یک داستان آموزنده/ ایمان و شهامت
«حجاج بن یوسف ثقفی»از مردان خونخوار و ستمگر روزگار بـود حـجاج مـدت بیست سال با کمال استبداد از جانب خلفای بنی امیه در شهر کوفه بر عراق و ایران حـکومت می کرد. این مرد سنگدل تشنه خون مخالفین بود.
بهترین اوقات او لحظهای بود کـه محکومی را جلو چشمش بـه فـجیع ترین وضعی به قتل می رساندند و او از مشاهده ی جان دادن و دست و پا زدن آن بیچاره لذت می برد.
حجاج گذشته از مردم انبوهی که در جنگ ها کشته بود،صدو بیست هزار نفر را در مواقع عادی به قتل رسانید.بعد از مرگش پنجاه هزار مرد و سی هـزار زن در زندان او یافتند که شانزده هزار نفر آنها برهنه و عریان بودند زندان او محوطه ی وسیع و بی سقفی بود که دور آن را دیوار کشیده بودند، هرگاه یکی از زندانیان می خواست از گرمای کشنده پناه به سایه ی دیوار ببرد،نـگهبانان بـا سنگ او را از آنجا می راندند تا همچنان در آفتاب سوزان به سر برد و زجر ببیند.
غذای این زندانیان نگون بخت،نانی بود که از آرد جو و نمک و کمی خاکستر پخته بودند و این خود یک نوع شکنجه بـود.وضـع زندانی حجاج بقدری طاقتفرسا بود که در اندک زمانی چهره ی زندانی را بکلی تغییر می داد؛ «شعبی»که یکی از علمای اهل تسنن است می گوید: طبیعی است.