صدرالمتألهين در مسئله شناخت صفات حق، همان راهي را طي ميكند كه مبناي برهان صدّيقين در اثبات واجب و وحدت او قرار ميگيرد.[34] وقتي كه در حكمت متعاليه ثابت ميشود كه اصالت از آن وجود است و ذات احديّت، وجود محض است و هيچگونه تعيّن و تحددّي ندارد، پس جميع شئون وجود و كمالات وجودي بنحو أعلي و أتّم در ذات او يافت ميشود. اين همه صفات و احوالي كه در اجزاء جهان هستي مشهود است، از آن جهت كه حاكي از محدوديّتند و محدوديّت، مرجعش نفي و عدم كمال است، در مورد حق تعالي كه هويّتش وجود بحت و واقعيّت بدون بطلان ميباشد، هرگز صادق نبوده و از ساحت قدسش منتفي است و چون عموم اين صفات و معاني به عدم و بطلان برمي گردد، نفي آنها از ذات مقدّس الهي، اثبات اطلاق و عدم تناهي ذات مقدسش ميباشد و از آنجا كه هستي خدا از هر قيد و شرطي، مطلق است و هيچگونه حدي در آنجا نيست، پس خود تحديد نيز از آنجا منتفي است و از اين روي، وجود حق از هر تحديد مفهومي نيز بالاتر و هيچ مفهومي (حتي اين مفهوم) نميتواند به وي احاطه نموده و بطور تام از ذات او حكايت كند.