صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 43

موضوع: دین از دیدگاه مولوی

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    3. کار دین حیرانی است. مولوی همه ی امور دینی را مسائلی بی کیفیت یا به تعبیر خود او «بی چون» می داند، که هر لحظه دارای کیفیتی متفاوت هستند. معارف دینی همچون صفات خداوند،‌ افعال او، جبر و اختیار و... همه اموری حیرت آفرینند، قیل و قال ها و ماجراهای بیشماری را برمی انگیزانند که هیچیک از این بحثها اثربخش نیستند. تنها راه از بین بردن اینگونه قیل و قال ها این است که دین با عشق قرین شود تا از طریق آن، چنان حیرتی در وجود انسان افکنده شود که دیگر جای بحث و ماجرا باقی نگذارد.
    کار بی چون را که کیفیت نهد
    این که گفتم هم ضرورت می دهد
    گه چنین بنماید و گه ضد این
    جز که حیرانی نباشد کار دین
    (همان: 21/2)
    مولوی بین دو نوع حیرت در اینجا تفاوت می نهد، یکی حیرتی که از راه دین پدید می آید و جنجال های جدالی را به وجود می آورد، و دیگری حیرتی است که توسط عشق حاصل می شود و از بین برنده ی حیرت نوع اول است.
    همچنین بحث است تا حشر بشر
    در میان جبری و اهل قدر
    عشق برّد بحث را ای جان و بس
    کو ز گفت و گو شود فریادرس
    حیرتی آید ز عشق آن نطق را
    زهره نبود که کند او ماجرا
    (همان: 206/3)
    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    به عنوان مثال او داستان معراج را «حیرت در حیرت» می خواند که حتی اخص خواص نیز از فهم آن عاجزند:
    گفت او را هین بپر اندر پیَم
    گفت رو رو من حریف تو نیَم
    گفت بیرون زین حد ای خوش فر من
    گر زنم پری بسوزد پر من
    حیرت اندر حیرت آمد این قصص
    بیهشی خاصگان اندر اخص
    (همان: 503/2-4)
    دیدن حقایق عالم و غیب جهان سبب به وجود آمدن این حیرانی می شود و در نتیجه کسی که ظاهر عالم را دیده باشد هوشیار خواهد بود.
    آنکه کف را دید سر گویان بود
    آنکه دریا دید او حیران بود
    (همان: 186/3)
    حیرانی البته خود یک نوع نظر است. یعنی تأملی است آگاهانه و مشعرانه بر رمز و راز و حقیقت عالم آفرینش و نقطه ی مقابل نظر، یعنی ظن و گمان موجب می شود که در امور این دنیا فرد زیرک شود.
    زیرکی بفروش و حیرانی بخر
    زیرکی ظنست و حیرانی نظر
    (همان: 361/2)
    این حیرت ممدوح انسان را به خداوند می رساند و او را به درگاه الهی وارد می سازد.
    از سبب دانی شود کم حیرتت
    حیرت تو ره دهد در حضرتت
    (همان: 51/3)
    امضاء

  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    توجه به علوم و آموختن راز کارها انسان را از خداوند دور می سازد چرا که باعث کم شدن حیرت انسان می گردد. حیرت به جان و روح آدمی طراوت و سرزندگی خاصی می بخشد و سبب تحول و دگرگونی اساسی در انسان می شود:
    چونک فاروق آینه ی اسرار شد
    جان پیر از اندرون بیدار شد
    حیرتی آمد درونش آن زمان
    که برون شد از زمین و آسمان
    (همان: 134/1-5)
    امضاء

  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    عشق که در بینش مولوی عصاره ی دعوت انیباء بود، هدفش رسیدن به خدا از طریق حیرانی در او بود که به وسیله ی دل به تحقق می پیوندد جان کلام مولوی و عصاره ی سخنان او در همه ی آثارش را می توان اینگونه بیان کرد که دین عبارت است از رفتن در راهی، که حیرانی وجه مشخصه ی آن است، به وسیله ی دل؛ که هدف و مقصد این راه نیز خداوند می باشد. مولوی با توجه به آنچه درباره ی او گفتیم پرچمدار حیرت عاشقانه است، حیرتی که در اثر عشق پدید آمده و با آن پرورده می شود. این نوع حیرت هیچگونه معرفت و علمی را بر نمی تابد.
    با توجه به اینکه در بررسی آثار مولوی تنها سه گونه کارکرد را برای دین می یابیم، و اینکه اولین کارکرد دین همان طور که گفته شد نیست کردن انسان از خودش است، می توان گفت که مولوی حیرانی را مشخصه ی عام دین می داند.
    امضاء

  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    نسبیت دین و تسامح دینی


    صحه نهادن بر ادیان گوناگون و فرقه های مختلف برای مولوی امری کاملاً عادی است، حتی کفر نیز نزد او هم طراز دین می نشیند. از نظر او دین حقیقی پنهان است و راهی هم برای شناخت آن به شکل واضح وجود ندارد. خداوند دین را به صورتی درآورده است که مخفی باشد و دسترسی به آن هم آسان صورت نگیرد. دین حق را با شب قدر مقایسه می کند که در میان شبها پنهان است، و اینکه همه ی شبها قدر نیستند و همه ی شبها از قدر خالی هم نیستند. او می گوید دین حقیقی هم در میان ادیان مخفی است و همه ی ادیان از دین حق خالی نیستند. مولوی تصریح می کند که اگر کسی همه ی دینها را باطل بداند شقاوتمند است، و اگر همه را حق بداند هم نشان احمقی اوست.
    این حقیقت دان نه حقند این همه
    نی به کلی گمرهانند این رمه
    پس مگو کاین جمله دمها باطند
    باطلان بر بوی حق دام دلند
    (همان: 410/1)
    امضاء

  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    اگر باطلی به ظاهر وجود دارد، برای این است که حق ظاهر شود. این اختلاف فقط از نظرگاه است، چرا که هر فرد با توجه به معارف و مرتبه ی روحی خود در دین می نگرد و برداشتی ارائه می دهد، که این برداشت چیزی جز معرفت تئوریک دینی او نیست. این اختلاف برداشتها صرفاً اختلافاتی صوری اند و فقط مربوط به نحوه ی بیان معرفت و نامگذاری هستند. پس اگر همه وسیله ای واحد داشتند تا یکسان بنگرند، دیگر حتی در سخنانشان هم اختلافی وجود نداشت.
    از نظرگه گفتشان بد مختلف
    آن یکی دالش لقب داد این الف
    در کف هر کس اگر شمعی بدی
    اختلاف از گفتشان بیرون شدی
    (همان: 72/2)
    امضاء

  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    با توجه به مقصدی که همه به دنبال آن هستند، کفر و دینی وجود ندارد؛ اما با نظر به راه است که اختلاف ها رخ می نماید. همه ی انسانها چون عاشق خداوند هستند به سوی او حرکت می کنند، ولی در راه های مختلف، و در این میان هیچ استثنایی وجود ندارد. این تعلق و محبت به نظر مولوی نه کفر است و نه ایمان، اساساً در باطن این حقیقت دارای نامی نیست. مولوی می گوید: «اما چون از باطن سوی ناودان زبان آن آب معنی روان شود و افسرده گردد، نقش و عبارت شود، اینجا نامش کفر و ایمان و نیک و بد شود» (مولوی، 1369: 97). این دیدگاه مختص مولوی نیست، بلکه دیگر عارفان هم این حقیقت را بیان کرده اند. شیخ محمود شبستری در این باره می گوید:
    چو برخیزد ترا این پرده از پیش
    نماند نیز حکم مذهب و کیش
    همه حکم شریعت از من تست
    که این بربسته ی جان و تن تست
    (شبستری، 1365: 79)
    در دین شناسی مولوی کفر نیز حکمت است:
    کفر هم نسبت به خالق حکمتست
    چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
    (مولوی، 1363: 121/1)
    امضاء

  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    در پرتو شور عاشقانه ی مولوی هیچ جزئی در عالم خالی از عشق نیست. او همه ی جهان را پویش ذات و هستی خدا می داند و عشق و شیدایی موجودات را نیز منسوب به او می کند. در چنین اندیشه ای که همه ی عالم یک گوهر تلقی شود و تفاوتی بین دنیا و آخرت، ظاهر و غیب، معشوق و عاشق و... نباشد، یقیناً همه ی دین ها هم باید دارای گوهری واحد باشند، و یا به تعبیر دقیق تر دینی نباید وجود داشته باشد.
    عاشقان را جست و جو از خویش نیست
    در جهان جوینده جز او بیش نیست
    این جهان و آن جهان یک گوهر است
    در حقیقت کفر و دین و کیش نیست
    (مولوی، 1336: غزل 425)
    مولوی در دفتر اول مثنوی داستان پادشاهی یهودی را به تصویر می کشد که با استفاده از فردی آگاه، برای به وجود آوردن اختلاف بین مردم، دین را به صورت های گوناگونی درمی آورد. هر یک از این تفسیرها یا نظرگاه های مختلف آن چنان استادانه طرح می شوند که انسان آن را دین حقیقی می داند، ولی چون نظرگاه بعدی مطرح می شود آن اولی از موقعیت خود ساقط می گردد. او تلویحاً می خواهد قابلیت و انعطاف دین، یا در واقع نسبی بودن آن را، به اثبات برساند. در انتهای داستان اشاره می کند که باید ازهمه ی این ظواهر عبور کرد تا در گلزار حقیقت آرمید:
    تا ز زهر و از شکر در نگذری
    کی ز وحدت وز یکی بویی بری
    (همو، 1363: 32/1)
    امضاء

  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    عاقبت اینکه او اختلاف ادیان را از آثار جهل و رنگ عالم حدوث می داند، و می گوید هر کس به قدیم متصل شود پیروان همه ی مذاهب را معذور خواهد داشت.
    عشق وسیله ایست که انسان را به وادی وحدت می کشاند، جایی که اختلاف وجود ندارد. ولی خدا چون به مغز تبدیل شده است، یعنی به حقیقت دین نائل آمده، در مرتبه ای قرار گرفته است که آنجا کفر و دین وجود ندارد:
    کفر و ایمان نیست آنجائی که اوست
    زآنک او مغزست وین دو رنگ و پوست
    (همان: 423/2)
    امضاء

  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    تفاوت گوهری بین کفر و دین نیست، چرا که اگر موسی در روز پیش خداوند نالان بوده است، فرعون نیمه شب همان کار موسی را می کرده است. اگر هم به ظاهر بین کفر و دین جنگی در میان است، ناشی از ساختار دنیا است. در ساخت موجودات زمان مند مادی، هر امر بی رنگ و بی تعینی اسیر رنگ می گردد و چون حقیقت موسی و فرعون به این ساحت وارد شده است، دو رنگ متفاوت یافته است. در صورتی که آنان قبل از ورود به این عالم گوهری یگانه بوده اند. از این دوگانگی جنگ ظاهر می شود که البته جنگی ساختگی است برای رسیدن به حکمتی که خداوند در نظر داشته است. این سرشت پارادوکسیکال ظاهری امور عالم، عاقبت مولوی را بر آن می دارد که همه ی آنها را به حساب حیرانی خود بگذارد، و بگوید باید دنبال گنج رفت و حقیقت را یافت، وگرنه در قید و بند اسامی و ظواهر امر ماندی کاری عبث و بیهوده است. این موضوع را مولوی در قالب ابیاتی نغز این چنین مطرح می نماید:
    موسی و فرعون معنی را رهی
    ظاهر آن ره دارد و این بی رهی
    روز موسی پیش حق نالان شده
    نیم شب فرعون هم گریان بده
    کین چه غلست ای خدا بر گردنم
    ورنه غل باشد که گوید من منم
    (همان: 151/1)
    فرعون می گوید:
    لحظه ای ما هم کند یک دم سیاه
    خود چه باشد غیر این کار اله...
    چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
    موسیی با موسیی در جنگ شد
    چون به بی رنگی رسی کان داشتی
    موسی و فرعون دارند آشتی
    یا نه جنگست این برای حکمتست
    همچو جنگ خرفروشان صنعتست
    یا نه این است و نه آن حیرانیست
    گنج باید جست این ویرانیست
    (همان: 152/1)
    امضاء

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi