صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23

موضوع: تحقق سعادت حقیقی در دین

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض تحقق سعادت حقیقی در دین

    تحقق سعادت حقیقی در دین


    سعادت، گنج بی‌انتهای هستی


    سعادت از زمان شروع حیات انسان در زمین گنجی بود که همه به‌دنبال به‌دست‌آوردن آن بودند. وضع، اعمال، اخلاق و عاقبت اکثر مردم تاریخ و دنیا نشان داد که مسیری را که برای یافتن این آب حیات پیمودند، به اشتباه رفته‌اند. گروهی در خیال خودشان گنج‌سازی کردند، ولی به قول قرآن مجید در سورهٔ مبارکهٔ نور آنچه را تصور می‌کردند، «کسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ مٰاءً»(سورهٔ نور، آیهٔ 39)، مثل سراب بوده است. مسافر صحرا با تشنگی شدید در تابستان گرم، دور را که نگاه می‌کند، به‌نظرش می‌آید امواج عظیمی از آب در حرکت است؛ ولی وقتی به آن نقطهٔ دیدگاهش می‌رسد، می‌بیند همان بیابانی بوده که ده کیلومتر قبل جلوی قدم او بود.


    امضاء

  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    خیالات هیچ در سعادت‌جویی


    تشبیه خیلی مهمی است که خداوند می‌فرماید: «کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماء». کلمهٔ «حسب» در قرآن، یعنی خیال بی‌پشتوانه، خیالی که نه پشتوانهٔ عقلی، نه علمی، نه پشتوانه الهی و نه پشتوانه وحیانی دارد؛ سراب است و هیچ‌چیزی نیست. اینها در حرکت به‌سوی گنج سعادت که در درون خودشان خیال‌بافی کرده بودند و می‌گفتند سعادت این است، برویم تا به‌دست بیاوریم، به‌دنبال هیچ راه افتادند و الآن هم به‌دنبال هیچ هستند و وجود خودشان هم در غرق‌بودن به این خیالات هیچ است. قرآن مجید می‌فرماید: اینها افرادی هستند که در قیامت، «لَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا»(سورهٔ کهف، آیهٔ 105)، اصلاً برای آنها ارزشی قائل نخواهد شد، چون هیچ هستند. بعد شاعری خطاب به اینها می‌کند و می‌گوید: «ای هیچ برای هیچ بر خویش مپیچ»، چون در فضای هیچ‌بودن هیچ‌چیزی گیر نمی‌آید. این یک گروه رفتند، قرآن مجید می‌گوید زحمت هم کشیدند، رنج هم بردند، مبارزه هم کردند و تحمل مشکلات هم کردند، ولی به هیچ‌چیزی نرسیدند؛ چون هیچ‌چیزی نبود که به آن برسند و خیالات واهی و بیهودهٔ خودشان بود.
    امضاء

  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    خیالات واهی جوانان امروزی در عاشقی


    حالا من یک نمونهٔ کوچک آن را برایتان عرض می‌کنم که در این نمونهٔ کوچک هم زیاد مراجعه می‌شود؛ پدرها، مادرها و جوان‌ها. یک فردی بی‌علت عقلی و شرعی و حکیمانه، فقط در خیال خودش می‌بافد که این دختری که من دیدم و و عاشق او شدم، گنج همین است و اسیر آن خیال هم هست. پدر می‌گوید نه، می‌گوید اشتباه می‌کنی؛ مادر می‌گوید نه، می‌گوید اشتباه می‌کنی؛ دایی و عمو می‌گویند نه، می‌گوید اشتباه می‌کنید؛ بعد هم می‌گوید یا این ازدواج برای من بشود که مراد من حاصل شده است و یا نشود، یا زنده می‌مانم و ازدواج نمی‌کنم، یا خودم را می‌کشم یا فرار می‌کنم و به خارج می‌روم. من با هر سه مورد اینها در این پنجاه‌ساله برخورد کرده‌ام.
    امضاء

  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    همین چندوقت پیش، یک جوان خوش‌اندامِ باادب و خانواده‌دار که حتی من به او گفتم اگر پدرت حاضر است، بیاید تا من با او صحبت بکنم، پدرش هم آمد. قبل از اینکه پدرش بیاید، من با این جوان حدود سه جلسه صحبت کردم و گفتم این مسئله را دنبال نکن! پدرش آمد و گفت: دو-سه‌سال است که من و مادرش و بقیهٔ خانواده‌مان نمی‌توانیم او را قانع کنیم. به او گفتم: اگر قلب پدر بشکند، عوارض شکستن قلب قابل‌جبران نیست و شکستن قلب مادر سنگین‌تر است.
    امضاء

  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    حکایتی عبرت‌آموز از آه مظلوم


    محله‌ای بود که یهودی‌ها زندگی می‌کردند، پدر من برای خود من نقل کرد و گفت: یک جوان هجده-نوزده‌سالهٔ یهودی(پدر و مادرش یهودی بودند و این جوان هم در دامن آن دو یهودی بار آمده بود) در صف نانوایی سنگکی ایستاده بود و معطل گرفتن نان به نوبت بود. آقایی هم که می‌شناخت این یهودی است(انگار قضیه برای هفتادسال پیش است و من ده-دوازده‌ساله بودم که پدرم برایم گفت)، به این خانوادهٔ یهودی کینه‌ای داشته که کینهٔ بی‌علت هم بوده است؛ یعنی این خانواده آرام بودند و کاری به کسی نداشتند و مردم محله هم از آنها ناراضی نبودند. وقتی نوبت جلوتر از این یهودی نان سنگک را می‌گیرد، یک‌دانه از این ریگ‌های داغ‌شدهٔ در آتش را در گردن این جوان یهودی می‌اندازد. این جوان تا می‌آید که این ریگ را رد بکند، پوست را از پشت گردن تا کمر می‌سوزاند. دیگر لباسش را حرکت می‌دهد تا ریگ بیفتد، اشکش جاری می‌شود، نان را می‌گیرد و به خانه می‌رود. همسایه هم بودند و محله همدیگر را می‌شناختند.
    امضاء

  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ممنوعیت ظلم در احکام الهی


    ما از ظلم بر هر موجود زنده‌ای ممنوع شده‌ایم و فقط پروردگار مالک عالم و آفریده‌ها یک سلسله مجوز صادر کرده که ما یک کارهایی نسبت به حیوانات داشته باشیم و اسم آن ظلم نیست. پروردگار برای روزی انسان ساخته است. روزی چندصد هزار گوسفند و گاو و شتر را می‌کشند، قطعه‌قطعه می‌کنند و گوشتش را می‌فروشند، مردم می‌پزند و می‌خورند. این حکم الهی است که در سورهٔ نحل می‌گوید: من چهارپایان را آفریدم که از پوست، گوشت و فراورده‌های شیری آن استفاده می‌کنید، «کلوا من الطیبات» بخورید، «و اشکروا له» سپاسگزار من باشید. اسم این ظلم نیست.


    اما تلنگرزدن به افراد در خارج از حدود نامه‌های الهی، ظلم است و ما ممنوع از ظلم هستیم. من راه خیابان را به روی ماشین‌ها می‌بندم، من ظلم می‌کنم؛ من ماشینم را به‌گونه‌ای حرکت می‌دهم که رانندهٔ بغل دستی‌ام از وحشت در ماشینش می‌لرزد؛ من اگزوز ماشین را به‌گونه‌ای درست می‌کنم که وقتی گاز می‌دهم، زن حامله از ترسش بچه سقط می‌کند؛ اینها اتفاق می‌افتد! پیغمبر اکرم می‌فرمایند: کسی که ظالمانه با مردم معامله نکند، «فقد کملت مروته»، جوانمردی‌اش در حد نهایت است. من جوری با همسرم، بچه‌ام، مردم و با دامادم حرف می‌زنم که دلش می‌سوزد، این ظلم است. من به شکلی نگاه می‌کنم که طرف از نگاه من دلگیر می‌شود، این ظلم است. من به‌گونه‌ای حرف می‌زنم که طرف رنج می‌برد؛ به او می‌گویم اگر این دو گونی برنج، ده کیلو گوشت و هفت-هشت‌تا مرغ را برای ماه رمضان به درِ خانه‌ات نمی‌دادم، ماه رمضان چطوری به تو می‌گذشت؟ این تحقیر و ظلم است!
    امضاء

  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نظام جهان بر پایهٔ عدل


    یهودی به خانه‌اش رفت و ریگ‌انداز هم به خانه‌اش رفت. پدرم می‌گفت ریگ‌انداز به‌شدت دچار درد دل شد. دکتر آوردند، سریع گفت نمی‌فهمم علت آن چیست! بالاخره به ذهن خودش آمد که احتمالاً دردی که به پوست بدن آن یهودی دادم، به خودم برگشته است.


    «وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 7)، هر کسی را به درد بیاوری، درد به خودت برمی‌گردد. نظام جهان را به‌گونه‌ای قرار داده‌ام که درد در دردمند نمی‌ماند و راه انتقال خودش هم گم نمی‌کند، به سراغت می‌آید. بعضی‌ها می‌گویند چرا این‌قدر گرفتار هستیم؟ فکر کن و علت گرفتاری‌ات را پیدا کن، قابل پیداکردن است، فقط فکر کن.


    خودش به ذهنش آمد، به پدرش گفت: من چنین کاری کردم، به درِ خانهٔ یهودی آمدند و در زدند، پدر جوان یهودی به دم در آمد، گفتند: آقازاده‌ات را کار داریم. گفت: پشتش تا کمر زخم شده و تاول زده است، گفتند: ما را بالای سرش ببر. بردند، به او گفتند: از این بچهٔ ما رضایت بده. این خیلی جملهٔ عجیبی است، گفت: من دلم می‌خواهد رضایت بدهم، ولی قلبم سوخته است؛ چون من گناهی نکرده بودم و این کار را در حق من کرد.
    امضاء

  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نمونه‌هایی از خیالات واهی و ضد خدایی حاکمان تاریخ


    ناصرالدین‌شاه


    ناصرالدین‌شاه با پول شما مردم(یعنی پدرانتان)، با پول غاصبانه، دزدی و اختلاس به سه سفر اروپایی رفت، البته فقط برای خوشگذرانی وهیچ‌چیزی از آثار تمدن علمی را به اینجا انتقال نداد. وقتی برگشت، حاج ملاعلی کنی مرجع بزرگ شیعه در ایران بود که بسیار عالم بزرگ، معدن علوم اسلامی و اولین عالم شهر هم بود، گفتند: شاه برگشته است، به دیدن او نمی‌روی؟ گفت: نه! گفت: دیدن اینها معصیت است.
    امضاء

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    عثمان


    عثمان به دیدن عبدالله‌بن‌مسعود آمد که در معرض مرگ بود، گفت: چیزی از من بخواه! شاه عثمان بود. ابن‌مسعود گفت: رحمت خدا را می‌خواهم، گفت: رحمت که دست من نیست! گفت: یک سند به من بده که به جهنم نروم، گفت: من نمی‌توانم چنین سندی به کسی بدهم. گفت: بیماری مرا همین الآن شفا بده، گفت: من دکتر نیستم! گفت: پس چرا به من می‌گویی از من چیزی بخواه؟ تو چه کسی هستی؟ تو که هیچ‌‌چیزی نداری. چه‌چیزی داری که من پیش تو بیایم؟
    امضاء

  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,798 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    منصور دوانیقی


    امام صادق دستگیر شد، از مدینه به بغداد پیش منصور دوانیقی آوردند، گفت: خیلی‌ها برای دیدن من به بغداد می‌آیند و جزء ندمای من هستند. اینجا می‌نشینند، می‌گوییم و می‌شنویم، شما چرا یک‌بار خودت با اختیار خودت به دربار نمی‌آیی؟ امام صادق فرمودند: کاری در این عالم هستی به دست تو نیست، من برای چه بیایم؟ کاری دست توست؟


    امام را به مدینه برگرداند، بعد از مدت‌ها یک نامه از بغداد به حضرت نوشت و گفت: حداقل یک‌بار از مدینه به دربار من در بغداد بیا، چند دقیقه مرا نصیحت کن و برو. امام است، مأمومِ امام هم باید همین باشد؛ یعنی مأموم امام هم باید یقین کند که هیچ‌کس در این کرهٔ زمین هیچ‌چیزی در دستش نیست و این را باید یقین کند؛ چون هیچ‌کس هیچ‌چیزی در دستش نیست، تعظیم‌کردن به افراد معنی ندارد، تملق‌گفتن معنی ندارد، تعریف بی‌جا معنی ندارد، کمر خم‌کردن معنی ندارد، حقیر‌دیدن خود در مقابل یک صاحب مسند معنی ندارد. این حالات همه ضد پروردگار است.
    امضاء

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi