غزل نوزده
یک روز سرد، تلخ، عبث، بد، بدون تو
یک روز زجرآور بی حد بدون تو
یک روزِ شب، نه، یک شب پنهان درون روز
تاریکی مداوم و ممتد بدون تو
یک روز مثل اوّل یک هفته، هفت روز
یک جمع هفت گانه ی مفرد بدون تو
روزی که مضطرب به خودش می کند نگاه
روزی که بوده است فقط بد بدون تو
روزی که روز بعد « نیامد دوباره » است
( هر روز آمده ست مردد بدون تو )
روزی که شنبه است، پس از جمعه آمده
امّا برای رفتن باید بدون تو...
شنبه شروع راکد یک هفته در زمان
جریان گرفته ای که شده سد بدون تو
شنبه گلایه می کند از این که تا به کی
از پیش جمعه ها بشود رد بدون تو؟
شش روز هفته شنبه، شبیه اند شنبه ها
در « رفت و آمدند » مردد بدون تو
شنبه مردد است شروعی دوباره را
از این که باز جمعه بیاید بدون تو