کاروانِ ستارهها، امشب در زیباترین
جشنِ عشق و سرور حاضرند؛
شبی که از ناوکِ مژگانِ فرشتگان، غزلِ محبت میبارد
و لحظهها، بیصبرانه در گذرگاهِ وصالِ دو شاخهی مهربانی، پایکوبی میکنند.
صدای افلاکیان، سکوت را پس میزند
و خورشید، شعاعِ عشق میگسترد.
قصرِ شادمانی، از استواری ایمان، برخود میلرزد.
دستهای تقدیر، در پیِ شکوفههای اخلاصند و نسترنها،
میآیند تا حضور زهرا و علی را جشن بگیرند.
غبار قدمهایشان، چونان ژالهای،
طراوت گلهایِ زندگی را بیقرار میسازد.
فرشتگان، در نبضِ مهرورزی میتپند و در سبزستان پیوند،
زیباترین عطیهی الهی را با جهیز اخلاص، به خانهی خوشبختی میبرند.
عروسی خورشید، با ترنّم لبهای
پدر و هدیهی صحیفهی نورانی،
از کوههای بلندِ تفاهم طلوع میکند، حصارِ دلتنگی را
درهم میشکند و شکوهِ بیمانند لحظههایِ عاشقانه را به تماشا مینشیند.
زمین، به آسمان فخر میفروشد.
به اِشارتِ خورشید، ستارگان،
تختِ عروس را با شکوفه هایِ ایمان میآرایند
و قطراتِ باران، ساعتی بعد، بر فرازِ شمعدانیها میبارند
و سرودِ اشتیاق سر میدهند.