تقابل ذبح و عاطفه و فلسفه تجويز ذبح در قانون الهي
چرا اسلام كشتن حيوان را تجويز كرده با اين كه رحم و عاطفه آن را جائز نميداند؟
چه بسا كه اين سؤال به ذهن بعضي وارد شود، كه حيوان نيز مانند انسان جان و شعور دارد، او نيز از عذاب ذبح رنج ميبرد و نميخواهد نابود شود و بميرد و غريزه حب ذات كه ما را وا ميدارد به اين كه از هر مكروهي حذر نموده و از ألم هر عذابي بگــريــزيم و از مــرگ فــرار كنيــم، همين غريزه ما را وا ميدارد به اين كه نسبت به افراد همنوع خود همين احساس را داشتــه باشيم، يعني آنچه براي ما دردآور است براي افراد همنوع خود نپسنديم و آنچــه بــراي خـودمان دشوار است براي همنوع
(230) غذا و تغذيه انسان
خـود نيز دشـوار بدانيم، چون نفوس همه يك جورند.
و اين مقياس عينا در ساير انواع حيوان جريان دارد با اين حال چگونه به خود اجازه دهيم كه حيوانات را با شكنجهاي كه خود از آن متألم ميشويم متألم سازيم و شيريني زندگي آنها را مبدل به تلخي مرگ كنيم و از نعمت بقاء كه شريفترين نعمت است محروم سازيم؟ و با اين كه خداي سبحان ارحم الراحمين است، او چرا چنين اجازهاي داده؟ و رحمــت واسعــهاش چگــونــه بــا ايــن تبعيــض در مخلـوقـاتش ميســازد؟ كه همـه جانداران را فــدائــي و قرباني انسان بسازد؟
جواب از اين سؤال در يك جمله كوتاه اين است كه اساس شرايع دين و زيربناي آن حكمت و مصالح حقيقي است، نه عواطف وهمي، خداي تعالي در شرايعش حقائق و مصالح حقيقي را رعايت كرده، نه عواطف را كه منشأش وهم است.
تقابلذبحوعاطفه و فلسفهتجويز ذبح در قانونالهي (231)
توضيح اين كه اگر خواننده محترم وضع زندگي موجوداتي را كه در دسترس او است به مقدار توانائيش مورد دقت قرار دهد، خواهد ديد كه هر موجودي در تكون و در بقايش تابع ناموس تحول است و ميفهمد كه هيچ موجودي نيست، مگر آن كه ميتواند به موجودي ديگر متحول شود و يا موجودي ديگر به صورت خود او متحول گردد، يا بدون واسطه و يا با واسطه و هيچ موجودي ممكن نيست به وجود آيد مگر با معدوم شدن موجودي ديگر و هيچ موجودي باقي نميماند مگر با فنا شدن موجودي ديگر، بنابراين عالم ماده عالم تبديل و تبدل است و اگر بخواهي ميتواني بگوئي عالم أكل و مأكول است (پيــوستــه مــوجــودي مــوجــوداتي ديگــر را ميخورد و جزء وجود خود ميسازد.)
ميبينيــد كــه مــوجــودات مـركـب زمينــي از زميــن و مــواد آن ميخورند و
(232) غذا و تغذيه انسان
آن را جزء وجود خود مينمايند و به آن صورت مناسب با صورت خود و يا مخصوص به خود ميدهند و دوباره زمين خود آن مــوجــود را ميخــورد و فــانــي ميسازد.
گياهان از زمين سردر ميآورند و با مواد زميني تغذيه ميكنند و از هوا استنشاق مينمايند تا به حد رشد برسند، دوباره زمين آن گياهان را ميخورد و ساختمان آنها را كه مركب از اجزائي است تجزيه نموده، اجزاي اصلي آنها را از يكديگر جدا و به صورت عناصر اوليه درميآورد و مدام و پي در پي هر يك به ديگري برمي گردد زمين گياه ميشود و گياه زمين ميشود، قدمي فراتر ميگذاريم، ميبينيم حيوان از گياهان تغذيه ميكند آب و هوا را جزء بدن خود ميسازد و بعضي از انواع حيوانات چون درندگان زميني و هوائي حيوانات ديگر را ميخورند و از گوشت آنها تغذيه ميكنند، چون از نظر جهاز گوارش مخصوص كه دارند چيز ديگري نميتوانند بخورند، ولي
تقابلذبحوعاطفه و فلسفهتجويز ذبح در قانونالهي (233)
كبوتران و گنجشكان با دانههاي گياهان تغذي ميكنند و حشراتي امثال مگس و پشه و كك از خون انسان و ساير جانداران ميمكند و همچنين انواع حيواناتي ديگر كه غذاهائي ديگر دارند و سرانجام همه آنها خوراك زمين ميشوند.
پس نظام تكوين و ناموس خلقت كه حكومتي عليالاطلاق و به پهناي همه عالم دارد، تنها حاكمي است كه حكم تغذي را معين كرده، موجودي را محكوم به خوردن گياه و موجودي ديگر را محكوم به خوردن گوشت و يكي ديگر را به خوردن دانه و چهارمي را به خوردن خون كرده و آنگاه اجزاي وجود را به تبعيت از حكمش هدايت نموده است و نيز او تنها حاكمي است كه خلقت انسان را مجهز به جهاز گوارش گياهان و نباتات كرده، پيشاپيش همه جهازها كه به وي داده دندانهائي است كه در فضاي دهان او به رديف چيده، چند عدد آن براي بريدن، چند عدد براي شكستن و گاز گرفتن و آسياب
(234) غذا و تغذيه انسان
كردن كه اولي را ثنائيات، دندان جلو و دومي را رباعيات و سومي را انياب دندان نيش و چهارمي را طواحن دندان آسياب يا كرسي ميناميم و همين خود دليل بر اين است كه انسان گوشتخوار تنها نيست، وگرنه مانند درندگان بي نياز از دندانهاي كرسي ـ طواحن - بود و علفخوار تنها نيز نيست، وگرنه مانند گاو و گوسفند بينياز از ثنايا و انياب بود، پس چون هر دو نوع دندان را دارد ميفهميم كه انسان هم علفخوار است و هم گوشتخوار.
قدمي به عقبتر از دندانها به مرحله دوم از جهاز گوارش ميگذاريم، ميبينيم قوه چشائي - ذائقه انسان تنها از گياهان لذت و نفرت ندارد، بلكه طعم خوب و بد انواع گوشتها را تشخيص ميدهد و از خوب آنها لذت ميبرد، در حالي كه گوسفند چنين تشخيص نسبت به گوشت و گرگ چنين تشخيص نسبت به گياهان ندارد، در مرحله
تقابلذبحوعاطفه و فلسفهتجويز ذبح در قانونالهي (235)
سوم به جهاز هاضمه او ميپردازيم، ميبينيم جهاز هاضمه انسان نسبت به انواع گوشتها اشتها دارد و به خوبي آن را هضم ميكند، همه اينها هدايتي است تكويني و حكمي است كه در خلقت ميباشد، كه تو انسان حق داري گوسفند را مثلاً ذبح كني و از گوشت آن ارتزاق نمائي، آري ممكن نيست بين هدايت تكوين و حكم عملي آن فرق بگذاريم، هدايتش را بپذيريم و تسليم آن بشويم، ولي حكم اباحهاش را منكر شويم.
اسلام هم - همان طور كه بارها گفته شد - دين فطري است - همّي به جز احياء آثار فطرت كه در پس پرده جهل بشر قرار گرفته ندارد و چون چنين است به جز اين نميتوانسته حكم كند، كه خوردن گوشت پارهاي حيوانات حلال است، زيرا اين حكم شرعي در اسلام مطابق است، با حكم اباحهاي تكويني.
اسلام همان طور كه با تشريع خود اين حكم فطري را زنده كرده، احكام ديگري را كه
(236) غذا و تغذيه انسان
واضع تكوين وضع كرده نيز زنده كرده است و آن احكامي است كه قبلاً ذكر شد، گفتيم با موانعي از بيبندوباري در حكم تغذي منع كرده، يكي از آن موانع حكم عقل است كه اجتناب از خوردن هر گوشتي كه ضرر جسمي يا روحي دارد را واجب دانسته، مانع ديگر، حكم عواطف است، كه از خوردن هر گوشتي كه طبيعت بشر مستقيم الفطرة آن را پليد ميداند نهي كرده و ريشههاي اين دو حكم نيز به تصرفي از تكوين برمي گردد. اسلام هم اين دو حكم را معتبر شمرده، هر گوشتي كه به نمو جسم ضرر برساند را حرام كرده، همچنانكه هر گوشتي كه به مصالح مجتمع انساني لطمه بزند را تحريم نموده، مانند (گوشت گوسفند يا شتري كه براي غير خدا قرباني شود،) و يا از طريق قمار و استقسام به ازلام و مثل آن تصاحب شده باشد و نيز گوشت هر حيواني كه طبيعت بشــر آن را پليــد ميدانــد، را تحريم كرده است.
تقابلذبحوعاطفه و فلسفهتجويز ذبح در قانونالهي (237)
و اما اين كه گفتند حس رأفت و رحمت با كشتن حيوانات و خوردن گوشت آنها نميسازد، جوابش اين است كه آري هيچ شكي نيست كه رحمت خود موهبتي است لطيف و تكويني، كه خداي تعالي آن را در فطرت انسان و بسياري از حيوانات كه تاكنون به وضع آنها آشنا شدهايم به وديعه نهاده، الا اينكه چنان هم نيست كه تكوين حس رحمت را حاكم علي الاطلاق بر امور قرار داده باشد و در هيچ صورتي مخالفت آن را جائز نداند و اطاعتش را به طور مطلق و در همه جا لازم بشمارد، خوب وقتي تكوين خودش رحمت را به طور مطلق و همه جا استعمال نميكند ما چرا مجبور باشيم او را در همه امور حاكم قرار دهيم، دليل اين كه تكوين رحمت را به طور مطلق استعمال نميكند وجود دردها و بيماريها و مصائب و انواع عذابها است.
از سوي ديگر اين صفت يعني صفت رحمت اگر در حيوانات به طور مطلق خوب و
(238) غذا و تغذيه انسان
نعمت باشد در خصوص انسان چنين نيست، يعني مانند عدالت بدون قيد و شرط و به طور علي الاطلاق فضيلت نيست، چون اگر اين طور بود مؤاخذه ظالم به جرم اين كه ظلم كرده و مجازات مجرم به خاطر اين كه مرتكب جرم شده درست نبود و حتي زدن يك سيلي به قاتل جنايتكار صحيح نبود، زيرا با ترحم منافات دارد - و همچنين انتقام گرفتن از متجاوز و به مقدار تعدي او تعدي كردن درست نبود و حال اگر ظالم و مجرم و جاني و متجاوز را به حال خود واگذاريم دنيا و مردم دنيا تباه ميشوند.
و با اين حال اسلام امر رحمت را بدان جهت كه يكي از مواهب خلقت است مهمل نگذاشته، بلكه دستور داده كه رحمت عمومي گسترش داده شود و از اين كه حيواني را بزنند نهي كرده و حتي زدن حيواني را كه ميخواهند ذبح كنند منع نموده و دستور اكيد داده مادام كه حيوان ذبح شده جانش بيرون نيامده اعضائش را قطع و پوستش را نكنند،
تقابلذبحوعاطفه و فلسفهتجويز ذبح در قانونالهي (239)
- و تحريم منخنقه و موقوذه از همين باب است - و نيز نهي كرده از اين كه حيواني را پيش روي حيوان ديگري مثل آن ذبح كنند و براي ذبح كردن حيوان راحتترين و ملايمترين وضع را مقرر فرموده و آن بريدن چهار رگ گردن او است، (دو تا لوله خون و يك لوله تنفس و يك لوله غذا،) و نيز دستور فرموده حيواني را كه قرار است ذبح شود آب در اختيــارش بگــذاريــد و از اين قبيــل احكــام ديگــري كه تفصيل آنها در كتب فقه آمده است.
و با همه اينها اسلام دين تعقل است، نه دين عاطفه و در هيچ يك از شرايعش عاطفه را بر احكام عقلي كه اصــلاحگــر نظــام مجتمــع بشــري است مقدم نداشته و از احكام عاطفه تنها آن احكامي را معتبــر شمــرده كــه عقــل آن را معتبر شمرده است، كه بــرگشـت آن نيـز بـه پيـروي حكـم عقل است. (1)
(240) غذا و تغذيه انسان