صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 43

موضوع: دین از دیدگاه مولوی

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    از آنچه گذشت می توان چنین نتیجه گرفت که مولوی اصولاً قائل به دو چیز نیست، بلکه تنها یک گوهر را می شناسد و آن هم دین است؛ در واقع سایر امور دیگر به مانند فروعی هستند که در پرتو او و به واسطه ی او به وجود می آیند، و پس از چندی از بین می روند. شاهد بر این مدعا نیز قول خود مولوی است، آنجا که می گوید: «موسیی با موسیی در جنگ شد».
    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    خداشناسی مولوی


    مولوی در مثنوی خدا را همان موجودی می داند که به هنگام درد و رنج، انسان به او پناه می برد و در واقع برطرف کننده ی حوائج و نیازهای آدمی است. او تعریف واژه ی «الله» را نیز براساس همین مفهوم از سیبویه می گیرد:
    معنی الله گفت آن سیبویه
    یولهون فی الحوائج هم لدیه
    گفت، الهنا فی حوائجنا الیک
    و التمسناها وجدناها لدیک
    (همان: 347/2)
    و یا می گوید:
    صد هزاران عاقل اندر وقت درد
    جمله نالان پیش آن دیّان فرد
    بلکه جمله ماهیان در موج ها
    جمله ی پرندگان بر اوج ها
    پیل و گرگ و حیدر اشکار نیز
    اژدهای زفت و مور و مار نیز
    (همانجا)
    خدای مولوی بسیار شخصی و در عین حال متعال است. خدای او از نگه داشتن بنده بر درگاه خویش هنگام دعا لذت می برد: «دو گدا به در شخصی درآمدند، یکی مطلوب و محبوب است و آن دیگر عظیم مغبوض، خداوند خانه گوید به غلام که زود بی تأخیر به آن مغبوض نان پاره ای بده تا از در ما زود آواره شود و آن دیگر را که محبوب است وعده دهد که هنوز نان نپخته اند صبر کن تا نان برسد و بپزد، دوستان را بیشتر خاطرم می خواهد که ببینم و در ایشان سیر سیر نظر کنم» (مولوی، 1369: 37).
    امضاء

  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شاعری مولوی جز کوشش در سخن گفتن از عظمت پروردگار، بدان سان که خود را در جنبه های متفاوت زندگی آشکار می سازد، نیست. خداوند، آنگونه که خود را بر او آشکار ساخت، خداوند حی قیوم است؛ نه علت اولی یا اصل و منبع نخستین که روزی هستی را به وجود آورده است، و اکنون آن را برحسب برنامه هایی از پیش تعیین شده حرکت می دهد. او خدائیست که خواست خود را بشناساند، لذا از گنج سرمدی خود پرده برداشت. مولوی آن گنج را هم گنج حکمت می داند:
    بهر اظهار است این خلق جهان
    تا نماند گنج حکمت ها نهان
    همو، 1363: 457/2)
    گنج مخفی بُد ز پُری جوش کرد
    خاک را سلطان اطلس پوش کرد
    (همان: 177/1)
    کُنت کنزاً رحمهً مخفیه
    فابتعثت امه مهدیه
    (همان: 267/1)
    مولوی همچنین راه شناخت خدا را، تفکر در آثار صنع الهی می داند. او معتقد است که جهان و هر چه در آن است همه تحت اراده و سیطره ی قدرت لایزال خداوندی است، و هموست که آفریننده ی همه ی موجودات است.
    در حقیقت خالق آثار اوست
    لیک جز علت نبیند اهل پوست
    (همان: 203/2)
    امضاء

  5. Top | #34

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مولوی در تمثیلی زیبا به قدرت بی منتهای حضرت حق، و همچنین ناتوانی و زبونی آدمی در مقابل عظمت و کبریایی خداوند اشاره می نماید و می گوید:
    آسمانها و زمین یک سیب دان
    کز درخت قدرت حق شد عیان!
    تو چو کرمی در میان سیب در
    وز درخت و باغبانی بی خبر!
    (همان: 388/2)
    مولوی در جای دیگر آفرینش همه ی موجودات، اعم از کوه و دریا و آسمان و آفتاب و... را وسیله ای برای امتحان و آزمودن انسان می داند. او معتقد است که انسان با دیدن این همه مظاهر قدرت و عظمت خداوند، می بایست سر تسلیم به درگاه او فرود آورده و از جهالت و نادانی فاصله بگیرد، تا اینکه مورد رحمت و مغرفت خداوند واقع شود و از امتحان الهی سربلند بیرون آید:
    کوه ها و بحرها و دشت ها
    بوستان ها، باغ ها و کشت ها
    آسمان بس بلند و پر ضیاء
    آفتاب و ماهتاب و صد سُها
    از جنوب و از شمال و از دبور
    باغ ها دارد عروسی ها و سور
    در صفت ناید عجایب های آن
    تو در این ظلمت چه ای؟ در امتحان!
    (همان: 5/2-6)
    امضاء

  6. Top | #35

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    همچنین مولوی آدمی را به تفکر در آمد و شد بهار و گذران فصل ها و انتباه از آن فرامی خواند، و این نکته را متذکر می شود که علاوه بر این عالم مادی و محسوس، عالم عقبی و. آخرتی هم وجود دارد و خلق موجودات و آفرینش انسان عبث و بیهوده نیست:
    آب و ابر و آتش و این آفتاب
    رازها را می برآرد از تراب
    این بهار نو ز بعد برگریز
    هست برهان بر وجود رستخیز
    در بهار آن سرّها پیدا شود
    هرچه خورده ست این زمین رسوا شود
    (همان: 252/3)
    امضاء

  7. Top | #36

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مولوی نظم موجود در طبیعت را نیز دلیلی بر قدرت و عظمت خداوند می داند و معتقد است که از روی همین آثار موجود و نظم منطقی حاکم بر آنها، می توان به وجود خدا پی برد:
    ابر و خورشید و مه و نجم بلند
    جمله بر ترتیب آیند و روند
    هر یکی ناید مگر در وقت خویش
    که نه پس ماند ز هنگام و نه پیش
    چون نکردی فهم این راز، انبیا
    دانش آوردند در سنگ و عصا
    تا جمادات دگر را بی لباس
    چون عصا و سنگ داری از قیاس
    (همان: 445/2)
    امضاء

  8. Top | #37

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نظریات مولوی درباره ی شناخت خداوند بسیار عالی است. او می خواهد همه ی نظریات عقلی، نقلی و کشفی را درباره ی این موضوع به هم گره بزند:
    1. مولوی عقل را در معرفت خداوند عاجز می داند، چرا که عقل تنها هر چیز را با ضد آن می تواند بشناسد، و از آن روی که خداوند همه ی وجود است هیچ چیز غیر از او وجود ندارد که با آن شناخته شود:
    پس نهانی ها به ضد پیدا شود
    چونکه حق را نیست ضد، پنهان بود
    (همان: 70/1)
    2. هر که بپندارد خدا را شناخته است در واقع صفات او را شناخته است. مولوی تذکر می دهد که اگر کسی ادعا کند که عاشق خدایی شده است که او را شناخته است، چنین کسی در واقع عاشق وهمیّات خویش شده است:
    گر توهم می کند او عشق ذات
    ذات نبود وهم اسماء و صفات
    وهم زاییده ز اوصاف و حدست
    حق نزاییده ست او لم یولد است
    (همان: 170/1)
    3. هرچه در اندیشه بیاید فانی است و چون خداوند باقی است لذا در اندیشه هم جای نمی گیرد:
    هرچه اندیشی پذیرای فناست
    آنکه در اندیشه ناید آن خداست
    (همان: 421/1)
    امضاء

  9. Top | #38

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مولوی معتقد است که هر کسی می کوشد تعریفی از خدا ارائه نماید ولی هیچ تعریفی صحیح نیست و به کلی غلط هم نیست. با این وجود او می گوید دل جایی است که می تواند جایگاه خداوند گردد:
    گفت پیغمبر که حق فرموده است
    من نگنجم در خم بالا و پست
    در زمین و آسمان و عرش نیز
    من نگنجم این یقین دان ای عزیز
    در دل مؤمن بگنجم ای عجب
    گر مرا جویی در آن دلها طلب
    (همان: 163/1)
    مولوی در مثنوی از تعابیر مختلفی برای خداوند استفاده می کند و از این راه خدای خویش را معرفی می نماید. به عنوان نمونه مولوی گاه خدا را «گنج مخفی» می نامد، که با ظهور خود باعث درخشان شدن خاک می شود:
    گنج مخفی بُد ز پُری چاک کرد
    خاک را تابان تر از افلاک کرد
    گنج مخفی بُد ز پُری جوش کرد
    خاک را سلطان اطلس پوش کرد
    (همان: 177/1)
    امضاء

  10. Top | #39

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    او در جای دیگر خدا را تجلی از نور می داند، که جایگاه اصلی آن در دل است و این نور با نور عقل و ماده و عالم محسوسات تناسبی ندارد. از سوی دیگر با اشاره ای زیرکانه که به مثل معروف «تعرف الاشیاء بضدها» (هر چیزی به واسطه ی شناخته شدن ضد آن شناخته می شود) می نماید، «خدا» را از این کلیت مستثنی می کند و معتقد است تنها چیزی که ضدی برای آن قابل تصور نیست، خداوند است:
    نور نور چشم، خود نور دل است
    نور چشم، از نور دل ها حاصل است
    باز نور نور دل، نور خداست
    کو ز نور عقل و حس پاک و جداست...
    دیدن نور است آنگه دید رنگ
    وین به ضد نور دانی بی درنگ...
    پس نهانی ها به ضد پیدا شود
    چونکه «حق را نیست ضد» پنهان بود...
    نور حق را نیست ضدی در وجود
    تا به ضد او را توان پیدا نمود
    (همان: 70/1)
    مولوی در جای دیگر با لحنی انتقادآمیز خداپرستی و خداشناسی انسانها را بیان می نماید، و از اینکه ما به امید عطا و بخشش عاشق حق و فرمانبردار او شده ایم شکوه سر می دهد، و در ادامه عشق بر ذات حق را چیزی به جز «توهم» نمی داند:
    عاشق حق است او بهر نوال
    نیست جانش عاشق حسن و جمال
    گر توهّم می کند او عشق ذات
    ذات نبود وهم اسماء و صفات
    «وهم» زاییده ز اوصاف و حد است
    حق، نزاییده است او «لم یولد» است
    (همان: 170/1)
    مولوی براساس آیه ی کریمه ی «کل شئ هالک الا وجهه...» (قصص: 88)، همه ی هستی را فانی و از بین رونده و فقط خداوند را باقی و ماندگار می داند:
    هرچه اندیشی پذیرای فناست
    آنکه در اندیشه ناید، آن خداست...
    مسجدی کآن اندرون اولیاست
    سجده گاه جمله است، آن جا خداست
    (همان: 421/1)
    امضاء

  11. Top | #40

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مولوی در بیان عظمت خداوند عالمیان و در مقام تمثیل، خداوند را به دریا و انسانها را به ماهی مانند می کند:
    ماهیانیم و تو دریای حیات
    زنده ایم از لطفت ای نیکو صفات
    (همان: 76/1)
    مولوی جستجو در ماهیت و ذات خداوند را منع می کند و می گوید که پی بردن به ذات احدیت غیر ممکن است، و آدمیان جز از راه آثار و آفریده های خداوند، نمی توانند او را شناسایی کنند:
    ظاهر است آثار و میوه ی رحمتش
    لیک کی داند جز او ماهیتش؟!
    هیچ ماهیات اوصاف کمال
    کس نداند جز به آثار و مثال
    در وجود از سر حق و ذات او
    دورتر از فهم و استبصار کو؟!
    (همان: 207/2-8)
    امضاء

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi