نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: *.~* اتل متل يه مادر ... *.~*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,884
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    goll *.~* اتل متل يه مادر ... *.~*



    ((مادر دروغگو))

    اتل متل یه مادر

    عین غنچه شب بو

    یه مادر فداکار

    اما یه کم دروغگو!

    یه ساعتی می گذره

    دست می کشه رو سرم

    بهم میگه بیداری؟

    یا خوابیدی دخترم؟

    لابد می پرسید چرا

    عین گل شب بوئه

    سر زنشش می کنین

    چون یه کم دروغ گوئه!

    دوباره و سه باره

    وقتی جواب نمی دم

    نوازشم می کنه

    فکر می کنه خوابیدم

    عین گل شب بوئه

    چون تا سحر بیداره

    ولی دروغ دروغی

    چشاشوهم میذاره

    بلند می شه از توجا

    از اتاق بیرون می ره

    شاید میخواد مادرم

    بره وضو بگیره

    بلند می شم دزدکی

    به دنبال اون می رم

    تا دستشو بخونم

    تا مچشو بگیرم

    رو سری رو مادرم

    روی سرش کشیده

    تا که بابام نفهمه

    نصف موهاش سفیده

    می ره توی اتاق خواب

    رو به روی آیینه

    روی زردش رو مادر

    تو آیینه می بینه

    با دست پینه دارش

    کشو رو وا می کنه

    عطر بابام تو دستش

    رضا ،رضا ،میکنه

    نگاه ناز مادر

    یواشی می ره بالا

    تا بالای آیینه

    تا روی عکس بابا

    رضا اسم بابامه

    مامان خیلی می خوادش

    جنازشو بغل زد

    ولی میگه میادش

    مامان همیشه می گه


    که بابا بر می گرده


    ولی بعضی آدما


    می گن که قاطی کرده


    بهش می گه رضا جان

    غصه نخور عزیزم

    منو حبیبه خوبیم

    نمی گه من مریضم

    ادکلن بابا رو

    درشو وا می کنه

    می ذاره روی قلبش

    خدا،خدا، می کنه

    بهش می گه رضا جان

    وضع زندگی خوبه

    نمی گه لای چرخ

    زندگی صد تا چوبه

    عطرشو بومی کنه

    دو چشمشو می بنده

    اون مادر دروغگو

    زور زورکی می خنده

    نمی گه که واسه کار

    تا کجاها که رفته

    نمی گه چند وقتیه

    دیسک کمر گرفته

    یهو مامان هول می شه

    روی زمین می شینه

    تا که بابا قامت

    خمیدش رونبینه

    دست می ذاره رو چشماش

    از توی دست سردش

    عطر بابا می ریزه

    روی چهره زردش

    نمیگه صاحب خونه

    اجاره خونه می خواد

    یا که سرش داد زدن

    تو ساختمون بنیاد!

    می زنه زیر گریه

    بوی عطر بابا جون

    با بوی عطر شب بو

    می پیچه توی خونمون

    مامان نمی گه دادگاه

    حکم تخلیه داده

    تا که یهو می فهمه

    چشماش اونو لو داده

    تموم عالم امشب

    مست گل شب بوئه

    انگار همه فهمیدن

    مادرم دروغ گوئه

    شاعر: زنده یاد ابوالفضل سپهر



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 13-09-2014 در ساعت 20:12
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2. تشكرها 6

    parsa (10-05-2010), نرگس منتظر (10-05-2010), خادمه زینب کبری(س) (09-05-2010), شكوه انتظار (08-05-2010)

  3.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi