هیک با استفاده از اصول معرفت شناختی جدید مدعی است که آنچه به نام اصل کلیفورد معروف بوده و مفاد آن عبارت است از اینکه «همواره، همه جا و برای همه کس نادرست است که به چیزی باور داشته باشد، اما دلیل و مدرک کافی برای آن ارائه ندهد»، امروز محتاج تعدیل و تغییر است. زیرا تنها در معرفتهای استدلالی و غیرتجربی است که ما محتاج آوردن شواهد و مدارک هستیم، اما در معرفت تجربی که بخش مهمی از معارف ما را تشکیل می دهد نیازی به استدلال و استنباط نیست.
ما به داده های حسی خود اعتقاد داریم، ولی اعتقاد مذکور را براساس دلایل و شواهد توجیه نمی کنیم; بنابراین می توان گفت مجموعه معرفتهای ما به دو قسم اساسی (مبتنی بر شواهد و مدارک و غیرمبتنی بر آنها) تقسیم می شود.
الگوی معرفتی دسته اول (معارف استدلالی) از این قرار است که شواهد و مدارک، استنباط ، باور; ولی الگوی معرفتی دسته دوم چنان است که بدون احتیاج به شواهد و فرایند استنباط و فقط با تکیه بر تجربه فعال یا بداهت عقلی موضوع به تشکیل باورها می انجامد.
پاره ای از معرفتهای غیراستدلالی را اصول بدیهی عقلی، از قبیل امتناع اجتماع نقیضین، تشکیل می دهد که علی رغم فقدان دلیل بر صحت آنها مورد قبول عقلی است. اما پاره مهم معرفت غیراستدلالی را ادراکات حسی تشکیل می دهد.
ادراکات حسی نمونه اعلای باورهای غیراستدلالی هستند که علی رغم فقدان دلیل منطقی بر صحت آنها مورد قبول و اذعان افراد قرار دارند و به ادعای هیک ادراکات دینی ما هم از آن قبیل هستند.