به بزرگی گفتند: «فلان شخص از تو به زشتی یاد کرد.» طبقی رطب برایش فرستاد و گفت: «شنیدم که اعمال نیک خود را برای من فرستاده ای. خواستم کار تو را تلافی کرده باشم».(4)
❤ |
به بزرگی گفتند: «فلان شخص از تو به زشتی یاد کرد.» طبقی رطب برایش فرستاد و گفت: «شنیدم که اعمال نیک خود را برای من فرستاده ای. خواستم کار تو را تلافی کرده باشم».(4)
❤ |
بزرگی گفت: «لذت عفو بیشتر از انتقام است؛ زیرا عفو، لذت سپاس را در پی دارد و انتقام، پشیمانی را».(5)
❤ |
از افلاطون پرسیدند: «انسان چگونه می تواند از دشمنش انتقام بگیرد؟» گفت: «با بخشش و کرم».(1)
❤ |
روزی یکی از غلامان امام حسین علیه السلام مرتکب گناهی شد که سزاوار مجازات گردید. امام حسین علیه السلام دستور داد تا او را با چند ضربه ادب کنند. غلام صدا زد: «ای آقای من «والکاظمین الغیظ؛ [از صفات پرهیزکاران این است که] خشم خود را کنترل می کنند.» (آل عمران: 134) امام حسین علیه السلام فرمود: «رهایش کنید.» غلام ادامه آیه را خواند: «والعافینَ عَنِ النّاس؛ [از ویژگی های پرهیزکاران این است که] دیگران را عفو می کنند.» (آل عمران: 134) امام حسین علیه السلام فرمود: «تو را بخشیدم.» غلام گفت: «ای آقای من «وَاللّه ُ یحبُّ المحسنین؛ خداوند، نیکوکاران را دوست می دارد.» (آل عمران: 134) امام حسین علیه السلام فرمود: «تو را در راه خدا آزاد کردم و یک برابر آنچه به تو داده ام، برای تو باشد».(2)
❤ |
از بزرگی درباره زهد پرسیدند. گفت: «در کتاب خدا، دو سخن است: «لِکَیْ لا
تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ؛ هرگز بر آنچه از دست شما رود، دل تنگ نشوید و به آنچه به شما رسد، دل شاد نگردید». (حدید: 23)(1)
❤ |
به حضرت عیسی علیه السلام گفتند: «چرا برای خود خانه ای نمی سازی؟» فرمود: «نمی خواهم خود را به چیزی مشغول کنم که نمی خواهد تا ابد با من باشد».(2)
❤ |
پارسایی نزد فروشنده ای رفت تا از او پیراهنی بخرد. یکی از حاضران، به فروشنده گفت: «این فلان پارساست. از او کمتر بگیر!» زاهد گفت: «ما آمده ایم تا با پولمان پیراهن بخریم، نه به زهدمان» و از آنجا رفت.(3)
❤ |
به دیوجانس حکیم گفتند: «چرا برای آسایش خود خانه ای فراهم نمی کنی؟» دیوجانس گفت: «من هر کجا که آسایش داشته باشم، همان جا خانه من است».(4)
❤ |
هنگامی که امام حسین علیه السلام آماده حرکت به سوی کوفه شد، پسر عموی پدرش، ابن عباس (که از دانشمندان و محدثان و مفسران بزرگ بود) به حضور امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد: «تو را به خدا و خویشاوندی بین خود و تو سوگند می دهم که به سوی کوفه نرو تا در کربلا کشته نگردی» امام در پاسخ او فرمود: «من از کشته شدن خود و محلّ آن از تو آگاه ترم، ولی آرزویی جز جدایی از دنیا را ندارم».(5)
❤ |
بزرگی را از بزرگ ترین بردباری پرسیدند. گفت: «هم نشینی با کسی که خُویَش با تو سازگاری ندارد و دوری از او ممکن نیست».(1)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)