز باعث گرد آمدن مردم است؟
    وزیر گفت: دو چیز؛ 1 - کرم و بخشش، تا به گرد او آیند. 2 - رحمت و محبت، تا مردم در پناه او ایمن گردند، ولی تو هیچ یک از این دو خصلت را نداری:
    نکند جور پیشه (50) سلطانی - که نیاید زگرگ چوپانی
    پادشاهی که طرح ظلم افکند - پای دیوار ملک خویش بکند
    شاه از نصیحت وزیر خشمگین و ناراحت شد، و او را زندانی کرد. طولی نکشید پسر عموهای شاه از فرصت استفاده کرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شاه جنگیدند، مردم که دل پری از شاه داشتند، به کمک پسر عموهای او شتافتند و آنها را تقویت شدند و براحتی تخت و تاج شاه را واژگون کرده و خود به جای او نشستند، آری:
    پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست - دوستدارش روز سختی دشمن روز آور است
    با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین - زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,747
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    نکس که مصیبت دیده، قدر عافیت را می داند

    پادشاهی با نوکرش در کشتی نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را می دید و تا آن وقت رنجهای دریانوردی را ندیده بود، ازترس به گریه و زاری و لرزه افتاد و بی تابی کرد، هر چه او را دلداری دادند آرام نگرفت، ناآرامی او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فکر چاره جویی بودند، تا اینکه حکیمی به شاه گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریق آرام و خاموش می کنم.
    شاه گفت: اگر چنین کنی نهایت لطف را به من نموده ای. حکیم گفت: فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانی را صادر کرد، او را به دریا افکندند. او پس از چند بار غوطه خوردن در دریا فریاد می زد مرا کمک کنید! مرا نجات دهید! سرانجام موی سرش را گرفتند و به داخل کشتی کشیدند. او در گوشه ای در کشتی خاموش نشست و دیگر چیزی نگفت.
    شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید: حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید؟
    حکیم جواب داد: او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت در کشتی را نمی دانست، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.
    ای سیر ترا نان جوین خوش ننماید - معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است
    حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف - از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است (51)
    فرق است میان آنکه یارش در بر - با آنکه دو انتظارش بر در




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 1 از 20 1234511 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi