نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: نامه واقعی به خدا

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    doooaaa نامه واقعی به خدا

    💎 ( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)

    این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است

    که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
    و بسیار بسیار آدم فقیری بود.

    یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.

    نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
    مضمون این نامه :

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدمت جناب خدا !

    سلام علیکم ،
    اینجانب بنده ی شما هستم.

    از آن جا که شما در قران فرموده اید :

    "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"

    «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
    من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
    در جای دیگر از قران فرموده اید :

    "ان الله لا یخلف المیعاد"
    مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
    بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
    ۱ - همسری زیبا و متدین
    ۲ - خانه ای وسیع
    ۳ - یک خادم
    ۴ - یک کالسکه و سورچی
    ۵ - یک باغ
    ۶ - مقداری پول برای تجارت
    ۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
    مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی

    نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
    می گوید،مسجد خانه ی خداست.
    پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
    می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
    صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.

    کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،

    از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
    "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
    ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
    نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
    ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
    او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
    و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
    وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
    دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
    نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
    پس ما باید انجامش دهیم.
    و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
    این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود

    امضاء



  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi