دسته ى سوم پرسش ها، مربوط به قلمرو دين در عرصه هاى مختلف است. اينكه گستره ى دين در عرصه ى انسان شناسى اقلى است يا اكثرى؟
گستره ى دين درعرصه ى اخلاق چگونه است، اقلى است يا اكثرى؟ آيا دين در عرصه ى حقوق وفقه، اكثرى است يا اقلّى؟
يا گستره ى دين در عرصه ى سياست، گستره اىحداقلى دارد يا حداكثرى؟ و نيز گستره ى دين در عرصه ى اقتصاد و علوم، عرصه ى طبيعى، فلسفه، عرفان، كلام و ساير علوم؟
اين از بحث هاى بسيار جدى است;زيرا بعضى ها ادعا مى كنند دين در بعضى از اين زمينه ها سخنى كه داردحداقلى است. اين ها همه بايد به طور دقيق روشن شود تا ببينيم اصولاً تعبيرحداقلى و حداكثرى تعبير درستى است يا نادرست؟ و اگر درست است حداقلى رابايد بپذيريم يا حداكثرى را؟
عده اى معتقدند كه در متون دينى مطلبى درباره ى عرصه هاى سياسى واجتماعى وجود ندارد و آن چه در اين عرصه ها به نام دين مطرح مى شود، بيشتر عرفيات و پيش فرض هاى عالمان دين است، نه خود متون دينى.
به عقيده ى برخى، ويژگى هاى سبك جديد زندگى اجتماعى عبارتند از: اراده ى توان مندانسان، بهتر زندگى كردن او و متكى بودن او به رشد علوم جديد تجربى وانسانى و برنامه ريزى و مشاركت سياسى همراه با عقل جمعى. آيا با اين فرض،حلال و حرام هاى فقهى دين با سبك جديد زندگى سازگارى دارد و مسائلى از اين قبيل؟
فرضيه ى ما اين است كه دين اسلام به عرصه ى امور اجتماعى و فردى،دنيوى و اخروى، مادى و معنوى پرداخته است. نسبت به پاره اى از امور فوق،به كليات اكتفا نموده و نسبت به بخشى ديگر، جزئيات را نيز ذكر كرده است.
در روش پاسخ يابى به پرسش هاى اصلىِ بحث و اثبات فرضيه ى مذكور نيزبايد از جمع روش درون و برون دينى بهره گرفت; هم عقل استدلال گر منبع معرفت دينى است و هم كتاب و سنت ناطق بر حقايق دينى. بنابراين، تفكر حوزوىصامت بودن، ساكت بودن، بى دلالت بودن متون دينى و ناتوانى آن ها در كشف قلمرو دين را نمى پذيرد و ديدگاه هاى افراطى و تفريطى گستره ى شريعت راطرد مى كند. اين يك نگاه گذرا به بستر بحث بود; اين كه چه سؤال ها و پرسشهايى مطرح است و اين كه تفكر حوزوى ما چيست؟
اما قطعاً، اين فرضيه كه به طور اجمال و مختصر ذكر شد، نياز به بحث و اثبات دارد; يعنى ما دقيقاً بايدمشخص كنيم كه وقتى گفته مى شود اسلام عقل را قبول دارد، اين اقبال تا چه درجه اى است. مثلاً اگر يك وقت يك دست آورد عقلى، با دين تعارض پيدا كرد،راه حل چيست و ما چه كارى بايد انجام بدهيم؟
در عرصه ى اقتصاد، ما علم اقتصادى داريم، مكتب اقتصاد داريم، نظاماقتصاد داريم. وقتى سخن از اقتصاد و رابطه ى دين با اقتصاد به ميان مىآيد، بايد ببينيم آيا دين اسلام بيان گر علم اقتصاد و يا فلسفه ى اقتصاد ويا مكتب اقتصاد يا نظام اقتصادى؟
وقتى سخن از رابطه ى دين و سياست به ميانمى آيد، بايد مشخص شود كه دين آيا با علم سياست ارتباط دارد؟ با جامعهشناسى سياست ارتباط دارد؟
با فلسفه ى سياسى ارتباط دارد؟ يا با شاخه هاىديگر سياست؟ بيش تر شبهات و اشكالاتى كه به حريم دين عزيز ما وارد كرده اند، ناشى از اين است كه به طور عمده اصل پرسش ها گرفتار نوعى مغالطه است كه خود سؤال براى آن ها تبيين نشده است
: حجت الاسلام و المسلمين عبدالحسين خسروپناه.