خطبه حضرت زینب (علیها السلام) در مجلس یزید
خوارزمی به سند خود از مردی از بنی تمیم کوفی روایت کرده است:
سر مطهر امام حسین (ع) مقابل یزید، داخل تشتی گذارده شده بود. یزید چوبی به دست داشت و با آن به دندانهای سر مطهر میزد و میگفت:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل (1)
کاش بزرگان بنیامیه- که در جنگ بدر کشته شدند- حاضر بودند و میدیدند که من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلانشان گرفتم.
خوشحال میشدند و با شادمانی به من میگفتند: ای یزید، دست مریزاد که نیک انتقام گرفتی!!
و ما آنان را همچون بدر- که ما را کشتند- جزا دادیم و همانند بدر با ایشان رفتار کردیم، اینک اعتدال رعایت شده است.
بنیهاشم حکومت را به بازیچه گرفتند! هیچ گونه خبری و وحیای نازل نگردیده است، آن چه گفتهاند، همهاش لهو و لعب میباشد.
و اگر من از فرزندان احمد انتقام نمیگرفتم، از فرزندان خندف نبودم.»
در این هنگام زینب (علیها السلام) برخاست و گفت: « (1) «الحمد لله رب العالَمینَ وَصَلَّی اللهُ عَلی رَسُولِهِ وَ آلِهِ اجْمَعِینَ،صَدَقَ اللهُ (سبحانه) حیثُ یَقوُلُ: (ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون). « (2)أظَنَنْتَ یا یزیدُ حَیْثُ اخَذتَ عَلَیْنا اقْطارَ الأرض و آفاقَ السماءِ، فَاصْبَحْنا نُساقُ کَما تُساقُ الأساری. أنّ بِنا عَلَی اللهِ هَواناً وَ بِکَ عَلَیهِ کَرامَةً؟! وَ أنَّ ذلِکَ لِعَظمِ خَطَرِکَ عِنْدَهُ؟ فَشَمخْتَ بِانْفِکَ وَ نَظَرْتَ فِی عطْفِکَ، جَذْلانَ مَسْرُورا، حینَ رَایْتَ الدنیا لَکَ مُسْتَوْثَقَةً والامُورَ متسقةً وَ حِینَصَفاً لَکَ مُلْکُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلًا مَهْلًا، لا تطشْ جهلًا، انَسِیتَ قَوْلَ اللهِ عَز وجل: (وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَ لَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ). (3) أمِن العدل یابن الطُلَقا تَخْدیرُکَ حَرائِرَکَ و أماءک و سَوقُکَ بَناتِ رسول اللهِ (ص) سبایا قد هَتکتَ سُتُورَهنَّ و ابْدَیْتَ وُجوهَهن، یَحْدوُ بهن الاعْداءُ من بَلَدٍ الی بَلَدٍ، و یستشرفهن اهْلُ المناهل وَالمَناقِلِ، وَ یتصفَّحُ وجوهَهُنَّ القریبُ وَالْبَعِیدُ والدنی وَالشریفُ، لیس معهن مِنْ رجالهنّ ولی؟
وَ کَیْفَ یُرْتَجی مُراقَبَةُ مَنْ لَفِظَ فُوهُ اکباد الازکیاءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ من دماءِ الشهداءِ؟
وَ کَیْفَ یستبطیء فی بُغْضِنا اهلَ البَیْتِ مَنْ نَظَرَ الینا بِالشَنَفِ وَالشَنَآنِ والإحنِ والاضغان؟ ثم تَقولُ غَیْرَ مستأثمٍ وَ لا مستعظمٍ:
لَاهَلّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثمَّ قالُوا یا یَزیدُ لا تُشَلْ مُنْتَحِیاً عَلی ثَنایا ابِی عَبْدِاللهِ سَیدِ شَبابِ اهْلِ الجنة، تَنْکُتُها بِمِخْصَرَتِکَ، وَکَیْفَ لا تَقولُ ذلِکَ؟ وَ قَدْ نَکَأتِ القُرْحةُ وَاسْتَأصَلَتِ الشّأفَةُ بِاراقَتِکَ دِماءَ ذُرِّیَّةِ مُحَمَّدٍ (ص) وَ نُجوُمَ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَلّبِ، او تَهْتِفُ بِاشْیاخِکَ؟ زَعَمْتَ انَّکَ تُنادِیهِمْ، فَلَتَرِدَنَّ وَشِیکاً مَوْرِدَهُمْ، وَلَتَوَدَّنَّ انَّکَ شَللْتَ وَ بَکَمْتَ، وَ لَمْ تَکُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ.
اللهُمَّ خُذْ لَنا بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمَنا، وَاحْلُلْ غَضَبَکَ بِمَنْ سَفَکَ دِماءنَا وَ قَتَلَ حُماتَنا.
فَوَاللهِ ما فَرَیتَ إ لّا جِلْدَکَ، وَ لا حَزَزْتَ إ لّا لَحْمَکَ، وَ لَتَرِدَنَّ عَلی رَسولِ اللهِ بِما تَحَمَّلْتَ منْ سِفْکِ دِماءِ ذُرّیَّتِهِ، وَانْتَهَکْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِی عِتْرَتِهِ و لُحْمَتِهِ، حَیْثُ یَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَیَلُمَّ شَعْثَهُمْ وَ یَأخُذَ بِحَقِّهمْ (وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءعِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ). (1) وَ حَسْبکَ بِاللهِ حاکِماً وَبِمُحَمّدٍ (ص) خَصِیماً وَ بِجَبْرئیلَ ظَهیراً.
وَ سَیَعْلَمُ مَنْ سَوّلَ لَکَ وَ مَکَّنَکَ مِنْ رِقابِ المُسْلِمِینَ (بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا) (2) ایُّکُمْ (شَرٌّ مَّکَانًا وَأَضْعَفُ جُندًا)؟ (3) ولَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ الدَّواهِی مُخاطَبَتَکَ، انّی لَاسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ، وَ اسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَکَ، و اسْتَکْثِرُ تَوْبِیخَکَ، لکِنَّ العُیُونَ عَبْری وَالصُّدُورَ حَرّی، الا فَالْعَجَبُ کُلُّ العجَبِ لِقتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشّیْطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الأیْدِی تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَالافْواهُ تَتَحلَّبُ مِنْ لُحومِنا، وَ تِلکَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواکِی تَنْتابُها العَواسِلُ، وَ تُعفِّرُها امَّهاتُ الفَراعِلُ.
وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَماً لَتَجِدَ بِنا وَشِیکاً مَغرَماً، حِیْنَ لا تَجِدُ الّا ما قَدَّمَتْ یَداکَ (وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِیدِ)، (4) وَ إ لَی اللهِ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْهِ الْمُعَوَّلُ.
فَکِدْ کَیْدَکَ، وَاسْعَ سَعْیَکَ، وَ ناصِبْ جُهْدَکَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا، وَ لا تُمِیتُ وَحْیَنا، وَلا یرْحَضُ عَنْکَ عارها. وَ هَلْ رَأیُکَ إلّافَنَدٌ؟ وَ ایّامُکَ إ لّا عَدَدٌ؟ وَ جَمْعُکَ إ لّا بَدَدٌ؟ یَوْمَ یُنادِی المُنادی: (أَلَا لَعْنَةُاللّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ).
وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمینَ، الّذی خَتَمَ لِأوَّلنا بالسّعادة وَالْمَغْفرة وَلِآخِرِنا بِالشَّهادَهِ وَالرَّحْمَةِ، وَ نسْألُ اللهَ انْ یُکْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ یوجِبَ لَهُمُ الْمَزیدَ، وَ یُحْسِنَ عَلَیْنا الخِلافةَ انَّهُ رَحِیمٌ وَدوُدٌ، حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الوَکِیلُ».(1)ترجمه:
سپاس خدایی را سزد که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیامبر و خاندان او باد. خدای تعالی راست گفت آنجا که فرمود: عاقبت آنان که کار زشت کردند، این بود که آیات خدا را تکذیب نموده و آن را به سخره گرفتند.
ای یزید، اکنون که به گمان خویش بر ما سخت گرفتهای و راه اقطار زمین و آفاق آسمان و راه چاره را به روی ما بستهای، و ما را همانند اسیران به گردش در آوردی، میپنداری که خدای تو را عزیز و ما را خوار و ذلیل ساخته است؟ و این پیروزی به خاطر آبروی تو در نزد خداست؟ پس از روی کبر میخرامی و با نظر عجب و تکبر مینگری و خرم و شادان به خود میبالی که دنیا به تو روی آورده، و کارهای تو را آراسته و حکومت ما را به تو اختصاص داده است.
اندکی آهستهتر! آیا کلام خدای تعالی را فراموش کردهای که فرمود: «گمان نکنند آنان که به راه کفر رفتند مهلتی که به آنان دهیم، به حال آنان بهتر خواهد بود؟ بلکه مهلت برای امتحان میدهیم تا بر سرکشی بیفزایند و آنان را عذابی است خوار و ذلیل کننده»
ای پسر آزاد شده جد بزرگ ما! آیا از عدل است که تو زنان و کنیزان خود را در پرده بنشانی و اهل حرمِ رسول خدا (ص) را اسیر کرده و از شهری به شهر دیگر ببری؟ پرده آبروی آنها را بدری وصورت آنان را بگشایی که مردم چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور، و فرومایه و شریف، چهره آنها را بنگرند در حالی که نه از مردان آنان و نه یاور و نه نگهدارنده و نه مددکاری، کسی به همراهشان نیست.
چگونه میتوان به دلسوزی کسی امید بست که مادرش، جگر پاکان را جویده و گوشتش از خون شهیدان روییده؟
و چگونه در کینه و دشمنی خود با اهل بیت کوتاهی کند، آن کسی که همیشه به ما از روی بغض و نفرت مینگرد و خاطرههای دور زندگیاش، او را به انتقام و کینه وا میدارد؟! بدون این که احساس گناه کنی و جنایت خود را بزرگ شماری، میگویی:
«ای کاش پدران ما بودند و از خوشحالی بانگ برمیداشتند و میگفتند: ای یزید! دست مریزاد! در حالی که با چوب بر لب و دندان ابی عبدالله سید جوانان بهشت میزنی!»
آری! تو چرا این کار را نکنی و این سخنان را نگویی، در حالی که این قدرت را یافتی که دل ما را خون کرده، و قلب ما را جریحهدار کنی، و با ریختن خون ذرّیهی محمد (ص) که ستارگان درخشان از خاندان عبدالمطلب بودند دل خویش را شفا بخشی و اکنون گذشتگان خویش را میخوانی.
دیری نگذرد که تو هم به آنان ملحق شوی و آرزو کنی که ای کاش دستت خشک شده بود و زبانت لال، و آن سخنان را بر زبان نمیآوردی و آن کار زشت را انجام نمیدادی!
بارالها! حق ما را بستان و انتقام ما را از اینان بگیر و بر این ستمکاران که خون ما ریختهاند خشم و عذاب خود را فرو فرست.
به خدا سوگند! ای یزید! پوست خود را شکافتی و گوشت بدن خود را پاره پاره کردی؛ رسول خدا را ملاقات خواهی کرد با آن بار سنگینی که بر دوش داری، که خون دودمان آن حضرت را ریختی و پرده حرمت او را دریدی و فرزندان او را به اسیری بردی. وآن روزی است که خداوند پریشانی آنان را به جمعیت مبدّل کرده و داد آنان را بستاند، «و مپندار آنان که در راه خدا کشته شدهاند مردهاند؛ بلکه زنده و نزد خداوند روزی میخورند.»
برای تو همین بس است که خداوند حاکم، و محمد (ص) خصم توست و جبرئیل پشتیبان آن حضرت است. و آن کسی که راه را برای تو هموار ساخت و تو را بر مسلمین مسلط کرد، بهزودی خواهد یافت که پاداش ستمکاران چه بد پاداشی است، و خواهد دانست که کدام یک از شما، بدتر و سپاه کدام یک، ناتوانتر است.
اگرچه مصائب روزگار با من چنین کرد که با تو سخن گویم؛ اما من ارزش تو را ناچیز میدانم و میخواهم که این سرزنشها بر تو بکوبم و تو را بسیار توبیخ کنم، اما چه کنم؟ دیدههای ما گریان است و دلهایمان سوزان.
جای بسی شگفتی است که حزب خدا به دست حزب شیطان کشته شوند، و خون ما از پنجههای شما بچکد، پارههای گوشت
ص: 68
بدن ما از دهان شما بیرون بیفتد و آن بدنهای پاک و مطهر را گرگهای وحشی بیابان دریابند و گذرگاه دام و ددان قرار گیرند!
آنچه امروز غنیمت میدانی، برای فردای تو غرامت سنگینی است، و آنچه را از پیش فرستادهای، خواهی یافت، «و خداوند بر بندگان ستم روا ندارد»، به او شکوه میکنم و بر او اعتماد میجویم.
پس هر نیرنگی که داری بکن، و هر تلاشی که میتوانی بنما، و هر کوششی که داری به کار گیر. به خدا سوگند نخواهی توانست یاد ما را از دلها و وحی ما را محو کنی، و به جلال ما هرگز نخواهی رسید و لکه ننگ این ستم را از دامن خود نتوانی شست، رأی و نظر تو بیاعتبار و ناپایدار است و زمان دولت تو اندک؛ جمعیت تو به پریشانی خواهد کشید، در روزی که منادی ندا سردهد: «لعنت خداوند بر ستمکاران باد».
و سپاس خدای را که آغاز زندگی ما را به سعادت و آمرزش، و آخر آن را با شهادت و رحمت رقم زد. از خدا میخواهم که آنان را اجر جزیل عنایت کند و بر پاداش آنان بیفزاید، و خلافت را که حقّ مسلّم ماست، بر ما شایسته گرداند؛ او خدای مهربانی است که تنها بر او پناه میجوییم.» (1)