دین از دیدگاه مولوی
«مولوی در روش اندیشه ی دینی خود از روی قرآن بهره می گیرد و مثنوی او تبلوری از جلوه ی قرآنی است، که مهم ترین نمود آن در قصه ها و تمثیل های مثنوی نهفته است که به نوعی با قرآن مرتبط است؛ چه در قالب قصه ها و تمثیل هایی که در تفسیر قرآن آمده است و یا بازسازی قصه های قرآنی برای نزدیک تر شدن به عامه. بنابراین مولوی هیچ گاه خود را در قالب های رسمی و کلاسیک محصور نکرده و از سبک های رایج علمی پیروی نمی کند، و روش عامه را در گسترش اندیشه ی دینی مورد توجه قرار می دهد» (اعوانی، 1386: 20).
در دین شناسی مولوی امور دینی تنها از آن جهت ارزش دارند که نماینده ی حقایق ابدی باشند، حقایقی که همیشه و در همه جا حضور داشته باشند. مولوی معتقد است که اگر دین را در بستر تاریخی آن بنشانیم و آن را به عنوان یک امر زمان مند، همچون یک حادثه ی تاریخی که هویت و گوهر آن همان لباسی است که در آن مقطع خاص بر تن کرده است، مورد بررسی قرار دهیم، به خطا رفته ایم. همچنین اذعان می کند که دین گوهری است یگانه و یکپارچه که هیچ گونه تنوعی را در ذات خود برنمی تابد، ولی هنگام افتادن در تاریخ به شکل خاص اوضاع آن موقعیت در می آید. انسان نیز بایستی به همان جنبه ی ذاتی دین یا گوهر آن توجه ورزد، و از ظواهر آن فراتر رود. او همچنین اشاره می کند که حوادث دینی، که در جریان زندگی پیامبران و در بستر تاریخی خاصی بوجود آمده اند، همیشه در حال جریانند و جایگاه آنها نیز قلب است:
ذکر موسی بند خاطرها شدست
کین حکایتهاست که پیشین بُدست
ذکر موسی بهر رو پوشست لیک
نور موسی نقد تست ای مرد نیک
موسی و فرعون در هستیّ تست
باید این دو خصم را در خویش جُست
(مولوی، 1363: 71/2)