با من بگو، از کدامین سمت تابیده ای، ای شب؟!
ای آرمیده در شکیبِ فراموشی!
چگونه می توانی فقدان خورشید را، به نظاره بنشینی؟!
چگونه می توانی حرمت حرم های سبز آسمانی را نادیده انگاری؟!
چگونه می توانی جاهلانه ازکنار کاروانِ «یس و فجر، و طه»
بگذری با این که بر هفت آسمان تابیده اند؟!
آه، ای شب! با من بگو از گریه های گهواره خالی؛
با من بگو از رویای شیرین کودکان!
با من بگو از نغمه «لالاییِ» مادر!
بانوی تنهایی که خود آسیمه سر، دنبال اشک کودک خویش است!
با من بگو از او!
از مادری که داغ فرزندان خود را در نگاه خسته
شب می کند پنهان!
با من بگو؛از طاقتِ ایوب وارِ آن که دیگر نه برادر
نه پدر، نه همسفر دارد، برای رفتن!
رفتن به سمت رسالت سبز ولایت که کوله بار
«صحیفه»اش، تربت خونین پدر است!
با من بگو از وحشت تاراج آتش!
با من بگو از ناله تلخِ رسیده تا به عرش؛
از روح زهرا علیهاالسلام
به کدام غم بسوزد، دل پر شرار زهرا علیهاالسلام
که بهانه کم ندارد، غم بی شمار زهرا علیهاالسلام