موقعيّت وجودي جهان آفرينش و بدء و ختم آن
مسئلهاي كه همواره توجه متفكّران و فلاسفه را به خود معطوف داشته اينستكه چه رابطهاي ميان خدا و جهان وجود دارد. خدا در نظر ملاصدرا موجودي است مفارق از مادّه، پس ارتباط او در عين وحدت، با عالم مادّه چگونه است و چگونه بدون اينكه وحدانيّت خود را از دست بدهد، عالم از او صادر گشته است؟ آيا كائنات در زماني از او صادر شده يا همچون او، قديم است؟
ملاصدرا براي تبيين رابطه واحد و كثير و وحدت با كثرت و تأمين وحدت واحد، به نظريه تجلي تمسك ميجويد. به نظر او از واحد حقيقي، كه وجود مطلق و منبع جميع كمالات است، بر اثر رحمت واسعه اش تنها واحد ديگري جاري و ساري ميشود كه از آن به عقل اول تعبير ميكنند.
جهان هستي هر چه باشد و هر عظمت و وسعت حيرت انگيزي كه داشته باشد و هر كثرت و اختلاف و تضادّ و تزاحم و تنازعي كه در آن حكمفرمايي نمايد، يك واحد بيش نيست كه فعل حق بوده و از هر جهتي كه فرض شود، چنگ نياز به دامن كبرياي حق زده و كمترين لحظهاي - چه در پيدايش و چه در بقاء - كوچكترين استغنايي از قيمومت وجودي حق سبحانه ندارد و به هر معني كه براي عالم، اول و آخري فرض و تصوّر شود، حق تعالي، هم از ناحيه اول، و هم از ناحيه آخر به آن محيط ميباشد، با احاطهاي كه بموجب آن وجودش به عالم سبقت جسته و هم با عالم معيّت برقرار ساخته و هم اوست كه پس از عالم، باقي و ثابت است؛ و اگر نه اين بود، وجودش محدود و متناهي ميگرديد و ازليّت و ابديّت خود را از دست ميداد.
آنچه براي ما بالحس و العيان ثابت است، عالم طبيعت است. اين عالم با آنچه در آن است، حادث زماني است؛ زيرا كه هر چه در اوست، وجودش مسبوق به عدم زماني است. به معني اينكه تمام اجسام و جسمانيّات، هويّتي متجدّد دارند و در جميع هويّات شخصي، وجودشان مسبوق به عدم است و عدمشان مسبوق به وجود. اين عالم محسوس كه قلمرو مادّه و زمان و مكان و حركت ميباشد، با همه محتويات خود و با هر نظريّهاي كه در تركيب اجزائش و هويّت ابعاضش بپسنديم، نظر به اينكه نميتواند از حكم محدوديّت و تعيّنات شانه خالي كند، تحت احاطه ذات نامحدود حق بوده و هر گونه مبدأ و منتهايي كه براي آن فرض شود، مسبوق و ملحوق به وجود پاك حق عزّ اسمه است. اوست كه قديم است علي الاطلاق و ازلي و ابدي است بيقيد و شرط.