لحظه موعود فرا رسید...
چمدان در دست ایستاده ایی مقابل قرآنی که برابرت گرفته اند
ابتدای صف ایستاده ایی و ماتی هنوز
باورت نیست این بار قرعه به نام تو افتاده باشد
بغض امانت را بریده، بی امان چنگ می اندازد بر گلویت
چشم می بندی و کتاب آسمانی را می بوسی لرزه بر اندامت افتاده است،
از پله های اتوبوس بالا می روی و جایی برای نشستن پیدا می کنی و غرق می شوی
سال هاست بی تابی دلت را تاب آورده ای تا به امروز
تا به امروزی که دعوتت فرموده و تو هنوز باورت نیست
... اللهم ارزقنی زیارت کربلا ...