غزل بیست و هشت
برای از تو نوشتن گواه کم دارم
و خلوتی که شود روبراه کم دارم
تمام سی صدو ... هر قدر هم غزل بسیار
برای هم نفسیت سپاه کم دارم
چه طور از تو بگوید کسی که نابینا ست؟
(منی که زاویه های نگاه کم دارم)
برای دم زدن از بی کران روشن نور
دو چشم، مثل دو چشمت، سیاه کم دارم!
برای حل معمای این شب فرتوت
برای وصف تو، بسیار ماه کم دارم
همین که آمدنت حتمی است، کافی نیست
برای اثباتش وعدگاه کم دارم
شنیده ام که بها می دهی به سوز و گداز
و من چه سهم زیادی از آه کم دارم؟
همین که بیت به بیتم پر از خیال تو شد
چگونه فکر کنم تکیه گاه کم دارم؟