نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: دلنوشته های یک رزمنده برای نسلهای بعد

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parcham دلنوشته های یک رزمنده برای نسلهای بعد

    ❗️😔❗️😢❗️وجنگ آمد.......

    می دانی چه می گویم؟؟ آری جنگ آمد.
    ما به دنبال جنگ نرفته بودیم..

    او آمد..

    تعدادی از ما جنگیدیم..رزمنده شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند..عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند.. وتعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و راوی جنگ شدند...

    عده ای رفتند...عده ای ماندند.❗️

    اما یا زخم برتن یا داغ بر دل...و عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند.

    عده ای مفقود،عده ای مظلوم،عده ای مغموم...و عده ای نیز مذموم.❗️

    تعدادی آمده بودند تا بروند.
    قرار را بر رفتن گذاشته بودند..عده ای نیز آمده بودند تا بمانند.چاره ای نبود .شهیدی گفته بود.."از یک طرف باید بمیریم.تا آینده شهید نشود.و از طرفی باید شهید شویم تا آینده زنده بماند......راستی چه باید می کردیم؟؟؟

    عده ای آمده بودند تا از خود حساب بکشند..عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند..عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند..عده ای نیز حساب باز کردند..عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند...

    عده ای آمدند تا بی پیکر شوند...عده ای نیز پیکر تراش..عده ای نیز پیکره ی یک "بت".
    عده ای ویلچری ..تعدادی ویلایی..

    عده ای حاضر...تعدادی ناظر....قومی نیز غافل.

    واما..

    دیوانگی"جوانی" ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود .حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت...اما جنگ آمده بود.چه باید می کردیم؟؟؟؟
    آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم⁉️

    ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم...اما جنگ نزدیکتر از دور بود.
    جنگ بود .باید این نزدیک را پاسخ می دادیم..ونزدیکمان دور شد و دور و دور و دور به ساعات ۸سال.....باید می رفتیم به دنبال این قافله..
    مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم؟؟



    برای ماهم جان عزیز بود. از توپ وتفنگ وترکش می ترسیدیم.. باید جرأت می یافتیم...وجنگ بود..مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم؟؟؟

    عشق و عاشقی و معشوقه را به امید دفاع از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم.....و رفتیم....چه باید می کردیم؟؟؟

    ما بدنبال حاکم شدن نرفتیم.
    خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم..خواستیم فردا از نگاه تیز وشماتت بار شما فرار نکنیم..ـ....پس چه باید می کردیم؟؟؟

    ما خونخواری نیاموخته بودیم..
    باور کن از رنگ خون می ترسیدیم..اما به خونخواهی رفتیم .خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده......مگر چه باید می کردیم؟؟؟

    از جنگ به بعد شکل عاشقی ما نیز تغییر کرد..عاشقی ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب..محبوبه های شب عملیات..محبوبه های جا مانده در ارتفاعات "ماووت"و جاماندگان در زیر خاکریزهای "مجنون"...و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج....

    باور کنید...
    ما قطار قطار رفتیم..واگن واگن برگشتیم...جوان جوان رفتیم..پیر پیر برگشتیم...راست راست رفتیم.شکسته شکسته برگشتیم...گروه گروه رفتیم ..دسته دسته برگشتیم...دسته دسته رفتیم...و تنهای تنها برگشتیم....اما ایستادیم....
    آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم...از دو نسل متفاوت...دوستان ما آنسوی دردها و رنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم...

    راستی اگر نمی رفتیم چه می کردیم⁉️❗️⁉️

    باور کنید ما هم دل داشتیم..با دل رفتیم...بیدل برگشتیم.

    با"یار"رفتیم..با"بار"برگشتیم ...

    با"پا"رفتیم."بی "پا"برگشتیم.

    با "عزم"رفتیم ،با"زخم"برگشتیم.
    پر "شور"رفتیم ،پر"سوز"برگشتیم..

    ما"پریشانیم..اما"پشیمان نه.
    شکسته ایم. اما نشسته نه.
    دلخسته ایم..اما دست بسته نه..
    اما.....
    و
    ما همان سربازان پیاده ایم... سواری نیاموخته ایم.....سوای شما نیز نیستیم..

    ما همان دیروزی هستیم..
    تعداد ما می دانید در ۸سال چه تعداد بود؟؟
    ۳ونیم درصد از جمعیت ایران...اما مردم تنهایمان نگذاشتند.


    آری همه ی ما ۸سال بودیم...با هم در کنار هم..تو هم بودی.. آری همه بودند.نگاه محبت آمیز آن دوران به ما....
    هدایای مادران و پدران شما به جبهه...
    گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه.
    گذشتن از فرزند و اعزام فرزند دیگر.
    تحمل بمباران..
    تشییع رفیقان ما..
    دیدار و عیادت و دلجویی از جانبازان ما..

    آری مردم بودند..ایستادند.. مقاومت کردند...تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند....

    ما هنوز مدیون لقمه های سفره های شما هستیم که بی دریغ به سنگر های ما هدیه کردید...

    ما هنوز به آن سو و این سو بدهکاریم...
    طلبی نداریم.....❗️

    اما بدانید... قرار "دیروز "آنچنان بود....از امروز شرمنده ایم...
    ما غارت را آموزش ندیده بودیم.غیرت را تجربه کردیم..
    اینان از ما نیستند.اینان از ما نیستند..اینان گرگانی هستند که صد پیراهن یوسفان را دریده اند..از ما نیستند.....
    آی ..چه صفایی دارد صداقت ..همراهی..خدمت به مردم..❗️❗️






    ولی از امروز شرمنده ایم...🙏😔

    حسنعلی ابراهیمی سعید
    بازنشسته جانباز ارتش پرافتخار
    امضاء



  2. تشكر

    مدير اجرايي (13-08-2018)

  3.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi