صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 43

موضوع: رأس کدام جمعه ساعت ها زنگ می زنند

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    غزل هجده

    ...و جمعه مثل همیشه شروع این قصه
    کسی که نیست تویی باز در همین قصه

    نه یوسفی که به پیراهنی شوم دل خوش
    نه می رسی که شود قصه بهترین قصه

    و قصه ی همه ی جمعه ها شبیه هم است
    کجاست جمعه آخر... نه ...آخرین قصه؟

    تمام هفته ام از غصه پر شده بی تو
    چه می شود پایانش دوباره این قصه؟

    «...تو، می رسی و جهان غرق نور خواهد شد...»
    تمام می شود این بار این چنین قصه...





    امضاء

  2. تشكرها 2

    مدير محتوايي (14-01-2019), نرگس منتظر (05-02-2019)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    غزل نوزده


    یک روز سرد، تلخ، عبث، بد، بدون تو
    یک روز زجرآور بی حد بدون تو


    یک روزِ شب، نه، یک شب پنهان درون روز
    تاریکی مداوم و ممتد بدون تو


    یک روز مثل اوّل یک هفته، هفت روز
    یک جمع هفت گانه ی مفرد بدون تو


    روزی که مضطرب به خودش می کند نگاه
    روزی که بوده است فقط بد بدون تو


    روزی که روز بعد « نیامد دوباره » است
    ( هر روز آمده ست مردد بدون تو )


    روزی که شنبه است، پس از جمعه آمده
    امّا برای رفتن باید بدون تو...


    شنبه شروع راکد یک هفته در زمان
    جریان گرفته ای که شده سد بدون تو


    شنبه گلایه می کند از این که تا به کی
    از پیش جمعه ها بشود رد بدون تو؟


    شش روز هفته شنبه، شبیه اند شنبه ها
    در « رفت و آمدند » مردد بدون تو


    شنبه مردد است شروعی دوباره را
    از این که باز جمعه بیاید بدون تو







    امضاء

  5. تشكر

    نرگس منتظر (05-02-2019)

  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    غزل بیست

    چشم انتظار آمدنت روزهای من
    هاشور می خورند به دست نیامدن

    هر هفت روز هفته ی من مثل هم شده
    با زیستن بدون تو و بی تو زیستن


    بی تو تمام هفته ام از دست رفته است
    پیچیده اند ثانیه هایم در این کفن!

    تا این که روز آمدنت را بیاورد
    هر صبح مانده است در اندیشه ی « شدن »

    هر روز مثل پنجره ای رو به روز بعد
    وا می شود، پر از رد پای « نیامدن »

    در چارچوب پنجره ها باد می وزد
    قفل سکوت خورده به فریاد هر دهن

    به آمدن - نیامدنت خو گرفته اند
    این روزها پر شده از اشک، غالباً

    تا هفته های من همه از نور پر شوند
    nگاهی به روزهای تباهم سری بزن


    امضاء

  7. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    غزل بیست و یک

    ...و ظاهری که سلامت ...و باوری معتاد
    جهان ما متشکل شده ست از اضداد

    جهان پر شده از حرف های راست - دروغ
    جهان پر شده از هر چه دوستی و عناد

    جهان بی در و پیکر، جهان آهن و سرب
    جهان سنگ، جهان حکومت فولاد

    جهان سلطنت پول های باد آورد
    و آروزی فقیری که می رود بر باد

    (جهان تک قطبی) زیر خط فقر... فقیر-
    شبیه یک جسد زنده بین این اجساد

    شیوع فاصله ها بین دست ها، دل ها
    و باز فاصله هایی که می شوند زیاد

    و خانه خانه ی دنیا پر از سکوت شده
    رواج یافته در خانه قحطی فریاد

    و داغ تر شده بازار جعبه ی جادو
    کنار پنجره هایی که می شوند کساد

    درون نطفه چه پروازها که جان دادند
    چقدر بال که در پای آسمان افتاد

    ...تو نیستی که جهان با تو حرکتی بکند
    که با تو پخش شود در زمانه حکم جهاد

    طلوع بی تو دقیقاً غروب خورشید است
    جهان، بدون تو برده زمانه را از یاد

    جهان بی تو جهان تباهی است، همین
    nبیا که سر بزند صبح صادق میعاد



    امضاء

  8. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    غزل بیست و دو

    برای آمدنت کیست آن که آماده ست؟
    و کیست آن که از این «من» از این «من» آزادست؟

    امید نیست به این بی جهان بعد از تو
    جهان ما به سراشیب مرگ افتاده ست

    جهان بی تو جهانی ست گم شده در خویش
    جهان بی تو جهان بدون فریاد است

    نسیم آن صبحی که بدون تو آمد
    بهانه دست تمامیّ بادها داده ست

    بدون تو به زمین وصله می خوریم مدام
    گذاشتیم ولی روی دست فردا دست

    چگونه دست دعا رو به آسمان ببریم؟
    دعا هنوز گرفتار مُهر سجاده ست

    برای این که بیایی ...نه، نیست آماده
    nجهان ما به خودش قول و وعده ها داده ست!





    امضاء

  9. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    غزل بیست و سه


    پاییز رخنه کرده به ذوق بهار ی ام
    آواز، مُرده در قفس بی قناری ام


    سرگشته پا گذاشته ام بر سر خودم
    سیلم که از وجود خودم هم فراری ام


    جانم به لب رسیده از این روزهای تلخ
    لبریز شو کران شده جام خماری ام
    باران شدم، ولی در باغی که غنچه هاش
    لبخند می زنند به این سوگواری ام


    بیدم که پا به خاک سپرده ست و سر به باد
    پا بند یک سکون، سَر سَر بی قراری ام


    بی تو فرار می کند از من غرور من
    بغضی شکسته می ماند یادگاری ام


    دنیای بی تو حثیّتم را ربوده است
    در معرض تهاجم بی اعتباری ام


    باید دگر به این منِ خسته کمک کنی
    هرگز کسی به جز تو نیامد به یاری ام





    امضاء

  10. تشكر

    عهد آسمانى (10-03-2019)

  11. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    غزل بیست و چهار

    رسید جمعه و جمعه گذشت... فردا نیست
    نیامدی که ببینی غروب زیبا نیست

    غروب بی تو شروع شبی ست بی روزن
    برای این شب تاریک، ماه حتی نیست

    نمانده تاب صبوری در انتظار طلوع
    نگو که چاره ی دوری بجز مدارا نیست

    هوا گرفته، کجا دیده می شود خورشید
    هوای بی تو هوایی همیشه بارانی ست

    به یک تبسم تو قانعیم، می دانیم
    که تُنگ ظرفیت ما به قدر دریا نیست

    بیا حقیقت خود را به شب بکن ثابت
    که صبح آمدنت واقعی ست، رؤیا نیست

    به سر پناه دو دستت پناه آورده
    برای عشق بدون تو در جهان جا نیست

    و با تو دایم سهم پرنده پرواز است
    که بی حضور قفس آسمان مبادا نیست!

    نیامدی که ببینی در این شب بیمار
    برای پنجره ای فرصت تماشا نیست

    چقدر آخر این ماجرا غم انگیز است
    nغروب، پایانی خوش برای دنیا نیست





    امضاء

  12. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    غزل بیست و پنج

    به شب مضطربم هیچ کسی پا نگذاشت
    هیچ کس پا به جهان من تنها نگذاشت

    عشق تو داشت که در کنج دلم گل می داد
    علف هرز شد و « عشق به دنیا » نگذاشت

    پا به پایش همه ی عمر دویدم هر سو
    هیچ کس من را مانند زمان جا نگذاشت

    طرح شد مسأله ی دوری من از چشمت
    دوری ات راهی بر حل معما نگذاشت

    آه، خورشید نگاه تو به هر جا رو کرد
    جا برای قد یخ بسته ی سرما نگذاشت

    شب دور از تو شدن بسته به رویم در را
    چشم بیداری تا رؤیت فردا نگذاشت

    مثل صبحی که پس از شب برسد، می آیی
    گرچه شب پنجره ی صبح مرا وا نگذاشت

    می رسی صبحی از این جاده اگر چه دیگر
    چشمی از من دنیا سمت تماشا نگذاشت

    می رسی و همه ی پنجره ها می خندند
    nنور خورشید شبی را پا بر جا نگذاشت






    امضاء

  13. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    غزل بیست و شش

    بی مقصد این سوار به جایی نمی رسد
    در جاده ی غبار به جایی نمی رسد

    وقتی مسافر از خطر جاده ترس داشت
    معلوم بود کار به جایی نمی رسد

    وقتی که پایِ بسته، پر باز دارد، آه
    پرواز این شکار به جایی نمی رسد

    جایی که مُرده شوق شکفتن درون خاک
    با سعی خود بهار به جایی نمی رسد

    ابری که شأن دریا را کم شمرده است
    بی کسب اعتبار به جایی نمی رسد

    فریاد اگر که روی زمین ناشنیده ماند
    حتی فراز دار به جایی نمی رسد

    عاشق دلی که از قفس سینه پر زده ست
    دیوانه در حصار به جایی نمی رسد

    مرد عمل به بازوی خود تکیه می زند
    چون کار با شعار به جایی نمی رسد

    باید جهان درون خودش حرکتی کند
    n
    بی«سعی» انتظار به جایی نمی رسد




    امضاء

  14. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    غزل بیست و هفت

    از این شب بدون ستاره عبور کن
    دریای نور! دنیا را غرق نور کن

    ای آفتاب عشق! بر اندیشه ها بتاب
    فکری به حال این همه عقل نمور کن

    لبخند را به آینه ها هدیه کن شبی
    شب را لبالب از هیجان حضور کن

    یک صبح با طلوع بر این سایه های گنگ
    آرامشی برای زمین جفت و جور کن

    تا این که بیشتر به تو نزدیک تر شوم
    از من، مرا، تو بیش تر از قبل دور کن

    واکن به نور، پنجره ی بسته ی مرا
    آزادم از تداوم شب های گور کن

    یک روز، صبح زود که وقتش مناسب است
    n
    از مشرق بلند« رسیدن » ظهور کن




    امضاء

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi