صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 36

موضوع: شیرزن کربلا، یا، زینب(س) دختر علی علیه‌السلام

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض شیرزن کربلا، یا، زینب(س) دختر علی علیه‌السلام

    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    پیشگفتار

    بسم الله الرحمن الرحیم
    این کتاب- چنانکه در نخستین مقدمه آن می‌بینید- چهل سال پیش ترجمه شده و بارها به چاپ رسیده است.
    نویسنده آن را بیشترِ کسانی که با تاریخ زندگانی اهل‌بیت اطهار آشنایند می‌شناسند، او و دیگر مصریان، هر چند در محیطی زاده و نشأت یافته‌اند، که یکی از مذهب‌های سنت و جماعت- مذهب شافعی- بر آن حاکم است، اما از توفیق محبت اهل‌بیت برخوردارند.
    آنانکه به قاهره رفته و شب جمعه‌ای را به زیارت مشهد رأس‌الحسین و ستی (سیدتی) زینب- ع- گذرانده‌اند، دیده‌اند که گویی در حرم مطهر سیده معصومه مشرف‌اند. اما نباید انتظار داشت که بنت‌الشاطی، عقاد و دیگر نویسندگان مصری که درباره خاندان رسول کتابی می‌نویسند، چون کسانی بیندیشند که پدر در پدر از نعمت ولایت بهره‌مند بوده و به علوّ مقام آن بزرگواران آشنایند.
    این نکته را از آن‌رو تذکر می‌دهم که شاید در این کتاب گهگاه تعبیرها به چشم آید که بیان دارنده حق مطلب نباشد.
    اما عقیله بنی‌هاشم؛ صدیقه صغری زینب کبری- سلام الله علیها- را مقامی والاتر از آن است که در این صفحه‌ها یا بیشتر از آن شناسانده شود.
    این خدمتگزار، در کتاب «پس از پنجاه سال» و «زندگانی حضرت فاطمه- ع-» سخنانی از او را که در کوفه و شام فرموده است آورده‌ام. در یکصد سال اخیر کتاب‌هایی مستقل در زندگانی این بانو به فارسی و عربی نوشته شده و این کتاب مختصر هم برای خود جایی دارد، امیدوارم بهره‌برندگان از آن مرا از دعای خیر فراموش نکنند.
    بهمن ماه 1372
    ص: 9





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    مقدمه مترجم

    کتاب حاضراز جمله کتابهایی است که اداره «مجله الهلال» منتشر کرده است.
    مؤلف فاضل آن «دکتر عایشه بنت الشاطی‌ء» که بر طریق سنت و جماعت است، زندگانی اجتماعی و سیاسی زینب- سلام الله علیها دختر امیر المؤمنین- علیه‌السلام- را تجزیه و تحلیل کرده، سپس مجموعه‌ای از صفات بارز این بانوی عالیقدر را در قالبی ریخته و بدان «بطلة کربلا» (شیر زن کربلا) نام داده است.
    اگر از دریچه معتقدات شیعی بنگریم، شاید این قالب از تمام جهت برازنده زینب- سلام الله علیها- نیست همچنان‌که از نظر تاریخی نیز مطالب کتاب، خالی از نقاط ضعف نمی‌باشد.
    ولی کسانی که اهل مطالعه و تحقیقند، تصدیق خواهند داد که مؤلف فاضل کتاب (شیر زن کربلا) رنجی فراوان برده و تتبعی نیکو کرده و مطالبی گرانبها فراهم آورده است.
    همت آقای مرعشی مدیر محترم کتابفروشی حافظ، موجب شد که این کتاب به فارسی ترجمه شود و خدا را سپاسگزارم که برای این کمترین،چنین توفیق دست داد.
    ناگفته نماند که مؤلف بزرگوار به جهاتی که بر مترجم پوشیده، داستانهای چندی ذکر کرده است که از نظر ما ضرورتی نداشت. از این رو در ترجمه بعضی موارد، به اختصار پرداختم.
    هر چند که مجموع آن مطالب از یک یا دو صفحه کتاب متجاوز نیست، رعایت امانت ایجاب می‌کرد که تذکر داده شود.
    بروجرد- تیر ماه 1332 سید جعفر شهیدی

    بسم الله و له الحمد
    کتابی که از نظر خواننده می‌گذرد، هر چند مواد آن از مدارک معتبر تاریخی گرفته شده، ولی تنها یک کتاب تاریخی نیست همچنان‌که داستان محض هم نمی‌باشد، اگر چه بصورت داستان نوشته شده است.
    این کتاب سرگذشت زنی است که دستِ قضا، سنین زندگانی وی را در دوران پر حادثه و آشوبی واقع ساخت تا بتواند بر صحنه حکومت اسلامی، دور خود را بخوبی به پایان برساند، دوری که کوچکترین توصیف آن این است که بگوییم: «ارجمند» بود.
    نام این زن در تاریخ ما و تاریخ انسانیت با فاجعه‌ای دردناک همراه است؛ فاجعه کربلا.
    تاریخ نویسان همگی واقعه کربلا را یکی از نبردهای مؤثر، در تاریخ اسلام و تشیع دانسته و بعض آنان، این نبرد را خطرناکترین نبردهای عالم اسلام می‌دانند، و آن را در بنیانگذاریِ مذهب تشیع، عامل مؤثر بشمار آورده‌اند!
    تاریخ نویسان معتقدند، خونی که در این نبردِ شوم ریخته شد، تاریخ سیاسی و مذهبی ما را رنگین ساخته است و ما چگونگی آن را درخلال تاریخ مبارزاتِ شیعه و «نبردهای طالبیان» مشاهده می‌کنیم.
    تاریخ نویسانی که داستان کربلا را به رشته تحریر درآورده‌اند، وظیفه بزرگی که زینب به عهده داشته، نادیده نگرفته و منکر عظمت آن نیستند، و بعض آنان بخاطر دقایق سختی که وی در آن کارزار خونین طی کرده و براثر بردباری و مشاهده کشتگانی که جسد آنان طعمه وحشیان و مرغان می‌گشت، از خود نشان داده، وی را «شیر زن کربلا»! نامیده‌اند.
    ولی من معتقدم که دور زینب با پایان این نبرد خونین، خاتمه نیافت، بلکه آغاز دور او، پس از ختم جنگ است؛ چه از این پس زینب می‌بایست زنان اسیرِ بنی هاشم را سر پرستی کرده و دفاع از کودک بیمار «علی بن الحسین» را بر عهده بگیرد و اگر زینب نبود، علی به قتل می‌رسید و با کشته شدن او خاندان امامت نابود می‌گشت.
    زینب باید از هدر شدن خون شهیدان جلوگیری کند و اگر بگویم موقعیت زینب پس از نبرد کربلا، سبب جاویدان ماندن این خاطره است، گزاف نگفته‌ام.
    زینب پس از نبرد کربلا مدتی دراز زنده نماند، چه مصیبتهایی که بر وی رسید، طاقت فرسا بود. لیکن در مدت کوتاه حیات خویش، توانست در جان شیعیان، چنان آتش حزن را بر افروزد که شراره آن تا امروز هم روشن است و کسانی را که یاری اهل بیت فرو گذاشتند، چنان با حسرت و پشیمانی دست بگریبان ساخت، که پوزش از چنان خطای بزرگ برای ایشان میراث مقدسی است که قرنها پس از یکدیگر آن را به ارث می‌برند.

    اکنون سخن خود را تکرار کرده و می‌گویم: این کتاب سرگذشتی بیش از زینب نیست که تاریخ نویسانِ موثّق، پیش از من هم آن را به قلم آورده‌اند، سپس دیگران آن را در لفافه‌هایی افسانه آمیز، پوشانیده‌اند که از زیبایی و لطافت و خود نمایی خالی نیست.
    من تا آنجا که توانستم کوشیدم که در خلال این داستان، رنگ اصلیِ تاریخ محفوظ ماند و این لفافه‌های زیبا نیز که قیافه حقیقی این بانوی بزرگ را نشان می‌دهد. از بین نرود، جز در آنجا که آن لفافه‌ها، پنداری بوده و آن لباسها اوهام و خیالی بیش نباشد.
    نتیجه کوشش من در تألیف این کتاب، آن است که تاریخ و داستان را در آمیخته‌ام تا صورت کسی را که در پی ریزی تاریخ اسلام سهیم و در تاریخ انسانیت نمونه درخشانی می‌باشد، جلوه دهم.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    پدران و اجداد

    خانواده پیامبر و ده‌ها هزار مسلمان دیگر، با شوق و مراقبت کامل، منتظر شنیدن مژده ولادت طفلی هستند. دلها از محبّت نسبت به مادرِ طفل، سرشار و زبانها به دعای وی در گردش است. زهرا دختر پیامبر، پس از آن که با زادنِ حسن و حسین، دو چشم پدر را روشن ساخته و (محسن) طفل دیگر او نیز سقط شده است، طفل دیگری در خاندان نبوت می‌زاید.
    لحظات انتظار به پایان رسید و کسانی را که در انتظار ولادت طفل به سر می‌بردند، مژده دادند، که فاطمه دختر زایید و پیغمبر او را زینب نامید، تا خاطره دخترِ در گذشته خود (زینب) را که اندکی پیش از ولادت این طفل مرده بود، زنده نگاه دارد.
    زینب دختر بزرگ پیغمبر است، که پسر خاله وی ابوالعاص بن ربیع بن عبدا لعزّی (پیش از نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم او را به زنی گرفت و چون محمد به نبوّت رسید، زینب مسلمان شد و ابوالعاص اسلام نیاورد. لیکن همچنان نسبت به زن خود مهربان ماند و دعوت قریش را که خواهان جدایی وی از زینب بودند (بخلاف پسران ابولهب که رقیه و کلثوم را رها ساختند) نپذیرفت.

    در جنگ بدر ابوالعاص نیز در زمره جنگجویان قریش اسیر شد.
    زینب که در مکه می‌زیست گردنبندی را که مادر وی خدیجه هنگام زناشویی بدو بخشیده بود، روانه داشت، تا فدایی شوهر خویش کرده و او را آزاد سازد. پیغمبر را از دیدن گردنبند رقّت گرفت و به صحابه فرمود:
    اگر مایلید اسیر او را آزاد کنید و فدایی را که فرستاده است بدو باز دهید.
    - آری مایلیم!
    پیغمبر اسیر را بدان شرط آزاد کرد که زینب را به مدینه باز گرداند؛ چه اسلام میان زن و شوهر جدایی انداخته و زینب دیگر نمی‌توانست در خانه ابوالعاص بماند.
    زینب به مدینه بازگشت و ابوالعاص در مکه، فراق زن دور افتاده خویش را تحمل می‌کرد، سپس به تجارت شام رفت و دسته‌ای از مسلمانان، قافله‌ای را که وی در آن بود اسر گرفتند. ابوالعاص گریخته؛ پنهانی به مدینه آمد. و به خانه زینب پناهنده شد و زینب شوهر پیشین و پناهنده امروز را پذیرفت و چون پیامبر نماز بامداد را گزارد او بانک برداشت که:
    - ای مسلمانان، من ابوالعاص بن ربیع را پناه داده‌ام. پیامبر بانک او را شنید و اطرافیان خود را فرمود:
    شنیدید؟
    - آری!
    - به خدا من تا کنون از این واقعه مطلع نبودم. آنگاه پس از لحظه‌ای خاموشی فرمود: «ادنی فرد مسلمانان، می‌تواند هر کس را پناه دهد» همچنان خاموش و آرام نزد زینب که در انتظار عکس العملِ فریادِ خود بود، رفت و فرمود:
    - او را گرامی دار ولی نزد تو نیاید که بر او حلال نیستی. زینب که از فرط خوشحالی می‌لرزید، گفت:
    بلی به خدا سوگند! ولی آیا مال او را بدو نمی‌دهید؟ پدر او را پاسخ نگفت و نزد اصحاب خویش مراجعت کرد و دسته‌ای را که قافله را اسیر گرفته بودند، طلبید و فرمود:
    چنانکه می‌دانید این مرد، خویش ماست و شما مالی از او به دست آورده‌اید، خدا این مال را روزی شما کرده ولی من دوست دارم شما نیکو کاری کرده، مال را بدو بدهید! اگر هم نپذیرید مختارید! گفتند:
    - مال او را بدو می‌دهیم!
    ابوالعاص زن پیشین خود را وداع گفت و دوست سابق و شوهر خاله خود را ستود و به مکه رفت و وامهایی را که بر عهده داشت پرداخت، سپس از مردم پرسید: کسی را برذمه من وا می‌مانده است؟
    گفتند، نه، گفت:
    پس بدانید من مسلمان شدم! و از آنجا به مدینه مراجعت کرد تا با دوست خویش بیعت کند و برای بار دوم زینب را به زنی بگیرد.
    لیکن زینب براثر حادثه‌ای که در راه مکه و مدینه برای وی روی داد درگذشت و چنان بود که یکی از کافران به شکم او ضربتی زد و بر اثر آن ضربت. زینب طفلی را که در شکم داشت سقط کرد.

    مرگ زینب پدر وی را سخت آزرده و محزون ساخت، تا آنگاه که دختر زاده وی متولد شد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به نام دختر خویش زینب نامید.
    با ولادت زینب بانگ شادی از مردم مدینه برخاست. مدینه شهری است که پیغمبر- ص- پس از سیزده سال کوشش و مجاهدت و تحمل ناملایمات، به خاطر بلندی نام دین خود، به آن شهر پناه آورده و مردم این شهر او و اصحاب وی را پناه داده و در احترام و اکرام ایشان فرو گذاری نکردند. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چندانکه زنده بود، این اکرام را از خاطر دور نداشت و مردم مدینه را انصار خویش نامید.
    سال ششم هجرت بود که بر اثر ولادت «زینب» دختر علی علیه السلام فریاد شادی از مردم مدینه برخاست. زینب در نسب شریفترین و پاکیزه‌ترین مولودی است که قریش به خاطر دارد.
    مادر او زهرا گرامی‌ترین دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و در خوی و سرشت شبیه‌ترین آنان بدوست.
    خدا او را برسه خواهر دیگر وی (زینب، ام کلثوم، و رغیه) برتری داد و مقدر فرمود که سلاله پاکیزه اهل بیت از این دختر باشد.
    پدر زینب علی بن ابیطالب علیه السلام پسر عم و وصی پیغمبر و نخستین کسی است که در کودکی بدو گروید و در دانش و تقوا و شجاعت جوانمرد قریش می‌بود.
    جد پدری او پیغمبر و جد مادری وی خدیجه دختر خویلد نخستین از مادران مؤمن و نزدیکترین و عزیزترین زن پیغمبر در حیات وممات است که محمد به خاطر احترام وی، بیست و پنج سال زنی دیگر را در زندگانی خود شریک نکرد و او نیز در روزهای دشوار از شوی خود پشتیبانی کرد و سختی‌ها را که پیغمبر در راه دعوت مردم بدینِ خویش از قریش می‌دید، با مهربانی و دلجویی بر اوهموار می‌ساخت.
    هنگامی که پیغمبر خبر رسالت خویش را با نزول سوره «اقْرَأْ» از جبرئیل دریافت و ترسان و لرزان از غار «حراء» مراجعت کرد، خدیجه بود که او را اطمینان داد و بدو گروید و تا آخرین دقایق زندگانی خویش در ایمان و عقیدت نسبت بدو ثابت ماند و در روزهائی که بزرگان قریش و اشراف قبیله خدیجه، محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به سحر و دیوانگی نسبت داده و در آزار و اذیّت او فروگذاری نداشتند، ایمان و وثوق خدیجه نسبت به محمّد همچنان استوار بود و به گفته «بودلی» در کتاب «پیامبر»، وی در میان شش تن دیندارانی که بر روی زمین زندگی می‌کردند و ثوق و ایمانی بکمال داشت.
    در آن روزها خدیجه در سنی نمی‌زیست که تاب تحمل چنین سختی‌ها را داشته باشد و در زندگانی گذشته خود، خویشتن را برای پیمودن این مراحل دشوار، آماده نساخته بود، لیکن در سن پیری راضی شد که زندگانی را بر خود دشوار و سخت نماید و مشقت محاصره قریش را که می‌خواستند با گرسنگی، بنی‌هاشم را از پای درآورند بر خویش هموار سازد.
    خدیجه در اولین مراحل دوران سختی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در گذشت، لیکن وی توانسته بود برای شوهر خود یارانی مخلص فراهم آورد که مرگ را بر دوری از وی ترجیح می‌دادند، اما مرگ خدیجه در این هنگام دشواری‌های دیگری پیش آورد، چنانکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم دیگر نتوانست در مکه بماند و ناچار از هجرت تاریخی خود شد. وی مکه را ترک گفت اما خاطره زن محبوبش همچنان در دل او بود و هیچیک از زنانی که پس از خدیجه به خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، نتوانستند، جای او را بگیرند و یاد وی را از خاطر شوهرش ببرند. روزی «هاله» خواهر خدیجه در مدینه به زیارت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد چون آواز او (که به صدای خواهر وی شبیه بود) در خانه پیچید پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به یاد خدیجه افتاد و صدای هاله او را سخت متأثر و محزون ساخت و چون هاله از خانه بیرون رفت، عایشه گفت:
    تا کی به یاد این پیرزن قریشی هستی؟ خدا بهتر از او را نصیب تو کرد! پیغمبر از سخن عایشه متغیر شد و با لحنی توبیخ آمیز فرمود:
    به خدا که بهتر از او نصیبم نگشت! خدیجه هنگامی که همه مرا دروغگو می‌خواندند، به من گروید و روزی که همه مرا محروم کردند، مال خویش را فدای من کرد!
    جدّ پدری زینب، ابوطالب بن عبدالمطلب عموی پیغمبر و به جای پدر اوست، محمد صلی الله علیه و آله و سلم در شکم مادر بود که پدرش مرد و در هفت سالگی جدش را از دست داد و عموی وی ابوطالب سر پرستی او را به عهده گرفت و در روزگار سختی، او را پدر و دوست و پشتیبان بود.
    ابوطالب در مقابل تهدید قریش که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از او می‌طلبیدند تسلیم نشد. وی اندکی پس از مرگ خدیجه درگذشت و بامردن او محمد صلی الله علیه و آله و سلم دو تن از عزیزان خود را از دست داد، سپس ناچار شد مکه را ترک کند.
    جده زینب فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف، زن ابوطالب عموی پیغمبر است و او نخستین زن هاشمی است که مردی هاشمی را شوی گرفت.
    پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چندان از او متوقع بود که چون مرد، پیراهن خود را کفن وی ساخت و در گور او خوابید و در پاسخ اصحاب که از سبب این کار پرسیدند فرمود:
    پس از ابوطالب کسی نیکوکارتر از او نسبت به من نبود. جامه خود را به وی پوشاندم تا از حله‌های بهشت بر وی بپوشند و با او در گور خوابیدم تا کار بر وی آسان شود.
    جد اعلای پدر و مادری وی عبدالمطلب بن هاشم، امین کعبه و مهماندار و سیراب کننده حاجیان است که این میراث را از پدران خود به ارث برد و خدا او را از شرّ ابرهه که برای خرابی مکه آمده بود محفوظ داشت.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    سایه‌هایی بر گهواره

    زینب سال ششم هجرت، سال صلح حدیبیه؛ سالی که کار اسلام استوار شده و ایام محنت بسر آمده بود، متولد شد. بنی‌هاشم و صحابه، مولود جدید را تبریک گفته و از شکفتن این گل که رنگ و بوی پدران و نیاکان خود را داشت (در خاندان نبوت) سخت شادمان شدند، لیکن تقدیر می‌خواست چهره‌هایی را که از مژده ولادت این نوزاد، درخشان شده است، گرد حزن و اندوه فرا گیرد، حزنی که با شنیدن یک خبر از پیغمبر برای اهلبیت پدید گشت و همه خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم را فرا گرفت
    این خبر که شاید در تاریخی که به خاطر تحقیق علمی نوشته می‌شود، بی ارزش باشد، لیکن ارزش آن در نفوس بشری و ضمیرهای صافی و وجدان انسانی قابل انکار نیست.
    مورّخین می‌گویند: هنگام ولادت زینب، خبر فاجعه کربلا و مصیبتی که این نوزاد در آن واقعه خواهد دید، شایع شده بود، و گویند علی علیه السلام سلمان فارسی را که برای تبریک نزد او آمده بود از این ماجرا آگاه ساخت!
    خبر حادثه کربلا نیم قرن پیش از وقوع آن در خاندان پیغمبر معروف بوده است. احمد بن حنبل در سنن (ج 1، ص 75) گوید: جبرئیل پیغمبر را از شهادت حسین مطلع ساخت و ابن اثیر در کامل گوید: پیغمبر مشتی خاک از تربت حسین به ام سلمه داد و فرمود: هر گاه این خاک بخون بدل شود، حسین کشته شده است، و آن خاک روز عاشورا بخون مبدل
    گشت. همچنین داستان زهیر بن قین را که اموی بود و سپس با حسین کشته شد، در حوادث سال (60 هجری) می‌خوانیم و سبب فداکاری زهیر، خبری بوده است که سلمان فارسی بدو داد و او را شهادت حسین علیه السلام آگاه ساخت. آیا همه این روایات افسانه و ساختگی است؟ و چنانکه مستشرق رونالدسون ولامنس می‌گویند: ساخته و پرداخته اوهام و خیالات می‌باشد؟ شاید چنین بگویند، لیکن تاریخ نویسان مسلمان شکی در صحت این روایات ندارند و کمتر مورّخی است که در آن شک کند.
    تنها تاریخ نویسان پیشین نیستند که این حدیثها را از آلایش شک و تردید زدوده‌اند، بلکه نویسندگان معاصر نیز در ایمان به این احادیث، کم از قدما ندارندو برای نمونه، نویسنده معاصر هندی «محمد حاج سالمین» را می‌بینیم که در کتاب خویش؛ «سیده زینب» این داستان را به قلم آورده و در خلال سطوری چند، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که با چشمان اشکبار به روی نوه خود خم شده و مصیبتهایی را که این دختر در صحنه کربلا خواهد دید، بخاطر می‌گذراند، آنگاه از خود می‌پرسد. راستی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که با دیده غیب بین خود این قتلگاه ففجیع را می‌دید، تا چه اندازه، محزون بود؟ و هنگامی که در پیشانی طفل شیرین خویش، حوادث تلخی را که درپیش دارد، می‌خواند بر وی چه می‌گذشت؟
    ما محال نمی‌دانیم که در آنوقت اندکی از این اخبار شایع بوده است، امروز همان شایعات همچون سایه‌هایی که موجب زیبایی و خوش رنگی تصویر می‌شود، سایه‌هایی از حزن و اندوه بر گهواره کودک افکنده و عمیق ترین عواطف و سو گواری را نسبت بدو برمی‌انگیزد، و می‌توان براین جمله افزود که زهرا، هنگام بارداری، خاطری آسوده و آرام نداشت، چه از روزگاری پیش، یعنی روز مرگ خدیجه گاه بگاه او را حزن و اندوه و اضطراب و تشویش فرا می‌گرفت و این پریشانی خاطر وقتی شدت یافت که عایشه به خانه پیغمبر آمد و جای خدیجه را، که چندگاهی فاطمه عهده‌دار شده بود، گرفت سپس میان دختر و زن پدر مناقشاتی پدید آمد که طبعاً در چنین مواردی، میان این خویشاوندان، رخ می‌دهد، تا آنجا که بعضی مستشرقین مانند بودلی و لامنس می‌گویند: در خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دو جناح تشکیل شده بود که یکی از عایشه و دیگری از فاطمه حمایت می‌کرد. همچنین دور نیست که رنج ایّام حمل نیز بر مصیبت فقدان مادر افزده باشد.
    زینب در خانواده‌ای شریف، ایام طفولیت را زیر سرپرستی جد بزرگوار خود، سپری می‌کند. از محبّت سرشار افراد خانواده خویش برخوردار می‌باشد. هنگامی که طفلی شیرین زبانست، درس زندگی را از مادر مهربان خود فرا می‌گیرد. همین که دوران شیر خوارگی را پایان می‌دهد. گروهی از نخبه‌ترین معلّمین درس زندگی را، که جزیرة العرب پرورده و بخود دیده است (؛ مانند جد بزرگوار، پدر گرامی، دانشمندان و فقهای دیگری از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل خود می‌بیند.
    در میان همسالان زینب، کسی را نمی‌بینیم که محیطی چنین شریف و مقدس به خاطر پرورش او آماده شده و به درجه وی از مراحل عالیِ تربیت، برخوردار باشد.
    اجتماع این همه عواملِ سعادت، می‌بایست خاطر او را خرسندنماید، ولی در همین ایام از حادثه جانگدازی با خبر می‌شود که او را آزرده و محزون می‌کند، از آینده پر مشقتی که در پیش خواهد داشت.
    می‌گویند روزی آیاتی از قرآن کریم خواند و تفسیر آن را از پدر خواست و در همان روز بود که علی علیه السلام دور نمایی از فاجعه کربلا را بدونشان داد و بی نهایت متعجب شد که زینب در پاسخ او گفت:
    پدر: می‌دانم ... مادر مرا از این حادثه با خبر ساخت تا برای زندگی در چنان روز مهّیایم سازد! ... علی علیه السلام در مقابل این پاسخ سکوت کرد ولی دل او از فرط شوق و محبت نسبت به دختر خود می‌تپید.
    من داستان را از دوران کودکی زینب آغاز کردم، تا امتداد شبح ترسناکی که گرداگرد گهواره طفل را فرا گرفته و تا آنگاه که دقایق آخرین زندگی را می‌پیماید همراه اوست و سراسر حکایت از حیات پرمشقت وی می‌کند، بنگرم.
    اکنون این موضوع را به حال خود گذارده و به دوران طفولیت او می‌نگریم و می‌بینیم هنوز پنجمین سال زندگی خود را تمام نکرده است که حوادث سهمگینی گریبان او را می‌گیرد!






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    دوران کودکی اندوهناک

    هنوز پنجمین سال زندگی را تمام نکرده است که جد بزرگوار خود را از دست می‌دهد و جسد پاکیزه او را در خانه عایشه به خاک می‌سپارند.
    از آن زمان که مکه را فتح کرده و خانه خدا را از بتان پاکیزه ساخته و مردمان را گروه گروه بدین خود- دین خدا- کشانیده است.
    شاید طفل، آن منظره دلخراش را به چشم دیده و حرکت جنازه جد و به خاک سپردن او را از نظر گذرانیده است. ما نمی‌گوییم زینب در این سن از عمر، کلیه حوادثی که پس از مرگ جدش در مدینه به وقوع پیوست، آگاه بود و از نزاع دو صحابی پیغمبر عمر و ابوبکر و مناقشاتی که بین آندو! بر سرمردن و نمردن وی در گرفت اطلاع یافت و گفتار عمر را که می‌گفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم نمرده و مانند موسی بازخواهد گشت، درمی‌یافت و پاسخ ابوبکر را که به آیه‌ای از قرآن متوسل شده و می‌گفت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیز همچون دیگران می‌میرد، درک می‌کرد. نه، من نمی‌گویم دختری پنجساله، منظور از این صحنه‌ها را می‌دانست. ولی بدون شک منظره‌های فجیع و دلخراشی را دید که برای آزردن طفلی خرد سال؛ مانند او، کافی است. او جسد جد خود را می‌دید، که خاموش در صحن خانه افتاده و فریاد و ناله، گرد جنازه وی برخاسته و دیده‌ها در فقدان او سرشک حسرت می‌بارد. در آن خردسالی چه حادثه جانگدازی دل پاک و بی آلایش این دختر را خست و روح پاک وی را دچار تشویش و اضطراب ساخت!

    زینب را می‌بینیم، کنار بستر مرگ جدش ایستاده و سر او را مشاهده می‌کند که در دامن عائشه می‌افتد و او آن سر نازنین را به آرامی بر بالین می‌گذارد. سپس چشمان وی را برای همیشه از دنیا بسته و پیراهنی بر بدن او می‌پوشاند و بوسه وداع را از پیشانی شوهر مهربان برمی‌دارد. آنگاه بانگ ناله از خانه عایشه برخاسته؛ نخست خانه‌های دیگرِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و به دنبال آن احُد و قُبا را فرا می‌گیرد.
    سپس می‌بیند کسان وی جسد او را در سه کفن می‌پوشانند و مسلمانان دسته دسته برای وداع پیشوای بزرگ خود، در خانه او فراهم می‌شوند.
    او چشم به روی کسانی دوخته بود که در خانه عایشه به کندن قبر مشغولند سه تن از یاران، که با یکی آشناست؛ و او پدرش علی علیه السلام است.
    این سه بدن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را برداشته. در قبر می‌گذارند و روی قبر را با خشت و خاک می‌پوشانند.
    زینب برای فرار از دهشت و بیمی که از دیدن این منظره‌های فجیع بر اودست می‌دهد، به آغوش مادر پناه می‌برد ولی مادر خود گرفتار اندوهی است، که خاطر او را سخت آزرده و آرامش را از وی سلب کرده است.
    دختر از آغوش مادر به دامن پدر پناهنده می‌شود، ولی مشاهده می‌کند که او نیز با غصه و حزن دست بگریبان است. او از یک سو شکوه از غصب حقوق خود و در هم شکستن حشمت و احترام خویش دارد و از یک سو زن مصیبت زده خود را می‌بیند که مرگ پدر و ستمکاری اصحاب و غصب حقوق او خاطرش را آزرده کرده است.
    زینب مادر را می‌دید که شبانه از خانه بیرون رفته و یک یک خانه‌های مهاجر و انصار را می‌گردد و آنان را به یاری شوی خود می‌خواند ولی آنها در پاسخ او می‌گویند: دختر پیغمبر! ما با ابوبکر بیعت کردیم واگر علی علیه السلام پیشدستی می‌کرد. بیعت او را می‌پذیرفتیم!
    علی علیه السلام می‌گفت:
    می‌خواستید جسد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خانه بگذارم و برای طلب خلافت با مردم بجنگم؟! زهرا می‌گفت:
    شوهرم وظیفه خود را چنانکه باید انجام داد و پاداش مردمی که حق او را به ستم گرفتند با خداست.
    *** زینب همه این حوادث را می‌دید و گمان دارم منظره دلخراش دیگری را که در کودکی وی رخ داد هرگز از یاد نبرد.
    او همیشه به خاطر داشت که چگونه عمر به نام «جلوگیری از اختلاف کلمه!» به خانه زهرا حمله برد تا علی را به بیعت ابوبکر وادارد.
    هنوز آواز زهرا در گوش زینب طنین انداز است که چون نزدیک شدن آنان را به خانه خود احساس کرد، فریاد برداشت:
    «پدر! پس از تو از عمر و ابوبکر چه ها دیدم!»
    به دنبال این استغاثه، مردم پراکنده شدند و عمر با حالتی محزون نزد ابوبکر رفت تا بایکدیر به خانه فاطمه رفته، از او دلجویی کرده و خشنودی خاطر او را جویند.

    عمر و ابوبکر نزد زهرا رفتند، ولی فاطمه ایشان را نپذیرفت. سپس به علی علیه السلام توسل جستند و او آنها را به بالین زهرا برد، اما دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روی خود را به دیوار کرده و سلام آنها را پاسخ نداد.
    ابوبکر گفت:
    دختر پیغمبر! به خدا من پیوند محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از پیوند خود بیشتر دوست دارم و تو نزد من از عایشه محبوبتری. من آرزو داشتم روز مرگ پدرت بمیرم! (تو خیال می‌کنی با معرفتی که من در حق تو دارم، میراثت را به ستم خواهم گرفت؟! من از پدرت شنیدم که ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم، آنچه بجا گذاریم صدقه است).
    در این وقت فاطمه چهره نحیف و محزون خود را به آنان کرد و پرسید: اگر حدیثی را از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر شما بخوانم آن را به کار خواهید بست؟ گفتند: آری!
    - شما را به خدا از پدرم نشنیدید خشنودی فاطمه خوشنودی من و خشم او خشم من است؟ و هر که دخترم را دوست بدار مرا دوست داشته و هر که او را خوشنود سازد مرا خوشنود ساخته است و هر که او را به خشم آرد، مرا به خشم آورده؟
    - آری ما این حدیث را از پیغمبر شنیدیم.
    - اکنون من خدا و ملائکه را گواه می‌گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خوشنود نکردید. اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را ببینم شکوه شما را بدو می‌کنم.
    - سپس روی خود را از آنها برگردانید.

    عمر و ابوبکر گریان از نزد فاطمه بیرون رفتند و ابوبکر از مردم خواست که او را از خلافت معذور دارند.
    *** زهرا روزهای پس از مرگ پدر را زیر بار حزن و اندوه بسر می‌برد و زینب کنار بستر بیماری مادر شریک گریه و اندوه او بود. این ایام سراسر خانه دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را پرده‌ای از حزن و اندوه می‌پوشانید.
    هیچیک از تاریخ نویسان ننوشته‌اند که فاطمه پس از پدر خنده برلب آورده، یا بستر بیماری را جز برای زیارت خاک او ترک گفته است.
    او نزد قبر پدر می‌رفت و گریان مشتی از آن تربت پاک بر می‌گرفت و می‌بویید و بر دیده می‌کشید و با ناله و فغان می‌گفت:
    «بر آنکس که خاک گور احمد را بوییده است، چه باک اگر در عمر خود بوی خوش نبوید؟! بر من مصیبتها رفت که اگر بروزگار می‌رفت، شب می‌شد.»
    گریه او، دیگر مردمان را به گریه می‌افکند.
    روزی انس بن مالک را گفتند تا از وی رخصت گرفت و نزد او رفت، چون اجازت یافت از وی خواست که شکیبایی پیشه گیرد و بر جان خود رحم کند. فاطمه پرسید:
    «چگونه دل شما راضی شد که پیغمبر را در خاک پنها کنید؟
    انس را گریه‌ای سخت گرفت، با ناله و اندوه خانه فاطمه را ترک گفت.
    فاطمه در گریه و اندوه شهره گشت و او را یکی از پنج تن گریه کنندگان که تاریخ نام آنها را ثبت کرده است (آدم، نوح، یعقوب، یحیی، فاطمه) به شمار آوردند. سپس نوه او علی بن الحسین علیه السلام نیز بدانها اضافه شد.
    زهرا پس از مدتی کوتاه که از شش ماه متجاوز نبوده است، به پدر پیوست و صحنه فجیع دیگری برابر زینب پدید آمد، لیکن در این حادثه ادارک زینب قوی و احساسات او تندتر بود و خودِ مرگِ مادر کافی است که طفل را شربتی تلخ و ناگوار چشانیده و او را برای گریه و ناله مستعد سازد.
    در این وقت زینب چنان نبود که نداند از چه می‌ترسد و برای چه اندوهناک است. او می‌دانست مادرش به سفری رفته است که بازگشت ندارد. او می‌دید بدن مادرش را در خاک بقیع نهاده و به خاک و ریگ می‌پوشانند و بانگ پدر را می‌شنید که با ناله و اندوه پیغمبر را سلام می‌فرستد و امانت او را به وی باز می‌گرداند و پس از آن که از سوزش فراق شکوه می‌کند، آخرین سلام خود را بدرقه راه دختر وی کرده و در این مصیبت بزرگ، از پروردگار شکیبایی و یاری می‌طلبد.
    زینب به خانه باز می‌گردد و خانه را از مادر خالی می‌یابد. در تاریکی شب و طلوع خورشید، او را نمی‌بیند. به هر سوی خانه می‌نگرد، جز وحشت و تنهایی مونسی ندارد. دل او گواهی می‌دهد که عزیزترین و زیباترین چیز را در زندگی از دست داده است. این خاطرات دل او را به درد آورده و نزد پدر می‌رود. شاید او بتواند اندکی خاطرش را تسکین دهد.

    پس از مرگ فاطمه، زنان دیگری به خانه علی علیه السلام آمدند،
    ام البنین؛ دختر خزام، مادر عباس، جعفر، عبدالله، عثمان.
    لیلی: دختر مسعودبن خالد نهشلی تمیمی، مادرِ عبدالله و ابوبکر.
    اسماءِ: دختر عمیس، مادر محمد، اصغر و یحیی.
    صهبا: دختر ربیعه تغلبیه، مادر عمر و رقیه.
    امامه: دختر ابوالعاص بن ربیع که مادر وی زینب دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است و او مادر محمد اوسط می‌باشد.
    خوله: دختر جعفر حنفیه، مادر محمد معروف به ابن الحنفیه.
    ام سعید: دختر عروة بن مسعود ثقفی، مادر امّ الحسن و رمله بزرگ.
    مخبأة: دختر امرء القیس بن عدی کلبی، وی دختری زاد که در خرد سالی درگذشت.
    غیر از این، زنان و کنیزان دیگری نیز به خانه علی علیه السلام آمدند، ولی جای زهرا- سلام الله علیها- همچنان برای همیشه در آن خانه و در دل حسن و حسین و زینب و ام کلثوم خالی بود.
    زینب در میان برادران و خواهران به وصیتی مخصوص از جانب مادر، ممتاز می‌بود. مادر وی را سپرده بود که باید سرپرست برادران و خواهر باشد و زینب هرگز این وصیت را فراموش نکرد.
    اگر بخواهیم مصیبتهایی را که در سن پنج سالگی بر این دختر وارد شد، به دست فراموشی بسپاریم، اگر بتوانیم از شبح دهشتناکی که گرداگرد گهواره او را گرفته و سپس رفیق دوران کودکی اوست، لحظه‌ای چشمبرگیریم، چهره درخشان دیگری از زینب برای ما آشکار می‌شود. آنجا زینب را می‌بینیم که در خانه پدر شغلی ما فوق سنین عمر خود به عهده گرفته است و حوادث او را چنان پرورش داد که توانست جای مادر را اشغال کند و برای حسن، حسین و ام کلثوم مادر شود، مادری که از عاطفه و مهربانی که در خور یک مادر است، چیزی کم ندارد هر چند تجربه و بصیرت او به اندازه یک مادر نیست.
    عجب نیست که زینب در سن کمتر از ده سال جای مادر را می‌گیرد، بلکه شگفت این است که ما می‌خواهیم زمان خود را با آن زمان مقایسه کنیم، آنگاه می‌گوییم: این سن دوران بازی و کودکی است.
    زندگی آن روز، زندگانی بدوی بود و عوامل طبیعی و بسیطی که در وجود انسان اثر می‌کرد، دختر را در یکروز به اندازه یک ماه و در ماهی بقدر یک سال نیرو می‌داد. حرارت سوزان خورشید که بر چنان بیابان پهناور می‌تافت، احساسات دختر را چنان پرورش داده، تهییج می‌کرد که نظیر آن برای دختران نازپرورده زمانما میسّر نیست.
    چرا این مسأله را بعید بدانیم؟ مگر مادران وجده‌های ما نبودند که وظیفه مادری را در سن ده سالگی یا اندکی پس از آن، به عهده می‌گرفتند در حالی که دختران ایشان شاید در سن بیست و پنج سالگی می‌توانند چنان وظیفه‌ای را به گردن بگیرند.
    آری هیچ شگفت نیست که زینب در آغاز رشد، مادر و خواهر برادرانش باشد. خواهر او ام‌کلثوم در حداثت سن، عمر را که پیری بود شوی گرفت و عایشه پیش از دهسالگی به شوهر رفت و مردم آن محیط چنان کاری را شگفت و بزرگ نشمردند هر چند که امروز بیشتر اروپائیان آن حوادث را از عجایب تاریخ می‌شمارند. «بیشتر» اروپائیان گفتم، چرا که میان آنها نیز اندکی هستند که عقل آنان بدین درجه از قوت رسیده است که مقتضیات زمان و مکان را از نظر دور نداشته و چنان ازدواجی را در چنان روزگار، امری عادی بدانند.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    عقیله بنی‌هاشم

    چون موسم ازدواج زینب شد، علی علیه السلام کسی را که در حسب و نسب همدوش او بود، برای وی اختیار کرد. گروهی از نجیب زادگان و ثروتمندان بنی‌هاشم، طالب زناشویی با زینب بودند ولی عبدالله بن جعفر از همه سزاوارتر بود.
    پدر وی جعفر برادر علی و دوست پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است که بذوالجناحین ملقب بود و او را پدر مستمندان می‌گفتند.
    ابوهریره در باره او گوید: پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مردی فاضلتر از جعفر یافت نمی‌شود!
    هنگام سختی به حبشه هجرت کرد، سپس با مسلمانان بازگشت و روز فتح خیبر به مدینه رسید. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را در بر گرفت و پیشانی وی را بوسید و گفت:
    نمی‌دانم به کدام یک از این دو، بیشتر خرسند باشم، فتح خیبر یا مراجعت جعفر؟ و گفت: مردم بار درختان گوناگونند و من و جعفر باریک درختیم.
    سال هشتم هجرت همراه لشکری که عازم روم بود، رفت.
    پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرماندهی این لشکر را به زیدبن حارثه داد و فرمود در صورتی که برای او حادثه‌ای رخ دهد جعفر امیر لشکر است.
    سپاهیان اسلام در بلقاء با لشکر روم رو برو شدند. مسلمانان، قریه «موته» را پناهگاه خود کردند و زید پرچم را به دست گرفت و پس از آن
    ص: 36
    که او را تیر باران کردند درگذشت سپس جعفر پرچم را برداشت و چون دست راست او را بریدند پرچم را بدست چپ گرفت و پس از آن که دست چپ او بریده شد پرچم را به سینه چسبانید، تا آن که او را کشتند.
    وی نخستین «طالبی» است که در اسلام بقتل رسید.
    مادر عبدالله بن جعفر «اسماء دختر عمیس» خواهر ام المؤمنین «میمونه» و «سلمی» زن حمزة بن عبدالمطلب و «لبابه» زن عباس بن عبدالمطلب است.
    اسماء را نخست جعفر به زنی گرفت و فرزندان او همه از این زنند.
    چون جعفر به قتل رسید ابوبکر وی را تزویج کرد و از او محمد متولد شد و چون ابوبکر علی بن ابیطالب وی را به خانه آورد و یحیی و محمد اصغر و به روایت واقدی عون و یحیی از او متولد شدند.
    عبدالله شوهر زینب در حبشه متولد شد و او نخستین کس از مسلمانان است که در آن سرزمین تولد یافت. ابن حجر (1) 1 گوید:
    پیامبر در حق او گفت: «اللهم اخلف جعفراً فی اهله و بارک لعبد الله فی صفقة یمینه» و فرمود: عبدالله در خوی و سرشت، همانند من است. و همچنین فرمود: من در دنیا و آخرت ولی ایشان هستم.
    عبدالله سیدی شجاع، بزرگوار و پارسا بود. او را قطب سخا می‌گفتند، هیچ گاه مستمندی را محروم نکرد و هیچ کار نیک را بخاطر پاداش انجام نداد.
    محمد بن سیرین گوید: مردی بازرگان شَکَر برای فروش به مدینه
    ________________________________________
    1- - الاصابة، ج 3 ص 49.
    ص: 37
    آورد و بازار او کساد شد عبدالله خبر یافت و ناظر خود را گفت: تا شکر وی را بخرد و به مستمندان دهد.
    یزید بن معاویه، مالی بسیار برای وی هدیه فرستاد، عبدالله آن را بر مردم مدینه قسمت کرد و چیزی از آن به خانه خود نبرد.
    «عبدالله بن قیس رقیات» در باره او گوید:
    عبدالله بن جعفر چون دید مال ناپایدار است، نام خود را پایدار گذارد.
    و شَمَّاخ «معقل بن ضرار» در حق او گوید:
    ای عبدالله تو جوان نیکو هستی. سرای تو برای مهمان ناخوانده جای خوبی است که در آن خوردنی و پذیرایی دل پسند آماده می‌باشد.
    ابن قتیبه در «عیون الاخبار» گوید:
    چون معاویه از مکه به مدینه شد، برای حسن و حسین و عبدالله بن جعفر و دیگر اشراف قریش هدیه‌ها فرستاد و رسول خود را گفت: بنگر تا هر یک از ایشان هدیه خود را چه خواهند کرد.
    چون رسول وی رفت، معاویه حاضران را گفت: اگر می‌خواهید بگویم هر یک از این‌ها هدیه خویش را چه می‌کند؟
    حسن، اندکی از بوی خوش که بدو فرستاده‌ام به زنان خود می‌بخشد و مانده را به حاضران می‌دهد و برای دیگران چیزی نمی‌گذارد.
    حسین، نخست فرزندان کسانی را که در نبرد صفّین کشته شده‌اند می‌بخشد و اگر چیزی ماند بدان شتر می‌کشد و با شیر به مردم می‌خوراند.
    عبدالله بن جعفر: مولای خود را می‌گوید: ای بدیح! با این مال وام
    ص: 38
    مرا بده و اگر چیزی ماند، دشمنانم را بدان وارهان.
    و اما فلان ...
    گویند چون رسول بازگشت، چنان گفت که معاویه خبر داده بود.
    عبدالله در بخشش مبالغه می‌کرد و بیمی نداشت که مال وی تباه شود یا به دشمنان او برسد.
    شاعر گوید:
    اگر در دست خود جز جانش نداشته باشد آن را به گدا می‌بخشد.
    *** میوه این ازدواج مبارک چهار پسر است علی، محمد، عون اکبر، عباس و دو دختر یکی ام کلثوم که معاویه می‌خواست او را برای فرزند خود یزید به زنی بگیرد و بنی هاشم را به سوی خود کشد ولی عبدالله کار ازدواج او را به حسین وا گذاشت و حسین او را به پسر عم خود قاسم بن محمد بن ابی طلب تزویج کرد.
    زناشویی زینب و عبدالله میان او و پدر و برادرانش جدایی نیفکند و این زن و شوهر همچنان با علی علیه السلام بودند. چون علی علیه السلام کوفه را مقرّ خلافت کرد، آنان هم در آن شهر سکونت جستند و علی علیه السلام ایشان را سخت گرامی می‌داشت. عبدالله در جنگهای علی علیه السلام شرکت می‌کرد و در صفین یکی از امیران لشکر او بود. چون مردم قدر عبدالله را نزد علی علیه السلام می‌دانستند حاجت خویش بدو برده و او را نزد پدر زن وی شفیع می‌کردند و علی علیه السلام هیچگاه حاجت عبدالله را رد نمی‌کرد.
    ص: 39
    ابن سیرین گوید: (1) 2 دهقانی از مردم عراق وی را نزد علی علیه السلام شفیع کرد و چون حاجتش روا شد، چهل هزار درهم نزد عبدالله فرستاد، عبدالله آن مال را رد کرد و گفت ما بر کار نیک مزد نمی‌گیریم.
    ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین آرد که: چون حسن بن علی علیه السلام درگذشت، بنی هاشم طبق وصیت، خواستند او را در جوار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاک سپارند. ولی امویان سلاح پوشیده و آماده نبرد شدند و مروان آنان را به جنگ برانگیخت و گفت عثمان در آخر بقیع به خاک رود و حسن نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم؟ این کار شدنی نیست!
    حسین می‌خواست حسن را نزد جدش به خاک سپارد و نزدیک بود فتنه رخ دهد! ولی عبدالله او را سوگند داد تا سخنی نگوید آنگاه حسن را به بقیع برده و نزد مادر وی به خاک سپردند. (2) 3
    اکنون شمایل زینب را تشریح کنیم! پیداست که تاریخ در این باره خاموش است، چه زینب هنگام جوانی در خانه و در پس پرده بود و کسی نمی‌توانست او را ببیند ولی پس از ده ها سال، یعنی پس از واقعه کربلا و پس از آنکه روزگار او را در هم فشرده و مصیبتها، ناتوان و شکسته‌اش کرده بود، طبری او را از زبان کسی که در حادثه خونین «عاشورا» دیده است چنین وصف می‌کند:
    زنی مانند آفتاب درخشان بیرون شد، پرسیدم کیست؟ گفتند:
    زینب دختر علی است. عبدالله بن ایوب انصاری که هنگام رسیدن وی به
    ________________________________________
    1- - الاصابة «جلد 4، ص 88».
    2- - در تواریخ شیعی است که امام حسین علیه السلام میانجی شد و نگذاشت کار به نبرد بکشد.
    ص: 40
    مصر (پس از قتل حسین علیه السلام) او را دیده است می‌گوید: به خدا مثل پاره ماه بود و زنی را زیباتر از او ندیدم.
    در این وقت زینب پنجاه و پنج ساله بود، زنی پیر و ناتوان، زنی داغدیده و مصیبت زده!
    اما شخصیت زینب را باید از قدرت بیان و قوت منطق او فهمید.
    سخنرانیهای وی در صحنه کربلا و در کوفه و مجلس یزید، او را چنان که باید شناسانده و در زیباترین هیکلی از شجاعت و سر بلندی و جلال به ما نشان می‌دهد و در آینده گفتار تذکره نویسان را در این باره خواهیم و از بلاغت زینب در محضر پسر زیاد و فرزند معاویه به وحشت خواهیم افتاد.
    جاحظ در «البیان و التبیین» از خزیمه اسدی آرد که: پس از قتل حسین علیه السلام به کوفه رفتم و گویاتر از زینب در آنجا نیافتم، تو گویی زبان علی است که سخن همیراند!
    از یک سو هم زینب را می‌بینیم که در لطف و مهربانی همانند مادر و در دانش و پارسایی همتای پدر خود علی علیه السلام است و در برخی روایات است که او را مجلس علمی بود و زنان به قصد آموختن احکام دین نزد او می‌رفتند. این صفات برجسته که برای هیچ یک از زنان معاصر او فراهم نشده است، زینب را از دیگران ممتاز ساخت؛ چنانکه او را «عقیله بنی هاشم» می‌گفتند و از وی حدیث فرا می‌گرفتند. ابن عباس از او حدیث کند و گوید: عقیله ما زینب دختر علی حدیث کرد ... و این لقب بر او ماند؛ چنانکه به عقیله معروف گشت و فرزندان وی را بنی عقیله گفتند.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    آژیر تندباد

    اگر دست حوادث، زینب را از شرکت در صحنه‌های جانگداز و مبارزات سیاسی که برای علویان پیش آمد، بر کنار می‌داشت، و او همچنان در مدینه به زندگانی زناشویی ساده خویش ادامه می‌داد، نیازی به ذکر مبارزه‌های خاندان علوی نداشتیم، ولی مقدر بود که او نیز از آسیب این گرد باد حوادث، که به سختی بر دولت اسلامی وزیدن گرفت، بر کنار نماند!
    *** گاهی زینب چنان در این طوفان هولناک و وحشت‌افزا ناپدید می‌شود که گویی سیل حوادث سهمگین، سراپای او را در خود پوشیده است تا آنجا که آثار او نیز در میان غرش مهیب و گوش خراش این حوادث، نابود می‌شود ولی طولی نمی‌کشد که خود را از میان این امواج متراکم بیرون کشیده و در صحنه دیگری به صورت «شیر زن کربلا» جلوه می‌کند. پیوستگی این حوادث با یکدیگر سبب شده است که ما به ذکر یک سلسله نبردهای سیاسی بپردازیم، شاید خواننده تصور کند ارتباط زینب با این حادثه‌ها جز این نیست که او یک تن از خاندان هاشمی است و این اتفاقات نیز برای همین خانواده رخ داده است. لیکن خواهیم دید تنها این رابطه ضعیف وی را با این صحنه‌ها نمی‌پیوندد، بلکه او در تمام مراحل مبارزه‌ها مستقیماً شرکت داشته و در هر یک نقش مهمی را به عهده دارد.
    تقدیر چنین بود که زینب از نزدیک شاهد پیدایش بروز این
    ص: 42
    حوادث باشد. او به چشم خود دید که خلافت از ابوبکر به عمر و از وی به عثمان انتقال یافت و در دوره این مرد، نبردی آغاز شد و آتشی افروخته گشت که تا به امروز خاموش نشده است.
    او به گوش خویش بانک عایشه را شنید که مردم را به شورش می‌خواند و خون عثمان شهید! را می‌جوید و می‌گوید:
    گروهی ناچیز از مردم شهرها و دسته‌ای از بندگان مردم مدینه در ماه حرام خون حرام را ریختند، به خدا که انگشت عثمان از یک دنیا مانند ایشان بهتر است. بر شماست که به کیفر آنان برخیزید تا عبرت دیگران شود.
    و خود در جنگ جمل فرمانده لشکری می‌شود که بر امیر المؤمنین علی علیه السلام خروج کرده است. نه علی علیه السلام کشنده عثمان است نه مردم را به کشتن او برانگیخت و نه از کشتن او رضایت داشت، نه عایشه از عثمان خوشدل بود. نه خونخواه او بلکه عایشه خود مردم را به مخالفت عثمان می‌خواند و کرداروی را نکوهش می‌کرد.
    تاریخ نویسان فراموش نکرده‌اند که چون عثمان از عطای عایشه کاست، غضبناک شد و روزی که عثمان خطبه می‌خواند جامه پیغمبر را به مردم نشان داد و فریاد زد: ای مسلمانان این جامه پیغمبر است، هنوز کهنه نشده در صورتی که عثمان شریعت او را کهنه کرد و بسیار اتفاق می‌افتاد که می‌گفت این نعثل را بکشید که کافر شده.
    هیچ یک از تاریخ نویسان تردیدی ندارند که اگر علی پس از عثمان به خلافت نمی‌رسید، عایشه به شورش بر نمی‌خاست.
    ص: 43
    مدائنی گوید:
    چون عثمان کشته شد عایشه در مکه بود و هنگام خروج از مکه از ماجرای عثمان مطلع شد و چون می‌پنداشت که طلحه به خلافت می‌رسد گفت: بمیرد نعثل، آفرین ای صاحب انگشت (لقب طلحه بود، چه انگشت وی در نبرد احد قطع شد) آفرین پسر عمو! گویا می‌بینم برای بیعت با آن انگشت بر سر و روی هم می‌روند. طلحه پس از قتل عثمان کلیدهای خزانه را گرفته و متاع‌های گزیده خلیفه مقتول را برداشت.
    چون عایشه دانست که کار بیعت علی پایان یافته، امر کرد تا شتران سواری او را به مکه باز گردانند.
    مردم او را گفتند تو نبودی که بیشتر از همه با عثمان دشمنی می‌کردی و می‌گفتی بمیرد این نعثل؟! طبری گوید: چون عثمان کشته شد، فراریان به مکه رفتند و عایشه آنجا در کار عمره بود، چون وی را از قتل عثمان خبر دادند، کلامی بدین مضمون گفت:
    این سرانجام را مصلحت ناخواهان میان او پدید آوردند. و چون عمره بگزاشت و از مکه بیرون شد مردی از بنی لیث که عبید بن ابی سلمه نام داشت و به ابن ام کلاب معروف بود او را دید. عایشه از وی پرسید چه خبر است؟ مرد در پاسخ خاموش شد. عایشه پرسید: وای برتو به سود ماست، یا به زیان ما؟ وی گفت: عثمان کشته شد و سپس خاموش گشت.
    - دیگر چه کردند؟
    - مردم مدینه کار خلافت را به نیکوترین صورت پایان دادند و با علی علیه السلام بیعت کردند.
    ص: 44
    - کاش آسمان بر زمین فرود می‌آمد و کار صاحب تو پایان نمی‌یافت، مرا برگردانید! مرا برگردانید و به مکه برگشت و می‌گفت به خدا عثمان مظلوم کشته شد! به خدا خون او را خواهم خواست.
    ابن ام کلاب پرسید: برای چه؟ به خدا نخستین کس که با او بستیز برخاست تو بودی، تو می‌گفتی بمیرد این نعثل!
    - آنها از وی توبه خواستند و چون توبه کرد او را کشتند، من نیز آن روز چنان می‌گفتم که ایشان می‌گفتند، اما گفتار امروزم بهتر از گفتار نخست است.
    ابن ام کلاب این ابیات را در باره او گفت:
    «تو دگرگون شدی، با دوباران (فتنه) از توست، تو ما را کشتن امام فرمودی و گفتی او کافر شده است، ما پیروی تو را کردیم و او را کشتیم کشنده او کسی است که کشتن او فرمود، او را کشتیم نه سقف فرود آمد، نه آفتاب و ماه گرفت».
    عایشه راه خود برگردانید و به مکه رفت و آتش انتقام علی علیه السلام در سینه او زبانه زد. آری علی علیه السلام کسی است که از هنگام ورود وی به خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچگاه با او آشتی نکرد. مگر علی علیه السلام شوی فاطمه دختر خدیجه زن محبوب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست که او با همه جمال و هوش و جوانی نتوانست مکانت وی را در دل شوهر زایل کند؟
    مگر علی نیست که در داستان افک به طلاق وی اشارت کرد؟ و بسیاری دیگر از این مقوله‌ها که هر یک برای محکومیت علی در نظر عایشه کافی است.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    هنگامی که آتش فتنه افروخته شد، زینب سی ساله بود و با شوهر و فرزندان در دارالخلافه به سر می‌برد و از نزدیک شراره این آتش سوزان را که عایشه روشن کرده و سپس آن را دامن می‌زد، مشاهده می‌کرد.
    زینب می‌دید پدرش در میدانهای نبرد یکی پس از دیگری داخل می‌شود، جنگ جمل را پایان می‌دهد تا صفین را آغاز کند و چون از نبرد صفین و جنگ معاویه آسوده می‌گردد، نوبت جنگ نهروان می‌رسد، همچنین پنج سال مدت خلافت خود را در رزمگاهها در مقاتله با دشمنان اسلام می‌گذراند.
    در این نبردها زینب شرکتی نداشت، عایشه بود که در جنگ جمل شرکت جست و به شتر سوار شد و فرماندهی لشکر را به عهده گرفت و نامه به اطراف نوشت و مردم را با عبارتی چنین به جنگ علی خواند:
    «از عایشه دختر ابوبکر، مادر مؤمنان، زن مجبوب پیغمبر به فرزند خالص خود ... چون نامه من به رسد به یاری ما بیا و اگر نمی‌توانی مردم را از یاری علی علیه السلام بازدار».
    گروهی پذیرفتند و گروه دیگر گفتند:
    اگر به خانه خویش برگردی ما فرزند خالص تو هستیم و گرنه نخستین کسی هستیم که با تو ستیز خواهیم کرد!
    یا می‌گفتند: خدا مادر مؤمنان را بیامرزد، تو را گفته‌اند در خانه خود بنشین و ما را گفته‌اند که جهاد کنیم، تو ما را کار فرمایی و کار ما را خود به گردن گیری؟!
    ص: 46
    ولی بنی امیه با سخاوتی سرشار، مال خود را در راه این نهضت صرف کردند و از هر سو، رو به مکه نهادند تا آن که سه هزار تن به همراهی وی از مکه بیرون شد، عایشه به بصره رفت و برای مردم چنین خطبه خواند:
    مردم عثمان را گناهکار و اعمال او را زیانکار می‌دانستند و به مدینه آمده از ما رأی می‌جستند، چون ما در ایشان می‌نگریستیم، عثمان را مردی پاکیزه و پارسا و ایشان را گروهی دروغگو و عاجر می‌دیدیم که آنچه را در دل دارند به زبان نمی‌آورند، چون انبوه شدند، به خانه او ریختند و خون حرام و شهر حرام را بی‌دلیل و بهانه‌ای حلال شمردند.
    مردمان بانگها در هم افکندند. عایشه گفت: «مردم خاموش باشید، گوش بدهید، امیر المؤمنین عثمان، گناهانی کرد، لیکن آن را به آب توبه شست و مظلوم کشته شد، او را به ناروا و مانند شتر کشتند، بدانید که قریش به تیرهای خود نشانه‌های خود را زد و به دست خویش دهان خود را خون آلود ساخت. از کشتن عثمان غرضی معلوم نداشت و سودی عاید وی نگشت، به کیفر این کار بلایی خواهند دید که خفته را بیدار کند و نشسته را برانگیزد و گروهی برایشان مسلط می‌شوند که به آنان رحم نکرده و بدیشان کیفر سخت دهند. مردم! گناهان عثمان چندان سخت نبود که ریختن خون وی را روا سازد. نخست او را همچون جامه شسته فشردید سپس بر وی ستم کردید، او را پس از توبت و بیرون شدن از گناه بکشتید و بی مشورتِ جماعت، با علی بن ابیطالب علیه السلام بیعت کردید؟! شما چنان می‌پندارید که من به خاطر تازیانه عثمان خشمگین می‌شوم و از شمشیری
    ص: 47
    که شما به روی او کشیدید به خشم نمی‌آیم؟ بدانید که عثمان مظلوم کشته شد شما خون او را بجویید و اگر بر کشندگان او دست یافتید نخست آنان را بکشید سپس کار را به شورا واگذارید و شورا را از کسانی تشکیل دهید که عمر ایشان را برای این کار برگزید و کسانی را که در خون عثمان شریک بوده‌اند به مشورت نخوانید!».
    لیکن شنید که بعضی او را چنین پاسخ دادند:
    «ای مادر مؤمنان! به خدا که قتل عثمان، برای کاری که تو انجام دادی ناچیز است. از خانه بیرون شدی و بر شتر ملعون سوار گشتی. خدا تو را حرمت و مهتری داده بود، لیکن به دست خود این سَتر پاره کردی و آن حرمت را در هم شکستی».
    و جوانی از بنی سعد، طلحه و زبیر را گفت:
    زبیر! تو یاور و دوست خالص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بودی. طلحه! تو دست خویش سپر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کردی و اکنون ام المؤمنین را با شما می‌بینم، آیا زنان خود را نیز همراه آورده‌اید؟
    - نه!
    پس من در کار شما شریک نخواهم شد، آنگاه این اشعار را خواند:
    زنان خود را در خانه گذارده مادر خویش را فرمانده جنگ کردید؟! چه بی انصافی! بدو فرمودند در خانه بماند ولی او بر شتر سوار شده بیابانها را پیمودن گرفت.
    کاری در پیش گرفت که فرزندان وی بخاطر آن با تیر و نیزه و
    شمشیر به جان هم افتادند!
    طلحه و زبیر پرده او را پاره کردند و حرمت وی را درهم شکستند.
    احنف بن قیس او را چنین گفت:
    من از تو به خشونت سؤال می‌کنم، تو بر من خشم نکن، آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تو را بدین خروج فرموده بود؟!
    - نه.
    پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تو را فرمود: از خطا معصومی؟
    - نه.
    راست گفتی، خدا می‌خواست تو در مدینه بمانی و تو بصره را برگزیدی و تو را فرمود که در خانه خویش بنشین و تو در خانه مردی از بنی ضبة ساکن شدی. ای مادر مؤمنان به من نمی‌گویی که برای جنگ آمده‌ای یا به خاطر صلح؟
    عایشه که خشم خود را فرو می‌خورد گفت:
    - برای صلح آمده‌ام!
    - به خدا اگر هنگامی می‌آمدی که جنگ آنان با کفش و ریک پرانی بود، به گفته تو با هم آشتی نمی‌کردند چه رسد بر این هنگام که شمشمیرها برگردن هم نهاده‌اند!
    عایشه در پاسخ درماند و با حالتی درناک گفت: بردباری احنف راهجوی که از من کرد فرو بپوشید، از این نافرمانی فرزندانم به خدا شکوه می‌کنم.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,182
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,152 در 63,546
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    چون دو سپاه رو بروی هم ایستادند و تنور جنگ تافته شد، عایشه آتش احساسات سپاهیان خویش را بر می‌افروخت، به راست نگریست و پرسید کیانند؟
    گفتند: بکر بن وائل
    گفت: شاعر درباره شما می‌گوید:
    چنان در آهن پوشیده نزد ما آمدند، که گویا در سرافرازی بکر بن وائلند.
    سپس به چپ نگریست و پرسید کیستند؟ گفتند: فرزندان تو؛ ازد.
    آنان را بانک زد: ای مردم غصان، شجاعتی را که از شما می‌شنیدیم نشان دهید.
    و به پیش روی خود نگریست و پرسید کیانند؟ گفتند:
    بنی ناجیه گفت: زه! زه! شمشیرهای قرشی، مکی! شجاعتی از خویش نشان دهید که از آن پرهیز کنند! و با این سخنان ایشان را چون پاره‌ای آتش کرد.



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi