صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 50

موضوع: ادبِ خیال، عقل و قلب

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    راحت‌ترین شكل زندگی

    با توجه به این مقدمات می‌توان نتیجه گرفت؛ اگر كسی ابعاد گوناگون وجود خود را شناخت و غذای مناسبِ هر بُعد را فراهم کرد، دیگر احساس نقص نمی‌كند. نكته‌ی دیگری که می‌توان از این بحث به دست آورد این که كامل‌ترین انسان، جامع‌ترین انسان است. زیرا هم با عقلش به‌درستی برخورد كرده، و هم حسش را درست راهبری نموده، و هم خیالش را درست مدیریت کرده، و از همه مهم‌تر دلش را جهت داده و پرورانده است. اگر كسی توانست این جامعیت را در خود ایجادكند، انسان جامعی است و به راحت‌ترین شكل می‌تواند زندگی ‌كند.





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    قلب؛ بُعد اصلی انسان


    حالا اگر انسان نتوانست همه‌ی ابعاد خود را به نحو کامل تربیت كند، به كدام بُعد اهمیت بیشتر بدهد؟ وقتی متوجه باشیم ابعادی داریم که در وجود ما اصل هستند و بقیه‌ی ابعاد زمینه برای تعالی و تقویت آن‌هاست، سعی می‌کنیم تا آنجا که ممکن است ابعاد اصلی خود را مورد غفلت قرار ندهیم.
    می‌توان گفت: جسم و حسّ، علت معدّه و زمینه هستند تا خیال و عقل در بستر صحیح قرار گیرند و چنانچه خیال و عقل درست تربیت شوند زمینه‌ی مناسبی هستند تا قلب به کمال مطلوب خود برسد. پس در این صورت عقل در دنیا موجب به ثمر رسیدن قلبی است که پس از دنیا همه‌ی حقیقت ما خواهد بود. خیال را در دنیا باید درست تربیت کرد تا ما را به بیراهه نکشاند و شوق لازم جهت زندگی را به انسان‌ بدهد. عقل را باید تربیت کرد تا نفس متوجه حقیقت بشود و قلب را آماده‌ی تماس با حقیقت نماید. اما وقتی قلب با انواع ریاضت‌های شرعی با حقایق عالم وجود و با حضرت رب‌العالمین مأنوس شد، دیگر قلب می‌ماند و خدا. ما در ابدیت خود فقط قلب هستیم، حسّ و خیال و قلب به معنی دنیایی‌اش آنجا نیست، لذا گفت:
    این جهان پوشیده گشتی و غنی

    چون از اینجا می‌روی، چون می‌كنی

    ما در آن دنیا فقط یک قلب هستیم که بهشت و جهنم از آن به بیرون می‌آید و اطراف ما را می‌گیرد. قرآن می‌فرماید: «الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ * إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ * فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ»؛(14) جهنم آتشى است كه از طریق قلب‌ها به بیرون می‌آید، آتشی در ستون‌هایی ممتد آنان را در میان فرامى گیرد. عین این قاعده که برای کفار هست و جهنم از درون جانشان به بیرون می‌آید و اطراف آن‌ها را فرا می‌گیرد، برای اهل ایمان بهشت از درون جانشان بیرون می‌آید و اطراف آن‌ها را فرا می‌گیرد.
    پس ابتدا باید اصول كلی حیات زمینی خود را که بستر زندگی ابدی ما خواهد بود، تنظیم ‌كنیم؛ و در آن راستا یك برنامه‌ی جامع و درازمدت بریزیم. سپس در دل آن برنامه‌ی کلی، برنامه‌های جزیی را طراحی كنیم كه اگر مثلاً این مسئله پیش‌ آمد، كدام برنامه را فدای كدام برنامه كنیم. به عبارت دیگر اولویت‌‌های زندگی را مشخص کنیم وگرنه اگر اصل و فرع زندگی را نشناختیم و اولویت‌ها را درست تشخیص ندادیم به راحتی حادثه‌ها ما را با خود می‌بَرَد. اگر بررسی بفرمائید، اكثر كسانی كه حالا غصه ‌می‌خورند كه زندگی‌شان از دستشان رفته ‌است، به این علت است که اصول شخصیت خود را درست تشخیص نداده‌اند و اولویت‌بندی نکرده‌اند، در نتیجه حالا با چیزهایی روبه‌رو شده‌اند که اصل زندگی نیست، با خیالاتی پریشان و قلبی از دست رفته روبه‌رویند، قلبی که هیچ راهی را به سوی آسمان نمی‌شناسد. اصلاح قلب را جزء اصول كلی زندگی قرارندادند و هر حادثه‌ای که پیش آمد آن را برای خود عمده ‌كردند و همه‌ی فکر و ذکر خود را مشغول آن نمودند، درنتیجه زندگی‌شان آن‌چنان زیر لگد حادثه‌های جزیی له شده كه حالا پس از هشتاد سال که عمر خود را طی کرده‌اند، هیچ ندارند.
    حضرت جواد(ع) می‌فرمایند: «الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَال ّ»(15) در سیر به سوی خدا امکان رسیدن انسان از طریق به‌کارگیری قلب‌ها بیشتر است تا با به زحمت‌انداختن اعضاء و جوارح، به وسیله‌ی اعمال. این که می‌فرمایند از طریق قلب، نسبت به سایر اعمال عبادی، بهتر به خدا می‌رسید، چون در سایر اعمال عبادی هم حضور قلب است که آن‌ها را ارزشمند می‌کند. حاصل کلام این که هر اندازه قلب را تربیت کنیم و اصلاح نمائیم به همان اندازه به مقصد اصلی خود نزدیک‌تر شده‌ایم.
    قرآن در وصف روز قیامت می‌فرماید: «قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ، فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ، أَفَلَا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا وَلَا یَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا»؛(16) یعنی در روز قیامت چیزی از مال و فرزند و امثال این‌ها به درد انسان نمی‌خورد، و آنچه در آن روز که روز لقای پروردگار متعال است، به کار می‌آید، قلب سلیم و دل پاک است، دلی که از هر آنچه غیر خدا است، پاک باشد. و لذا تمام تکالیف عبادی برای تطهیر دل از غیر حضرت معبود است تا مؤدب به ادب توحید شود.
    حضرت صادق(ع) در تفسیر قلب سلیم فرمودند: «الْقَلْبُ السَّلِیمُ الَّذِی یَلْقَى اللَّهَ وَ لَیْسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاه »؛(17)دل پاک؛ دلی است که پروردگارش را ملاقات کند در حالی که اَحدی جز او در آن نیست.
    آیت‌الله‌جوادی‌آملی«حفظ ‌الله» در درس تفسیرشان می‌فرمودند: «هیچ عالِم دینی نیست كه آخر عمرش از این‌كه در وادی علم گام گذاشته ‌است پشیمان بشود.» چون می‌بیند سرمایه‌ای را كه بعد از هشتاد سال تأمل و تدبّر در اموری که با قلب سروکار دارد، حالا با خودش می‌برد. نیّت‌ها جای خودش که هركس به ازای نیتش اجر دارد، ولی می‌توانید این نکته را تجربه کنید، كسی كه اصول كلی و جهت‌گیری‌ اصلی زندگی‌اش را حفظ قلبِ قرآنی قرار ندهد، آخر زندگی با این مسئله روبه‌رو می‌شود كه مجموع حادثه‌های بی‌حاصل زندگیِ هشتادساله که خود را به آن‌ها مشغول کرد، به کار او نمی‌آید.
    اینجاست كه بنده بعد از این مقدمات می‌توانم اصل جواب سؤال شما را بدهم؛ که می‌فرمائید وقتی برنامه‌ها و اهداف با یکدیگر تضاد پیدا کردند چه کار کنیم؟ باید خودتان ارزیابی‌ كنید و بتوانید باور نمایید آنچه برای شما در بُعد حسی‌ مهم ‌می‌شود، مهم و اصل نیست. آری برنامه‌ی جامع این است كه باید به گستره‌ی كل ابعادتان برنامه‌ریزی کنید. اما حالا آمدیم در شرایطی قرار گرفتیم که نمی‌توانیم به همه‌ی آن ابعاد به طور کامل جواب دهیم، به قول خودتان اگر در جواب‌گویی به این ابعاد در تضاد بیفتیم، چه‌كار باید كرد تا اصولمان حفظ ‌شود؟ جواب بنده آن است که ابتدا توجه اصلی‌تان این باشد که قلب و برنامه‌ی پروراندن آن مسئله اصلی‌تان باشد و هیچ برنامه‌ای را آنگاه که در تضاد با اصلاح قلب است، اصالت ندهید، قلب باید ساخته و پرداخته شود. قلب یك شعور همه‌جانبه دارد که اگر درست به صحنه آمد بسیاری از نقیصه‌ها جبران می‌شود، به تعبیر قرآن: «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی كَانُوا یَعْمَلُونَ»؛(18) و كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند قطعاً گناهانشان را از آنان مى زداییم و بهتر از آنچه مى كردند پاداششان مى دهیم. چون ایمان با به میدان آمدن قلب محقق می‌شود. مولوی در راستای شعور همه جانبه‌ی قلب می‌گوید:
    عقل‌گویدشش‌جهت‌حدّاست‌و دیگر راه نیست

    عشق گوید راه هست و رفته‌ایم ما بارها

    چون قلب قدرت دریافتش بالاتر از ساحاتی است که عقل درک می‌کند. یك فرد نابینا، درست است كه عضو مفیدی مثل چشم را از دست داده ‌اما از حقیقت خودش که همان قلب می‌باشد محروم ‌نشده است، خداوند سرمایه‌ای به او داده که می‌تواند قلب را به صحنه بیاورد که همان «فطرت» است، فطرتی که خداوند در موردش فرمود: «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛(19) برای همه یکسان است.
    همان‌طور که ابزارها در زندگی دنیایی گاهی بالا و پایین می‌روند؛ یا رزق كسی را زیاد می‌كنند و رزق دیگری را كم‌، همان‌طور سایر ابعاد انسان هم ممکن است برای افراد گوناگون متفاوت باشد. یکی قدرت بدنی‌اش بیشتر است و یکی هوشش زیادتر است، آن دیگری قدرت استدلالش قوی‌تر است، ولی آن سرمایه اصلی یعنی فطرتی که منجر به حضور قلب می‌شود، در همه یکسان است. ممکن است خداوند مصلحت کسی را در آن ببیند که در بین مردم مشهور نباشد و اسمش سر زبان‌ها نباشد. اگر كسی خیلی دلواپس آبرویش شد، نمی‌تواند در زندگیِ قلبی خود مستقر شود. پس اگر متوجه شد آبرو از خدا است، شاید بخواهد ما گمنام باشیم، بسیار خوب. «همچو موری اندر این خرمن خوشم»، نام و نشان می‌خواهم چه کنم، اگر بخواهیم خودمان آبرو کسب کنیم، جهت قلب از نظر به خدا، به نظر به مردم تغییر جهت می‌دهد و به همان اندازه از پروریدن قلب محروم می‌شویم. بعضی‌ها از ترسِ رفتنِ آبرو به راحتی حاضراند بقیه را لجن‌مال كنند در حالی كه قرآن به ما یاد داده است «لِلّهِ الْعِزْةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»؛(20) عزت از آن خدا و رسول خدا و مؤمنین است. وقتی عزت با ایمان به دست می‌آید پس باید برنامه‌‌ریزی کرد كه قلب بی‌خدا نشود، در آن صورت دلواپسی‌ها برای حفظ آبرو - که قلب را از مسیر خود خارج می‌کند- همه از بین می‌رود.
    این بحث، عرض عریضی دارد، ولی امیدم این است كه تا این‌جا توانسته ‌باشم مسئله را روشن‌ كنم كه ما باید جایگاه ابعاد اصلی‌مان را از ابعاد فرعی‌مان روشن‌كنیم.
    آیت‌الله بهاءالدینی(ره) می‌فرمودند كه همراه امام خمینی(ره) رفتیم خدمت آیت‌الله شاه‌آبادی(ره) تا اسفار ملاصدرا(ره) ‌بخوانیم، دیدم من اهلش نیستم. در حالی که حضرت آیت‌‌الله بهاءاالدینی(ره) در سلوک قلبی به مراتب خوبی رسیده بودند. پس اگر بُعد فلسفی ما رشد کامل نکرد باز امکان ادامه سلوک هست، البته روح استدلالی، غیر از روح عقلِ معنوی است، که در اثر سیر و سلوک و قرب به پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) حاصل می‌شود. از حرکات و گفتار آیت‌‌الله بهاءالدینی(ره) معلوم بود که قلب‌شان در صحنه است و موانع بین قلب خود و معبودشان را به خوبی برطرف کرده بودند، چون حساب ‌كرده بودند اگر همه چیز را از دست ‌بدهم، دل را نباید از دست ‌بدهم.
    حضرت امام خمینی(ره) جمع بین عقل و قلب بودند، تفکر عقلی و فلسفی امام خمینی(ره) باعث‌ می‌شد كه زبان ارائه معارف الهیه را بهتر در اختیار داشته باشند. هنر بزرگ امام(ره) این بود که می‌توانستند با عقل بشر، با بشر حرف ‌بزنند. عرفا گاهی نمی‌توانند با بشر حرف ‌بزنند، چون آنچه كه این‌ها می‌یابند، بشر هنوز نمی‌شناسد تا الفاظ مناسب آن را پدید آورد. خودشان می‌گویند:
    لاجرم خاموش کردم من دهان

    گر تو خواهی از درون خود بخوان

    بیش از این‌گر شرح گویم ابلهی است

    چون که فهم آن ورای آگهی است

    امام خمینی(ره) آنچه از طریق قلب دریافت می‌کردند با زبان عقلِ مردم مطرح می‌کردند، کاری که محی‌الدین بن عربی در فصوص الحکم انجام داد.
    بعضی‌ها زبان عقل دارند اما دریافت قلبی ندارد، این عقل خشكِ محروم از دل، وصل نمی‌آورد. مولوی در این رابطه می‌گوید:
    عـقل جـزوی عشـق را مُنْـكِر بـود

    گرچه بنماید كه صاحب سِرّ بـود

    زیرك و دانا است، اما «نیست» نیست

    تا فرشته «لا» نشد اَهریمنی است

    او بـه قــول و فعــل یـار مـا بـود

    چون به حكـم «حـال» آیی «لا» بود

    می‌گوید از عقل خیلی کار می‌آید اما نمی‌داند چگونه «نیست» باشد. شما موقعی حس ‌می‌كنید هیچ‌اید، هیچ، که از طریق قلب متوجه جلال و عظمت پروردگار عالم شوید، وگرنه اگر صدها بار اسفار ملاصدرا(ره) بخوانید ولی نتوانید با قلب خود زندگی‌كنید، یك آدم آماس‌كرده‌ی گُنده‌ای می‌شوید كه با غرور کامل می‌گوید: خیلی دانا هستم. «زیرك و داناست، اما «نیست» نیست». حالا اگر «نیست» نشود، چی می‌شود؟ شیطان می‌شود؛ «چون فرشته «لا» نشد، اهریمنی است». شیطان شش‌هزار سال عبادت‌كرده ‌بود، برای ملائكه سخنرانی ‌می‌كرد، مقاماتی داشت. اما در مقابل خدا «نیست» نشده بود، به همین جهت در مقابل فرمان سجده به آدم، گفت: «اَنَا خَیرٌ مِنْه» من از او بهترم.
    صحبت بر سر این نکته است که اگر جامعیت همه ابعاد ممکن نبود كدام بُعد را جای كدام بُعد بگذاریم؟ ملاحظه فرمودید كه جامعیت امام‌خمینی(ره) چه خدمتی به بشر كرد! ولی اگر شما در عالَم آیت‌الله بهاءالدینی(ره) قرار گرفتید، آن را غنیمت بدانید و مواظب باشید قلب را فدای ابعاد پائین‌تر نکنید. شخصیت‌های عزیزی در كشور داریم كه زحمت ‌می‌كشند ولی آن‌هایی كه نتوانستند بفهمند کدام بعد را فدای ابعاد دیگر بكنند، عمر خود را باخته‌اند، بنده به جدّ توصیه می‌کنم:
    اگر كه یار نداری چرا طلب نكنی؟!

    اگر به یار رسیدی چرا طرب ‌نكنی

    باید خود را وارد عالم عشق الهی ‌كرد.
    به خیرگی بنشینی‌كه‌این عجب‌كاری است

    عجب تویی كه هوای چنین عجب نكنی

    نگو مگر می‌شود انسان عاشق خدا شود، بگو مگر می‌شود بدون خدا در برهوت دنیا زندگی کرد؟
    لااقل وارد عالم خیال بشوید، آن هم خیال پاك ، یارتان را پیدا كنید تا درست زندگی ‌كنید. با یك زندگی خشك از هم پاشیده که هیچ محور وحدانی ندارد، نمی‌توان خوش گذراند . آیا شما غصه ‌نمی‌خورید برای این جوان‌هایی كه افق زندگی‌شان این است كه می‌گویند: «كار پیدا نمی‌شود ، حالا ما چه كار كنیم؟!» بنده بسیار متأسف ‌می‌شوم از غصه‌ها‌ی بی‌دلیلی كه این عزیزان می‌خورند! اصلاً این حرف‌ها چیست؟! وقتی خدا پیش توست ، سرمایه‌ی هستی پیش توست، خدا خودش تو را تأمین ‌كرده ‌است. بنده‌های خدا، خدایی را كه صاحب همه‌ی هستی است رها ‌كرده و در میل‌های سبكِ حسّی خود را گرفتار نموده‌اند؟
    وقتی به خدا رسیدی، دیگر موضوع عوض می‌شود، گفت:
    دیوانه كنی ، هر دو جهانش بخشی

    دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه كند؟!

    وقتی آدم خدا را پیدا كند، متوجه می‌شود مثل این‌که می‌شود خیلی چیزهای دیگر هم به دست آورد. ولی در آن حال به خود می‌گوید: من آدمی نیستم كه خدا را رها ‌كنم و بیایم چیز دیگری به دست آورم. خیلی فرق است بین این‌كه آدم بتواند خدادار شود و چیزی نخواهد، با این‌كه همه‌چیز داشته ‌باشد و خدا را نخواهد. وقتی آدم خدادار شد ، دیگر فرقی ‌نمی‌كند كه در دنیا سود ببرد یا زیان:
    سوداگــردان عالَــم پنـــدار را بگــو

    سرمایه‌كم‌‌كنید‌كه سود و زیان‌یكی است

    آدم‌ها در مسیر دینداری قلبی به جایی می‌رسند كه برایشان فرق نمی‌کند زندگی به آن‌ها سخت بگذرد یا آسان، رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا یُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یُسْرٍ »؛(21) بهترین مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد و آن را دوست داشته و با وى هم آغوش شود، وخود را برای آن از بقیه‌ی امور آزاد کند، برای چنین کسی فرق نمی کند روزگارش به سختی بگذرد یا به آسانی.
    خودتان در دعای کمیل می‌گویید «طاعَتُهُ غِنی» طاعت خدا به خودی خود، ثروت است؛ حالا چه فرقی ‌می‌كند در امور دنیایی‌ام سود كنم یا زیان؟! مطمئن ‌باشید غصه‌های ما و شما از نداشتن‌ها نیست، از عدم ورود به عالَم الهی است، وگرنه واقعاً فرق ‌نمی‌كند كم داشته ‌باشید یا زیاد. می‌بینید طرف در امور دنیا خیلی زحمت‌ كشیده ‌است اما به دنبال وَهم و پندار بوده ‌است؟! حافظ«علیه‌الرحمه» می‌گوید: كل این عالم، پندار است. پس سوداگران عالم پندار را بگو: سرمایه كم ‌كنید كه سود و زیان یكی است.
    نمونه‌ی کسانی که در زندگی خود جایی برای دنیا نگذاشتند تا قلب خود را دائماً در تماس با معبودشان قرار دهند، حضرت امام خمینی(ره) بودند، كاملاً معلوم است که ایشان در سراسر زندگی یك جانباز تمام عیار اسلام است. گفت:
    آنچنان مهر توأم در دل جان جای گرفت

    که اگر سر برود از دل و از جان نرود

    یعنی فقط یك چیز می‌داند؛ كه خودش را برای اسلام ببازد. خیلی قهرمان عجیبی است! این چاقوكش‌ها را دیده‌اید؟ تا روزی دو سه تا چاقو نخورند، اصلاً راحت نیستند. کسی که خود را به خدا باخت تا هر روز به نحوی جانبازی خود را نشان ندهد قلبش راحت نیست، گفت:
    مَنْبَلم(22) بی‌زخم ناساید تَنَم

    عاشقم، بر زخم‌ها بر می‌تنم

    بعضی‌ها اگر هرروز دوسه بار جانبازی ‌نكنند و خودشان را در مهلكه‌ی دفاع از اسلام نیندازند ، خمارند. گفت:
    خُنُك‌آن‌قماربازی‌كه‌بب اخت‌هرچه‌بودش

    و نماند هیچش الاّ هوس قمار دیگر

    حالا امام خمینی(ره) كه می‌خواهد همه ‌چیزش را در راه اسلام خلاص‌ كند ، و از این طریق به خدای عزیز متصل باشد، برخلاف اراده دشمنانش، عزّتمندترین انسان روزگار شد. این یك سنت و قاعده‌ی دیگری است ، غیر از قواعدی که بشر برای آبروی خود طراحی کرده و همه‌ی قلب و فکر خود را به آن مشغول نموده است. وقتی شما خدا را با قلب خود پیدا کردید، وارد عالم دیگری می‌شوید و به افکار قبلی خود می‌خندید؛ که چه فكرهایی ‌می‌كردیم؟! داشتیم كجا را می‌پاییدیم؟!
    اصل حرف بنده تا حالا این است که اگر بخواهیم بُعدی از ابعاد وجودی خود را در شرایطی خاص، بی‌جواب بگذاریم، از خود بپرسیم «كه را به قتل كه خوشحال كرده‌ای»؟! حالا كه باید یكی از ابعاد خود را زیر پا بگذارید، کدام‌یک را زیر پا می‌گذارید و یا به حاشیه می‌رانید؟ آری انسانِ جامع انسانی است که سعی می‌کند تمام ابعاد وجودی‌اش رشد کند. ابن‌سینا می‌گوید: انسان به همان اندازه که خود را از علمی محروم کند، به همان اندازه ناقص است. می‌گوید انسان بی‌نقص كسی است كه تمام ابعادش را بتواند تغذیه ‌كند. می‌گوید: حتی اگر به علم ریاضی کم علاقه‌ای بدان كه به همان اندازه ناقصی. یعنی اگر كسی دوست نمی‌دارد تفکر ریاضی داشته باشد و یا نسبت به تفکر فلسفی بی‌علاقه است، بالاخره در همان راستا ناقص است.(23) ولی حرف ما این است كه وقتی شما تلاش خود را نمودید که در حدّ ممکن شخصیت جامعی داشته باشید ولی با این همه در بعضی برهه‌ها مجبورید یکی از ابعاد را به حاشیه برانید. بیایید اولویت‌ها را مشخص‌ كنید.
    خود ابن‌سینا هم می‌گوید ، اگر آن چیزی كه من در آخر عمر به آن رسیدم اول عمر به آن می‌رسیدم، به شكل دیگری زندگی‌می‌كردم. ابن‌سینا آخر عمر متوجه‌شد یك حكمتی غیر از حكمت موجود در کتاب «اشارات و تنبیهات» باید به بشر عرضه ‌كند، اسمش را «حكمت مشرقی» گذاشت، ملاصدرا(ره) هم به همین جهت اسم فلسفه‌اش را «حكمت متعالیه» گذاشت. ابن‌سینا ظاهراً یك چیزهایی هم در رابطه با حکمت مشرقی نوشته ‌بوده كه در حمله غزنویان به اصفهان از بین ‌رفته ‌است. و نمط هشتم و نهم اشارات او نیز خبر از چنین رویکردی دارد.







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    انس با غیب از طریق خیال


    به هر حال عرض شد «اگر كه یار نداری چرا طلب نكنی»؟! آدم باید اول جنبه‌ی نشاط و انس با غیب را در خودش ایجاد كند، و این مرحله با خیال ممكن است. باید خیال خودش را بپروراند ، تا آینه‌ی خیال او جلوه‌گاه «عکس مَه رویان بستان خدا» شود، ولی در این مرحله متوقف نشود و عقل و قلب خود را جلو ببرد. آیت‌الله قاضی(ره) به مرحوم علامه‌طباطبائی(ره) در شرایطی كه در حال ریاضت بسر می‌بردند، فرموده ‌بودند: این روز‌ها یك حوری سراغت ‌می‌آید، به او اعتنا نکن. همان حوری كه حافظ داشت و درباره‌اش می‌گوید:
    رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

    دستم اندر دامن ساقی سیمین‌ساق بود

    صورت رشته‌ی اذکار الهی در جمال فرشته‌ای برای حافظ ظاهر شد و سلسله‌ی اذکار از دستش رفت و جذبه‌ی توسل به نور ساقی الهی، او را مبهوت خود کرد. علامه(ره) می‌فرماینــد؛ ‌آن حوری در منظرم ظاهر شد - این حوری خیلی قیمتی است؛ جمال انس حق است در موطن خیال- این همان حوری است كه در قرآن آن را مخصوص متّقین یعنی «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» می‌داند، تا خیال آن‌ها را هم به نور توحید منور کند. حوری که سراغ علامه طباطبائی(ره) آمد، جلوه‌ی نورانی اُنس حق است با انسان در موطن خیال . علامه(ره) می‌گویند: دیدم آن حوری آمد، با توجه به پیشنهاد استادم قاضی(ره) صورتم را از او برگرداندم. دیدیم از طرف دیگر آمد. دوباره صورتم را برگرداندم، دیدیم از جلو آمد. دوباره صورتم را گرداندم، رفت. علت توصیه‌ی مرحوم آیت‌‌الله قاضی(ره) به علامه طباطبائی(ره) به آن جهت بود که نمی‌خواستند مرحوم علامه(ره) در حدّ خیال نورانی متوقف شوند و از آن جامعیت مطلوب محروم گردند. آری وقتی تا مرحله قلب جلو رفتند، حالا برگشت به خیال و از آن منظر با آن حوری در تماس بودن، دیگر رهزن نیست. «چون كه صد آید نود هم پیش ماست» یعنی اگر شما رفتید در مقام «عِنْدَ مَلیكٍ مُقْتَدِر» بهشت را هم دارید.
    حاصل بحث ما تا این جا این که باید متوجه بود خیال را از صحنه‌ی زندگی بیرون نکرد منتها باید آن را پاک نگه داشت، چون نمی‌شود آدم دل ‌زنده نداشته باشد. ولی این مرحله، مرحله شروع است. آری ابتدا باید به عالَم دل متأثر از خیال پاک وارد شوید؛ ابتدا آن دل را به ‌صحنه ‌بیاورید بعد آرام‌آرام بالاتر بیایید و آن را با عقلِ برهانی و قدسی منسجم ‌كنید، بعد كه بالاتر آمدید می‌بینید انگار قرآن با شما رفیق است. آیت‌الله حسن‌زاده در این مرحله بودند كه فرمودند: «من پشیمانم آن فرصت‌هایی را كه صرف شعر كردم چرا صرف قرآن نكردم؟!»
    چطوری وقتی من شعرمی‌خوانم شما اصلاً دلیل نمی‌خواهید، می‌گویید: «بله، همین درست است»؟! ببینید: شما تا این مرحله را راحت می‌آیید، هیچ‌وقت نمی‌خواهید من صد دلیل برای شعری كه خواندم بیاورم. كمی كه بالاتر بیایی، روایت كه خوانده ‌شود، می‌گویی: «بله، حق همین است». كمی بالاتر بیایی، ‌وقتی كه قرآن می‌خوانی، می‌گویی: «بله، حق همین است». در همین رابطه است که می‌گویند: «قرآن؛ ذكر است.» چون قلب شما حقیقت آن را می‌شناسد و با خواندن و تدبر در آن، قلب شما آن را تصدیق می‌کند. باید در ادب خیال و عقل و قلب تا این‌جا سیر کرد که با عمیق‌ترین لایه‌های وجودِ خود مرتبط شویم و آن ابعاد را به حال خود رها نکنیم. پس اگر از خیال شروع کنیم ولی به قلب برسیم کار درستی است، مثل این‌که از شعر شروع کنیم و به قرآن ختم شویم.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    زمان، زمان فوران علم است


    در زمان ما اصلاً از این خبرها نبود كه این‌قدر راحت بشود قدم‌قدم جلو بیاییم و برنامه‌ریزی‌ كنیم، استادهایی به این خوبی و شرح حال‌هایی به این خوبی نبود، راستی چطور می‌شود كه یك‌مرتبه در یك زمان این همه فكر فوران كند؟! همان‌طور که قرن هفتم هجری زمان عجیبی است، شاید بتوانیم بگوییم در قرن هفتم و هشتم با پیشینه‌ای که انبیای الهی پدید آورده بودند، پایه‌ی تمام فرهنگ بشر ریخته شد، انگار در آن زمان دیوارهای عالم ماده شكافته‌ شده و حقایق عالم معنویت بیرون ریخته ‌است، شرایط حضور امثال مولوی و حافظ و محی‌الدین عربی و ابن‌فارض مصری، شرایط فوق العاده‌ای است. چطور آدم‌ها در آن شرایط این‌قدر خوب به عالم معنا منتقل ‌می‌شده‌اند؟! زمان شما هم یك چنین شرایطی فراهم شده كه زمین و زمان یك چنین آمادگی‌ای دارد که ملکوتیان حقایق عالم معنا را بر فضای عالم بپراکنند، کمی خود را آماده کنید، راه صد ساله را یک شبه طی خواهید کرد.



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. تشكر

    عهد آسمانى (05-09-2018)

  7. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    غم غربت؛ اولین قدم

    این مقدمات را به این دلیل عرض کردم تا إن‌شاءالله عزیزان به این نتیجه برسند كه به قول ابن‌سینا عزم و تصمیم ما آن شود که برای خود شخصیت جامعی را برنامه‌ریزی کنیم، هم بتوانیم كار فكری بكنیم، هم كارهای علوم تجربی‌مان را بتوانیم خوب دنبال‌كنیم، هم مدیریت خیال خود را دنبال ‌نماییم، هم کار عقلی کنیم و هم از تربیت قلب خود غافل نمانیم، راه پرورش و مدیریت هر كدام هم مشخص است و می‌توانید با برنامه‌ریزیِ درست به همه ابعاد خود برسید. تا این‌كه آرام‌آرام به احساسی منتقل شوید که به آن «احساسِ غم غربت» می‌گویند. این اولین قدمی است كه در فضای آن می‌توانید زندگی صحیح را شروع ‌كنید؛ غم غربت داشتن سیرمی‌آورد. چطور می‌شود كه اویس قرنی از یمن بلند می‌شود و به مدینه می‌آید؟ چون احساس غم غربت می‌كند. همان است كه به اصطلاح عرفا می‌گویند: «درد پیدا می‌شود» و به واقع مشكل روزمرّگی را با همین «درد پیداكردن» می‌توان از بین برد. كسی كه در این دنیا با غم غربتِ خود آشنا شد دیگر گرفتار كارهای یاوه نمی‌شود.
    این داستان را از مولوی حتماً دارید كه یك نفر سیلی محكمی به پشت گردن رفیقش زد. او عصبانی ‌شد و یقه‌ طرف را گرفت كه فلان‌فلان‌شده! چرا زدی؟! می‌خواست تلافی کند که رفیقش گفت: صبركن، من از تو یک سؤالی می‌کنم، اول آن سؤال را جواب بده، بعداً تلافی کن. از او پرسید: دقت ‌كردی وقتی من پشت گردن تو زدم، «طراقّی» صدا كرد؟ گفت: بله. گفت: بگو ببینیم این صدایِ طراق از گردن تو بود یا از دست من؟ بیچاره طرفی كه پشت گردنی خورده بود، گفت: من آنچنان پشت گردنم می‌سوزد كه فكر این چیزها را نمی‌توانم بكنم، «تو كه بی‌دردی همی اندیش این» تو كه بی‌دردی این سئوال‌ها برایت پیدا ‌می‌شود. من درد دارم تو بی‌دردی ، این دو تا خیلی فرق ‌می‌كند.
    مولوی این طور می‌گوید:
    آن یكـی زد سیـلی‌ای مر زیـد را

    حمله كــرد او هـم برای كیـد را

    گفت سیلی‌زن، سؤالت می‌كنــم

    پس جوابم گــوی و آنگه می‌زنم

    بر قفـای تـو زدم، آمـــد طـراق

    یك سؤالی دارم اینجـا در وفـاق

    این طراق ازدستِ من بوده‌است یا

    از قفـاگـاه تـو ای فخــر كیـا

    گفت: از درد این فراغـت نیـستم

    كه در این فكر و تأمـل بیـستــم

    تو كه بـی‌دردی همـی اندیش این

    نیست صاحب درد را این فكر هین

    از اینجا مولوی نتیجه خوبی می‌گیرد كه انسانِ بی‌درد گرفتار روزمرّگی است، چون غربت خود را در این دنیا فراموش كرده است.
    دردمندان را نباشـد فكر غیــر

    خواه در مسجد برو خواهی به دیر

    غفلت و بی‌دردی‌ات فكـر آورد

    در خیــالت نكتـــه‌ی بكــــر آورد

    تازه فكر می‌كنی خیلی مهم هستی كه این نكات به ذهنت آمده، نمی‌فهمی كه این حرف‌ها، حرف‌های آدم‌های راه گم كرده است.
    جز غم دین نیست صاحب درد را

    می‌شناسـد مـرد را و گــرد را

    چون به غربتِ خود در این دنیا آشنا شد و فهمید فقط راه نجات، انس با خدا است، با تمام وجود دامن دین را می‌گیرد و همه‌ی دغدغه‌اش این است كه از مسیر ناب دینداری فاصله نگیرد.
    برای آدم‌هایی بی‌درد بحث‌های بی‌خود و پوچ پیش‌می‌آید كه آقا به نظر تو این دكور بهتر است یا آن دکور؟ آدم‌های بی‌درد می‌خواهند خالی‌های زندگی‌شان را با فشارهای بی‌جا پركنند. آدمی كه غم غربت دارد، می‌داند كه غم غربت او در ارتباط با عالَم قدس پُر می‌شود ، این آدم می‌فهمد ركوع یعنی چه، سجده یعنی چه، سكوت یعنی چه. این كه می‌گویند خواب مؤمنِ عالِم عبادت است، نه یعنی عالِم به علم ریاضیات و فیزیك، منظور عالم‌ بالله است. عالَم قُدس تنها عالَمی است كه غم غربت انسان را جواب می‌دهد.
    آنچه باید در این رابطه مورد توجه باشد این که، اولاً: فرهنگ انسان‌های قدسی بیش از آن‌كه نمود ظاهری داشته باشد جنبه‌ی باطنی‌اش شدید است، برعكس ظاهرگرایان كه سیری درونی ندارند، حتی جنبه‌های سیر درونی را هم به بیرون سرایت می‌دهند.
    ثانیاً: انسانی كه در این دنیا غم غربت پیدا كرده، از دست روزمرّگی آزاد است، در نتیجه عالَم و آدم و طبیعت را پرستار خود می‌بیند، همه‌ی عالم آیات و پنجره‌هایی هستند برای از بین ‌بردن غربت او، و همه چیز وسیله‌ی اتصال اوست به عالم قدس‌. چنین انسانی با چهره‌ی نورانی عالم ارتباط ‌دارد نه با چهره‌ی ظلمانی عالم، و به راحتی امید دست ‌یافتن به مطلوبش در او ایجاد می‌شود، و این را بدانید كه این‌طور نیست كه شما سی‌ سال یا چهل ‌سال در غربت به ‌سر ‌ببرید و نقطه‌ی ارتباط با عالم قدس برای شما به وجود نیاید، بلكه ناامیدی از ارتباط با عالم قدس است كه شما را از بین ‌می‌برد. در همین رابطه از حضرت صادق داریم «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الصَّبْرُ وَ الصَّمْتُ وَ انْتِظَارُ الْفَرَج» ّ(24) بهترین عبادت‌ها: بردبارى و خموشى و چشم به‌راه فرج‌بودن است . و بر اساس همین فرهنگ در دعا از خدا تقاضا می‌کنید که بعد از شدت و سختی، رخاء و آسانی مرحمت فرما.(25) به گفته‌ی حافظ:
    رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند

    چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    بهشت در ازای امید به بهشت

    ابتدا باید متوجه باشیم خداوند تمام شرایط بیرونی و درونی را جهت رساندن ما به مقصد حقیقی فراهم فرموده است، از یک طرف جسم و خیال و عقل داده تا با جامعیتی که به دست می‌آوریم از راه باز نمانیم، از طرف دیگر عالم را مظهر آیات خود قرار داده تا بتوانیم در هر منظری او را بیابیم و یک لحظه بی‌یار نباشیم. قرآن مجید را هم به عنوان نامه‌ی محبوب ارسال فرموده تا کتاب ذکر ما باشد. انبیاء و ائمه معصومین(ع) هم که جمال و حرکات و سکناتشان نمایش توجه به مقصد اصلی است در میدان هستند. پس چه جای ناامیدی؟! مگر می‌شود خدایی که اینچنین همه چیز را از درون و بیرون فراهم کرده ما را از مقصد خود محروم کند؟ باید امیدوارانه پای در راه نهاد و آرام‌آرام جلو رفت.
    اگر آدم در مسیر دینداری پایداری نمود همین كه مُرد، آنچه در رابطه با اُنس با حقایق غیبی می‌طلبد به او می‌دهند، تمام آنچه را نیّت‌ كرده ‌بود و توفیق عمل بدان برایش نبود، به او می‌دهند. چون روحش را نسبت به كمالات، در حال انتظار نگه ‌داشته بود و نگذاشته بود شیطان این امیدواری به رحمت خدا را از او بگیرد. قرآن هم در این رابطه می‌فرماید: «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یَعْمَلُون »؛(26) و به كسانى كه صبر و استقامت پیشه كنند، مطابق بهترین اعمالى كه انجام مى دادند پاداش خواهیم داد.
    حتماً تجربه کرده‌اید که وقتی به زیارت بیت‌الله‌الحرام یا ائمه معصومین(ع) می‌روید، راحت‌تر اعمال عبادی که همان اُنس شما با حقایق است، تحقق می‌یابد. چون عموماً شیاطین را در این مکان های مقدس راه ‌نمی‌دهند و ملائكه در آنجا در تحرّكند. وقتی یک کمی شیطان را عقب راندند، راحت‌تر به آنچه در نیت دارید منتقل می‌شوید. حال اگر در برزخ و قیامت وارد شدید که اصلاً شیطان امکان هیچ گونه وسوسه‌ای ندارد، خیلی بهتر به آنچه در نیت دارید دست می‌یابید و به سویش سیر می‌کنید. می‌خواهم عرض كنم واقعیت شما آن موقعی آشکار می‌شود كه بی‌شیطان با خود روبه‌رو شوید، فعلاً شیطان مانع راه شما است و شما با پایداری در دینداری، مسیر خود را عوض نمی‌کنید، هرچند کُند جلو می‌روید، پس وقتی به برزخ و قیامت رفتید با واقعی‌ترین بعد خود، یعنی با اصیل‌ترین نیت خود روبه‌رو می‌شوید، این به شرطی است که ابعاد وجودی خود را بشناسید و برای مدیریت و تربیت هر کدام برنامه‌ریزی کنید و اولویت‌ها را نیز تعیین نمائید. و با توجه به برنامه‌ها و اولویت‌ها در مقابل وسوسه‌های شیطان مقاومت می‌کنید.
    چون برنامه‌ خود را در رابطه با رشد ابعاد وجودی خود مشخص کردید و غربت خود در این دنیا را ‌شناختید و از غم این غربت بیرون نرفتید، آن‌گاه که موانع برطرف شد به راحتی به آرمانی‌ترین نحوه‌ی زندگی دست می‌یابید. ولی متأسفانه بعضی افراد آنچنان با بیهودگی‌ها گرفتار شیطان شده‌اند که اگر شیطان را از آنها بردارند،‌ دنبالش ‌می‌گردند که پیدایش کنند. این‌ها با دروغ‌ها و انواع اختلاط با نامحرم و دعوا با افراد، در بستری که شیطان فراهم کرده زندگی‌ می‌کنند. یك تئاتری تهیه کرده بودند كه طرف دائماً در غیاب شیطان به او فحش ‌می‌داد. وقتی که شیطان برایش ظاهر شد شروع كرد به شیطان بد و بی‌راهه بگوید، خدا لعنتت ‌كند، فلان ‌فلان ‌شده، برو گم ‌شو، همه را بدبخت ‌كردی، من را هم بدبخت ‌كردی. اتفاقاً شیطان رفت. طرف شروع كرد دنبال شیطان راه ‌افتاد، گفت: پس چرا دنبال من می‌آیی؟ گفت: آخر، نمی‌توانم بی‌تو زندگی کنم.
    وقتی انسان متوجه ابعاد متعالی خود شد و در صدد رشد و کمال آن‌ها برآمد، در مسیر دینداری همچنان پایدار می‌ماند و در مقابل وسوسه‌های شیطان مقاومت می‌کند و لذا به مجرد آن‌که شیطان از جلوی او کنار رفت به سرعت به سوی مطلوب‌های الهی خود سیر می‌کند، عده‌ای هم در اوج بی‌برنامه‌بودن، با شیطان به‌سر می‌برند و بدون او خمارند و از این طریق همه‌چیز خود را از دست می‌دهند.
    وقتی باید امید به بهشت داشت که لااقل به خود بگوییم اگر نمی‌توانی وارد سیر به سوی كمالات معنوی شوی و آن میل‌ها را در همین دنیا بالفعل ‌كنی، لااقل این ‌طرفش را رها نكن. یعنی امید رهایی از این نقص‌ها را از دست مده، تا وقتی موانع برطرف شد بتوانی به مقصد عالیه خود که همان سیر به سوی رب العالمین است، برسی. می‌فرمایند: روزی جوانی از حضرت آیت‌الله‌بهجت(ره) ذکری خواست، ایشان در پاسخ فرمودند: «هیچ ذکری بالاتر از عزم پیوسته و همیشگی بر ترک گناه نیست».(27) وقتی عزم انسان ترک گناه شد، آن موقع که با حذف شیطان، موانع برطرف شد نگاه ‌می‌كند می‌بیند هر چه می‌خواست بشود، برایش محقق شد، و طبق آیه‌ای که عرض شد، همه‌ی پاداش‌های او را براساس بهترین نوعی از اعمال که انجام داده، می‌دهند، مثلاً اگر در تمام عمر می‌خواستی با قرآن معاشقه‌ كنی؛ و به همین منظور هر روز صبح قرآن ‌می‌خواندی ولی می‌دیدی آن طور که می‌خواهی قلب متذکر نمی‌شود، دوباره فردا صبح می‌خواندی ولی می‌دیدی باز قرآن‌خواندن ذكر دلت نشد، اما باز هم می‌خوانی و به امید اهدافی بزرگ همچنان در خواندن و تدبّر در آن پایداری می‌کردی، حالا در قیامت که موانع برطرف شد، آن عالی‌ترین نوعی که می‌خواستی برایت محقق می‌شود. شما در دنیا دائماً خواستید قرآن كتاب اُنس‌تان با خدا بشود ولی شیطان نمی‌گذاشت و سعی می‌کرد شما را مأیوس کند، شما هم مقاومت ‌می‌کردید، این مقاومت‌كردن باعث ‌می‌شود همین كه شیطان را برداشتند سیر شما شروع‌ بشود.
    اگر بخواهیم بحث را تا این‌جا جمع‌بندی ‌كنیم، حاصل بحث این شد كه دانشجو و طلبه‌ی موفق کسی است كه توانسته ‌باشد اصول خود را از فروعش جدا كند و برای هر کدام در جای خود برنامه‌ریزی داشته ‌باشد، تا روزمرّگی‌ها شخصیتش را پُر نكند، یا حادثه‌ها او را هر طور پیش آمد این طرف و آن طرف نکشاند و این در صورتی ممکن است که شما توانسته باشید برای زندگی زمینی خود معنی درستی به‌دست آورده باشید و اساس بحثی که خدمتتان عرض شد برای تأمل بر روی تعریف درست از زندگی است. زیرا اگر ابعاد جسمی و خیالی و عقلی و قلبی خود را درست نشناسید خودتان را درست نشناخته‌اید تا بخواهید برنامه‌ریزی مناسب برای خود انجام دهید.





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    دوران پایه‌ریزی شخصیت

    سؤال: اهداف و وظایف یك دانشجو یا طلبه چیست؟
    جواب: شناخت شرایط و موقعیتی كه در آن دوران بعضی از صفات می‌تواند به فعلیت برسد، و توجه به این که چنین موقعیتی اولاً: موقت است. ثانیاً: محدود به دوره دانشجویی یا طلبگی است و بعداً چنین شرایطی پیش نمی‌آید تا بتوانید صفات و افکار خود را به این‌گونه به فعلیت برسانید. دوران دانشجویی و طلبگی دوران بسیار خوبی است، در آن دوران انسان دارای همّت‌های بلندی است و امکان به فعلیت‌رساندن ابعادی كه نیاز است به فعلیت برسد به‌خوبی فراهم است. در فضای دانشجویی و طلبگی این آمادگی هست که همه با خود و دیگران جدّی برخورد کنند، حتی رفقا شرط می‌کردند هرکس در آن ساعات معین، حرف زد باید این مقدار پول در جعبه کنار اتاق بریزد. در نتیجه همه حساب حرف‌‌زدن‌های خود را داشتند كه روی حساب حرف ‌بزنند. مثلاً وقتی می‌خواستند مسافرت ‌بروند، می‌گفتند: نیم‌ساعت حرف، یك ساعت و نیم مطالعه، دوباره نیم‌ ساعت مباحثه. برای اختلاط‌ها هم وقت می‌گذاشتند. خلاصه شرایط خوبی برای مدیریت شخصیت خود می‌توان ایجاد کرد. به همین جهت دانشجویان و طلاب عزیز می‌توانند پایه‌ی شخصیتی خود را در همین دوران بریزند، بعداً چنین شرایطی که جوانانی با عزمی بلند کنار هم باشند، پیش نمی‌آید، آنقدر این دوران می‌تواند بابرکت باشد که اگر در برزخ هم بروید دوباره می‌خواهید همین دوران را تمرین ‌كنید. خیلی شبیه دوران دفاع مقدسِ هشت‌ساله است، که رزمندگان به اهدافی بزرگ‌تر از زندگی روزمرّه می‌اندیشیدند.
    تأکید بنده این است که این دوران را با سهل‌انگاری از دست ندهید چون وقتی توانستید ابعاد بالقوه‌ی خود را تا آنجا که ممکن است به صورت بالفعل در آورید، در ادامه‌ی زندگی وقتی فن تبدیلِ بالقوگی‌ها به فعلیت را به دست آورید، همواره در اصلاح خود موفق خواهید بود، و هر روز شعوری برشعور قبلی‌تان افزوده می‌شود و چون در راه هستید، متوقف نیستید. کسی که در راه است در هر منزلی با چیز جدیدی روبه‌رو می‌شود، وقتی در راه بودید هیچ حادثه‌ای در زندگی، شما را بازی‌ نمی‌دهد. اما اگر این‌جا نتوانستید ذخیره‌ای برای سیر در زندگی به دست بیاورد، مثل آدمی هستید كه می‌خواهد در هنگام دعوا و زد و خورد، تازه تمرینِ بُكس‌بازی بكند؛ محکم کتک را می‌خورد و نمی‌فهمد چه شد، اما اگر تمرین‌های لازم را از قبل انجام داده بود، در دعوا و زد و خورد تمرین‌هایش به ‌ثمر می‌رسید. باید بر روی تمرینِ تبدیل بالقوگی‌های ابعاد وجودی‌تان به فعلیت، در این دوران برنامه‌ریزی ‌كنید تا ثمره خوبی نصیب شما بشود.
    عرض كردم اگر احساس‌تان بر شما غلبه ‌كند و رشد عقلی و قلبی نكنید، واقعاً ناقص خواهید ماند، همچنان كه اگر در آن رشته‌ی علمی كه در حال تحصیل هستید درست درس ‌نخوانید ناقص خواهید ماند، و یا از این طرف بیفتید، و بدون توجه به سایر ابعاد خود، فقط درس‌های رسمی خود را‌ بخوانید، در حالی که دروس دانشگاهی جواب بُعد تجربی شما را می‌دهد. این بُعد را باید در جای خودش تقویت كرد، ولی چرا ما بقیه‌ی ابعاد را تقویت ‌نكنیم تا تک بُعدی و تک ساحتی نشویم؟
    در حال حاضر مجتهدانی در حوزه‌ی علمیه داریم که مهندسی فنی خود را نیز از دانشگاه گرفته‌اند. نمی‌خواهم بگویم لازمه اجتهاد در فقه، دروس فنی دانشگاهی است ولی عنایت داشته باشید که این‌ها در عین تحصیل در دانشگاه، در علوم اسلامی تا کجا پیش رفتند. عمده‌ی عرض بنده آن است که مواظب باشید ابعادی از شخصیت خود را خالی نگه ندارید و اگر هم مجبورید بعضی از ابعاد را در حاشیه قرار دهید، بررسی کنید کدام بُعد در حاشیه باشد، هرچند باز تأکید بر رشد همه ابعاد دارم، حتی رشد جسمی را نباید ساده گرفت به طوری‌که حضرت‌ علی(ع) در اوج حکمت و دعا، در اوج قدرت جسمی بودند، چون از ابتدا خود را برای خود آن‌طور تعریف کرده‌اند، و خدا هم تقاضای ایشان را همان‌طور برآورده کرد. همان‌طور که افلاطون و سقراط در عین حکیم‌بودن، در جنگ حاضر می‌شدند و مبارزه می‌کردند.
    مرحوم آیت‌الله حجّت كه از مؤسسین حوزه علمیه قم بودند، وقتی می‌خواستند مدرسه‌ی حجت را بسازند، در روزنامه‌های آن زمان اعلام‌كردند كه ما چنین زمینی داریم با این نیازها، طراحی آن را به مسابقه می‌گذاریم تا از بهترین طرح استفاده کنیم. خلاصه آرشیتكت‌های آن زمان را دعوت به ارائه‌ی طرح کردند. از كل كشور طرح ‌دادند. همان‌طور كه می‌دانید، طراحی هم كار آسانی نیست. در حینی که طرح‌ها را بررسی ‌می‌كردند، دیدند یك طرح است كه همة قاعده‌ها را رعایت‌ كرده و با زندگی طلبگی هم بیشتر هماهنگ است. آدرس طرّاح را که نگاه ‌كردند دیدند شخصی است ساکن قم به نام سید محمدحسین‌طباطبایی! در كل كشور طرح ایشان برنده‌ شد. آن فكر ریاضی منظم نتیجه‌اش این می‌شود كه وقتی المیزان می‌نویسد، یك حرف احساساتی كه آدم بتواند بگوید: «این را دیگر آقا از سر احساسات گفته‌اند»، در آن نیست. این ذهن چرا این‌قدر منظم ‌شده ‌است؟ برای این‌كه در عین اجتهاد و عرفان، ابعاد دیگرش را تعطیل ‌نكرده ‌است.







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    ورزش؛ معبری برای احساس حضور خود در جسم

    از جمله ابعادی که نباید از آن غفلت کرد و مقام معظم رهبری«حفظه‌الله‌تعالی» هم بر آن تأكید كرده‌اند ورزش ‌كردن است. بنده به تجربه به این رسیده‌ام؛ جوانانی كه در دوره‌ی مدرنیته ورزش ‌نكنند، یك مشكل روحی و روحانی پیدا می‌كنند؛ و نه تنها نشاط جسمی و روحی ندارند، بلکه نه قلب صیقلی دارند و نه از تواضع لازم برخوردارند و با همت‌ها و اراده‌های ضعیف از بقیه طلب‌کارند. خیلی حرف است؛ مقام معظم رهبری«ادام الله‌ظله» در سخنرانی‌شان در دانشگاه تهران به دانشجویان توصیه می‌فرمایند: «تحصیـل» و «تهــذیـب» و «ورزش»، بعد گفتند: برای پیرمردها و پیرزن‌ها ورزش واجب است. حالا شما فكر می‌كنید ایشان همین‌طور ساده گفته‌اند؟! نه. همان‌طور كه می‌دانید؛ دنیای مدرن دنیای متوقف‌شدن بدن است، ماشینِ ‌سواری مسافت‌ها را طی می‌کند و ما همچنان روی صندلی تکیه داده‌ایم، و لذا از آن صیقل قلبی که با راه رفتن می‌توانستیم به دست آوریم، محروم شده‌ایم. راه‌رفتن است كه قلب را صیقل و عزم را وسعت ‌می‌دهد، آنچه امروز از طریق ماشین اتفاق افتاده زندگی را بسیار زشت کرده است. اسب‌سواری طوری است که خودِ آدم هم باید در فعالیت باشد، اما در ماشین‌سواری این‌طور نیست، هر روز هم که كمك‌فنرهایش را نرم‌تر می‌كنند تا آب هم در دل آدم تکان نخورد. در واقع این زندگی، یك زندگی پنداری است؛ چون من راهی را طی نکردم و با قدم‌های خود با زمین تماس نگرفتم که آن را پشت سر بگذارم، ولی به مقصد خود رسیدم. چگونه شما در خواب راه می‌روید ولی به واقع عملی انجام نداده‌اید، تمدن امروز با ذهن ما همین کار را کرده است.(28)
    قبلاً باید می‌رفتیم از صحرا برای زمستان چوب می‌آوردیم، یا برای خود از چشمه آب می‌آوردیم، امروز هیچ كاری نمی‌كنیم؛ چوب نمی‌خواهیم، شیر را باز می‌كنیم گاز می‌آید، شیر را باز می‌كنیم آب می‌آید. یعنی ما هیچ كاری نمی‌كنیم، به این معنی که روح ما فرمان لازم را به جسم ‌نمی‌دهد. در حالی كه روح - به جهت تجردش- عین فرمان و تحرك و تجلّی است، مثل خورشید است و نوری که همواره از آن تجلّی می‌کند، ما در شرایط جدید همه‌ی این فرمان‌ها را تعطیل ‌می‌كنیم، هیچ كاری نمی‌كنیم، حتی به‌جای این‌كه لااقل دست ببریم و شیشه‌ی ماشین را پایین و بالا بكنیم، یك كلید می‌گذارند تا فشار دهیم شیشه خودش بالا می‌رود. بشر مدرن فكر می‌كند دارد به خود خدمت ‌می‌كند، اما در واقع دارد همه چیزِ خود را ازدست ‌می‌دهد، چون روحی كه نیاز دارد دائماً فرمان دهد و بدن را به تحرك در آورده و استعداد‌های بالقوه‌اش، بالفعل گردد، بازنشسته شده است.
    شما از صبح تا شب به ماهیچه‌های گردن‌تان فرمان ‌می‌دهید كه سرتان را روی تن نگه‌ دارد. حالا ببین چقدر كیف ‌می‌كنی كه خودت داری سرت را تكان‌می‌دهی؛ می‌گویی: خودم سرم را تكان می‌دهم! علامه‌محمدتقی‌جعفری(ره) می‌فرمودند: «من حسرت حال آن كارگری را می‌خورم كه، خودش را در محصول كارش نگاه ‌می‌كند.»(29) همان‌طور كه دیده‌اید، كارگری که به کار خود اصالت می‌دهد خودش را در كارش می‌بیند. یكی از مسئولین می‌گفت: من در عین تحصیل، کارگری می‌کردم، پدرم هم کارگر بود، چند جا جهت خواستگاری رفتیم ولی همه ردم کردند، بعد گفتیم: خوب است برای خواستگاری خانه‌ی فلانی که وضع‌شان از ما بهتر است ولی خانواده‌ی متدینی هستند برویم، حالا كه این کلاس پائینی‌ها به ما زن نمی‌دهند، شاید آن‌ها كه كلاسشان بالاتر است به ما زن بدهند. گفت: به خواستگاری آن خانواده رفتیم و اتفاقاً تحویل‌ گرفتند، و به راحتی هم دخترشان را به همسری ما در آوردند. گفت: ما یك روز از مادرزن‌مان پرسیدیم: شما چطور بدون هیچ بهانه‌گیری به ما زن دادید؟! گفت: یك بار خانه‌ی ما روضه‌ی زنانه بود شما به دنبال مادرت به روضه آمده‌ بودی، در حیات بازی می‌کردی و منتظر مادرت بودی، حوض وسط حیات خالی بود و چرخ و دلو هم پهلویش بود. شما بیكار نماندی همین طور آب‌ می‌كشیدی و داخل حوض می‌ریختی. حاج آقا از اتاق دیگر شما را زیر نظر داشتند، به من گفتند این جوان جوهر دارد، از همان زمان ما نظرمان به شما بود. واقعاً هم جوهر داشت به طوری که در دوران جنگ یکی از مسئولان بلندپایه نظام جمهوری اسلامی بود. پدر عیالش خوب تشخیص ‌داده ‌بود كه این می‌خواهد شخصیت خود را در كارش بجوید و نه در بیکاری و رفاه.
    روح مدرنیته طوری برما حاکم شده که در حال حاضر این نوع روحیه‌‌ها را گم ‌كرده‌ایم، و ورزش در حال حاضر تنها راه است كه حضور خود را در حركات بدنی به خودمان ثابت ‌كنیم. همین كه آدم ببیند واقعاً می‌تواند تا رأس این قله برود، این یك نوع به‌خود برگشتن ‌خوبی است، به‌خصوص كه قلب را هم صیقل‌می‌دهد.
    جوانان مذهبی که جنبه‌ی معنوی آن‌ها ضعیف شده و خیالاتی و وَهمی شده‌اند، را به ورزش توصیه ‌کنید، اگر خیلی خیالاتی ‌نشده ‌باشند و خوب ورزش ‌كنند، بدون آن‌که نیاز باشد به روان‌پزشک رجوع کنند، دوباره احیا می‌شوند.
    آری «ورزش» و «تحصیل» و «كارهای فكری و قلبی» نیاز هر انسانی است که می‌خواهد برنامه به فعلیت رساندن بالقوه‌گی‌هایش را مدیریت کند.





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    خیالات؛ مانع شناخت جهت اصلی

    سؤال: با خیالات چه كنیم، چگونه باید آن‌ها را به طور صحیح رشد ‌دهیم، چطور می‌توان خیال را کنترل کرد که در مقام اُنس با حق قرار گیرد و به اصطلاح محل «عکس مه رویان بستان خدا» باشد؟
    جواب: ابتدا باید به خوبی به این نکته رسیده باشید که باید برای كنترل وَهم و خیالاتتان برنامه‌ی بریزید. وگرنه خیال شما هر طور دلش خواست شما را بازی می‌دهد و از مسیری که باید طی کنید باز می‌دارد. به گفته‌ی مولوی:
    عالَم وَهم و خیال و طبع و بیم

    هست رهرو را یکی سدّ عظیم

    وقتی پذیرفتیم باید برای کنترل وَهم و خیال و طبع و بیمِ خود برنامه داشته باشیم تا آن‌ها به ما برنامه ندهند، نیمی از کار انجام شده است. اگر شما برنامه داشته باشید، وقتی رفیق شما از شما می‌خواهد بروید با هم وقت‌گذرانی کنید، پیشنهاد او را نمی‌پذیرند، اما اگر كار جدی و برنامه‌ای جهت‌دار نداشته باشید، یك مورچه هم كه از جلو چشم شما حركت كند دنبالش ‌می‌كنید تا ببینید كجا می‌خواهد برود. این مشخص است که وقتی كار و برنامه‌ی خاص دارید، از خیالاتی که به سراغ شما می‌آید استقبال نمی‌کنید. همین که انسان بی‌برنامه شد - حتی در دوران پیری- خیالات به سراغ او می‌آید. در راستای دفع خیالات و وَهمیات است که می‌بینید حضرت امام خمینی(ره) روزی هشت بار قرآن می‌خواندند، تا روح خود را در پرتو تذکرات قرآنی نگه دارند و اجازه‌ی ورود خیالات را در خود ندهند. وقتی خیال را با توجه‌دادن عقل و قلب به معارف عالیه، در طول زندگی تربیت كرده باشید، در خلوت هم مسلّم با همان خیالِ ادب شده به سر خواهید برد، آن وقت اگر هم خیالاتی آمد، خیلی توانمند نیست، می‌توانید با تذکرات قرآنی آن را پس بزنید.
    مرحوم آقای نخودكی داشتند از قبرستان رد می‌شدند، اطرافیان دیدند آقا دارند می‌گویند: «لا إله إلا الله، لا إله إلا الله». می‌دانستند كه آقا بی‌خود این كلمه را نمی‌گویند، پس حتماً خبری هست. پرسیدند: چه خبر است؟ فرمودند: طرف در زمان حیاتش خیارفروش بوده ‌است، سی،‌چهل سال پیش مرده ‌است، هنوز در برزخ در طول این مدتِ سی، ‌چهل سال دارد می‌گوید: «گُل به ‌سر داره خیار». شما صرف نظر از قیامت و برزخ، اگر كمی به خودتان توجه كنید، متوجه می‌شوید بُعدی دارید كه همواره با آن هستید و بعضی مواقع حضور بیشتری از خود نشان می‌دهد، حال وقتی از این بدن آزاد شدید معلوم است كه آن حضور بیشتر خواهد شد. یعنی اگر ملاحظه كنید همواره شما دارید با خیالاتتان جلو می‌روید، به گفته مولوی:
    چون خیالی آمد و در تو نشست

    هر كجا كه می‌گریزی، با تو هست

    تو نتــانی زان خیــالت وارهـی

    یا بخُسـبی تا از آن بیـرون جهـی

    وقتی شما می‌خوابید، خودتان می‌خوابید و همان خودتان به عالم خیال می‌رود، اگر كسی بگوید: «خودكشی ‌می‌كنم تا از دست خودم راحت ‌باشم»، اشتباه می‌کند، چون این فرد، تن‌كشی كرده ‌است و نه خودکشی. وگرنه آن «خود»ی را كه به كمك آن، تنش را كشته ‌است همواره با خود دارد، باز هم «خود»ش است، یك «خودِ» عصبانی از خود. عرضم این‌جاست كه انسان نمی‌تواند از خیالاتش فرار كند، ولی می‌تواند آن‌ها را تربیت کند که «عکس مه رویان بستان خدا باشد» و با توجه به معارف عقلی و قلبی چنین کاری ممکن است، و لذا پیامبر(ص) هم خیال داشتند، ولی خیالات آن حضرت نورانی بود، و صورت جبرائیل در خیال آن حضرت ظاهر می‌شد، همان‌طور که معانی قرآن بر قلب مبارک حضرت القاء می‌گشت، و در همان لحظه گوش حضرت صوت قرآن را می‌شنید. حال اگر هنوز تا آن حدّ وارد معارف الهیه نشده‌ایم که خیالاتمان تحت تأثیر آن معارف باشد، لااقل باید وقتی خیالات می‌آیند بتوانیم با عدم استقبال از آن‌ها، آن‌ها را دفع کنیم، و این کار با برنامه‌ریزی ممکن است، چون انسانِ برنامه‌دار به دعوت خیالات جواب مثبت نمی‌دهد تا آرام‌آرام با ورود قلب به حقایق معنوی، ذهن او نیز تحت تأثیر انوار آن حقایق قرار گیرد و خیالاتی روحانی پیدا کند. اگر برای کنترل خیال برنامه نداشته باشید مطمئن باشید آن خیالات، تازه در پیری غوغا می‌كنند. به افکار بعضی از پیرمردها و پیرزن‌ها دقت كنید، می‌بینید چگونه خیالات کنترل نشده‌شان آن‌ها را هلاک می‌کند. كمی‌ وقت بگذارید ببینید این‌ها در سن پیری که باید در آرامش باشند، در چه حالاتی به‌‌سر می‌برند، بعد بررسی کنید چطور شده است كه نمی‌توانند از دست خیالات واهی آزاد شوند. دوران پیری می‌تواند بهترین دوران زندگی زمینی باشد، دریچه‌ی لقاء الله است. آن‌وقت اگر پیریِ انسان برایش عذاب‌آور ‌بشود، خیلی ضرر کرده است.
    از برکات اُنس با روایات اخلاقی همین بس که مانع ورود خیالات آزار دهنده در زندگی می‌شود. وقتی از طریق دعای مکارم‌الأخلاق خود را تربیت کردیم که مثلاً در مقابل آن‌هایی که به ما جفا کرده‌اند، نیکی کنیم، و هرگز نگذاریم تخم کینه نسبت به انسان‌ها در قلب ما کاشته شود، هرگز در پیری در فشارهای آنچنانی قرار نمی‌گیریم و پیری و تنهایی یک غنیمت خواهد شد.
    با این هدف که می‌خواهید خیال خود را کنترل کنید وَهمیات خود را دفع نمایید، مدتی با دعای مکارم الاخلاق مأنوس شوید، ببینید چگونه شما را در همین دنیا وارد بهشت می‌کند. امام كاظم(ع) در زندان هارون‌الرشید می‌فرمایند: خدایا! چند وقت بود دنبال یك جای خلوتی بودم! ممنونم كه به من چنین جایی را دادی. بیچاره هارون فكر می‌كند امام موسی‌كاظم(ع) را زندان كرده‌است. امام كاظم(ع) در زندان از نظر خودشان، تازه زمینه‌ی ورود به عالم قُدس را برای خود فراهم شده می‌بینند. برای همین هم می‌گویند هیچ‌كس مؤمن را نمی‌تواند در این دنیا اذیت ‌كند، هیچ‌كس، هیچ‌وقت به هیچ وجه نمی‌تواند مؤمن را اذیت ‌كند.
    ابتدا عمق فاجعه‌ی رهاکردن خیالات را بشناسید وگرنه در حالی به‌دنبال درمان هستید که هنوز درد درست شناخته نشده و لذا درمان اثربخش نیست. وقتی فهمیدیم، خیالاتِ سوء نمی‌گذارد انسان جهت اصلی‌ زندگی را بشناسید، برای دفع آن به برنامه‌های سطحی قانع نمی‌شویم.





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  12. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    خود را مشغول ‌كنید تا خیالات شما را مشغول ‌نكند

    آیت‌الله حسن‌زاده«حفظه‌الله» می‌فرمودند: «من حساب ‌كردم اگر خیالاتم را مشغول نکنم، خیالاتم مرا مشغول می‌کنند» و بر اساس این دیدگاه وارد معارف عالیه‌ای شدند که امروز نه تنها جانشان از آن تغذیه می‌کند، بقیه نیز از معارف ایشان بهره‌مند می‌شوند. همان‌طور كه می‌دانید، ایشان طب قدیم را خوب خوانده‌اند، ریاضیات را هم خیلی خوب می‌دانند. گاهی آدم از خود می‌پرسد: چرا آقا با دسترسی به معارفی مثل عرفان و حکمت و روایت و قرآن، طب و ریاضیات خواندند؟! فکر می‌کنم با توجه به مباحث گذشته و این که انسان باید تمام ابعاد خود را رشد دهد، بتوان فهمید چرا آقا به چنین علومی نیز دست زده‌اند.





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi