به دیوجانس حکیم گفتند: «چرا برای آسایش خود خانه ای فراهم نمی کنی؟» دیوجانس گفت: «من هر کجا که آسایش داشته باشم، همان جا خانه من است».(4)
❤ |
به دیوجانس حکیم گفتند: «چرا برای آسایش خود خانه ای فراهم نمی کنی؟» دیوجانس گفت: «من هر کجا که آسایش داشته باشم، همان جا خانه من است».(4)
❤ |
هنگامی که امام حسین علیه السلام آماده حرکت به سوی کوفه شد، پسر عموی پدرش، ابن عباس (که از دانشمندان و محدثان و مفسران بزرگ بود) به حضور امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد: «تو را به خدا و خویشاوندی بین خود و تو سوگند می دهم که به سوی کوفه نرو تا در کربلا کشته نگردی» امام در پاسخ او فرمود: «من از کشته شدن خود و محلّ آن از تو آگاه ترم، ولی آرزویی جز جدایی از دنیا را ندارم».(5)
❤ |
بزرگی را از بزرگ ترین بردباری پرسیدند. گفت: «هم نشینی با کسی که خُویَش باتو سازگاری ندارد و دوری از او ممکن نیست».(1)
❤ |
مرد نابینایی حضور پیامبرگرامی اسلام آمد و خواست برایش دعا کند. گفت: «از خدا بخواه که پرده نابینایی را از چشمم کنار زند و قدرت دیدم را برگرداند». حضرت فرمود: «اگر میل داری دعا می کنم. امید است مستجاب شود، ولی اگر می خواهی در قیامت بدون آن که محاسبه شوی، خدا را دیدار کنی، به وضع موجود راضی و صابر باش.» عرض کرد: «دیدار بدون محاسبه را برگزیدم.» آن گاه رسول اعظم صلی الله علیه و آلهفرمود: «خداوند بزرگ تر از این است که در دنیا هر دو چشم کسی را بگیرد، سپس در قیامت عذابش کند».(2)
❤ |
بزرگی را از نشانه بردباری پرسیدند. گفت: «ترک گله و پنهان داشتن رنج».(3)
❤ |
عارفی گفته است: «مصیبت، اندوه واحدی است و اگر بر آن بی تابی کنی، دو خواهد شد. یکی، از دست دادن محبوب و دیگری، از دست دادن پاداش».(4)
❤ |
فرزند یکی از نزدیکان شخصی در خردسالی وفات یافت و پدر وی به همین سبب بسیار غصه می خورد. شخص مورد نظر به او نوشت: «آیا برای تو بهتر بود که همین فرزند زنده می ماند و مایه فتنه و دردسر تو می شد، در حالی که اکنون جز رحمت و آسایش نصیب تو نشده است و همین کودک از دست رفته در قیامت شفیع تو خواهد بود».(5)
❤ |
خواجه ای میوه ای به غلامش داد. غلام میوه را گرفت و با رغبت تمام خورد. خواجه، خوردن غلام را می دید و پیش خود می گفت: «کاشکی نیمه ای از آن میوه را خود می خوردم. بدین رغبت و خوشی که غلام میوه را می خورد، باید که شیرین و مرغوب باشد.» پس به غلام گفت: «یک نیمه از آن به من بده که بس خوش می خوری.» غلام، نیمه ای از آن میوه را به خواجه داد، ولی خواجه چون قدری از آن میوه خورد، آن را بسیار تلخ یافت. روی درهم کشید و غلام را عتاب کرد که: «چنین میوه ای را بدین تلخی، چه گونه خوش می خوری؟» غلام گفت: «ای خواجه! بس میوه شیرین که از دست تو گرفته و خورده ام، اکنون که میوه ای تلخ از دست تو به من رسیده است، چه گونه روی در هم کشم و پس دهم که شرط جوان مردی و بندگی این نیست. صبر بر این تلخی اندک، سپاس شیرینی های بسیاری است که از تو دیده ام و خواهم دید».(1)
❤ |
بزرگی گفته است بردباری بر سه گونه است: «بردباری بر گناه، بردباری بر طاعت خدا و بردباری بر مصیبت».(2)
❤ |
به حکیمی گفتند: «در هفتاد سالگی هم مال جمع می کنی؟» او گفت: «مرد بمیرد و پس از وی مالی به دشمن بماند، بهتر از آن است که در زندگی به دوست نیازمند شود».(3)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)