مصاحبه ذیل برگرفته از لینگ تقدیمی هست برای مطالعه کاملتر و دیدن فیلم مد نظر به لینگ هم می توانید مراجعه فرمایید
حسنعلی ابراهیمی سعید
❤ |
مصاحبه ذیل برگرفته از لینگ تقدیمی هست برای مطالعه کاملتر و دیدن فیلم مد نظر به لینگ هم می توانید مراجعه فرمایید
حسنعلی ابراهیمی سعید
موضوعات تصادفی این انجمن:
- 48 روز علف می خوردیم!
- llı. ۩✿۩.ıll آخرین نماز یک شهید llı....
- خاطرات محمد علی شاکری سیاشانی
- وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید
- شهید فریدون ذوالفقاری
- ►♦░♦◄ آنکه فهمید، آنکه نفهمید ►♦░♦◄
- خاطره ای شگفت انگیز از عمل جراحی در اسارتگاه
- خاطرات يکي از فرماندهان بازمانده از عمليات...
- ویژه نامه اینترنتی سرلشگر شهید حسن طهرانی...
- روحانی ولباس نظامی!!!
❤ |
نخستین تانک عراقی را چه کسی منهدم کرد/تمام تانکهایی که زدم از بین رفتهاند به جز تانک ورودی سوسنگرد/ چه کسی ناجی خوزستان شد
106 ماه و 16 روز حضورمداوم در خط مقدم جبهه کافی است تا ازحسنعلی ابراهیمیسعید به عنوان تاریخ شفاهی دفاع مقدس نام ببریم.سینه او پر از حرفهایی است ناگفته که اگر روزی تصمیم بگیرد آن را به صورت مکتوب در اختیار آیندگان قرار دهد کتابی میشود قطور که ساعتها برای درک کردن آن باید اندیشید.
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، 106 ماه و 16 روز حضور مداوم در خط مقدم جبهه کافی است تا از حسنعلی ابراهیمی سعید به عنوان تاریخ شفاهی دفاع مقدس نام ببریم. سروان بازنشسته نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در هجدهم آبان ماه سال 1355 در ارتش استخدام شده است و از زمان طاغوت تا بازنشستگی در طول این مدت در تهران، شیراز، اهواز و تبریز خدمت کرده است.
او از همان ثانیههای نخست آغاز جنگ تحمیلی تا پذیرش قطعنامه 598 در خط مقدم جبهه هشت سال دفاع مقدس حضور مداوم داشته است.
حسنعلی ابراهیمیسعید یک ارتشی وطندوست است و آن چیزی که او را از سایر رزمندگان هشت سال دفاع مقدس متمایز میکند، تخصص او در شکار تانکهای دشمن است به طوریکه او به « شکارچی تانکهای بعثی عراقی» لقب گرفته است.
او گنجینه اسرار هشت سال دفاع مقدس است، سینه او پر از حرفهایی است ناگفته که اگر روزی تصمیم بگیرد آن را به صورت مکتوب در اختیار آیندگان قرار دهد، کتابی میشود قطور که ساعتها برای درک کردن آن باید اندیشید و تصویر لحظه به لحظه گفتههای او را در ذهن مجسم کرد.
در تابستانیترین ظهر ممکن رو در روی هم خاطراتش را ورق زدیم تا برای ما از سالهای خون و حماسه بگوید، از روزهایی حرف بزند که اکنون خوابهای شبانهاش را رنگین میکنند و به یاد آن روزها گاهی بغض میکند، اشک میریزد، دلتنگ همرزمان شهیدش میشود و برای فراموش نکردن آن روزها با یادگاران هشت سال دفاع و حماسه گردهم میآیند تا بازهم به یاد آن دوران حکایت دلتنگیهایشان را مرور کنند.
او در ابتدای صحبتهایش قبل از اینکه وارد بحث نظامی شود، در کمال ادب و احترام خود را مدیون همسر مهربانش میداند و میگوید: همسرم فداکارترین و بهترین همسر دنیاست، فکر نمیکنم بهتر از او در دنیا باشد زیرا که در تمام آن سالهایی که در خط مقدم جبهه بودم، برای فرزندانم علاوه بر مادری، پدری نیز کرده و فرزندان بسیار خوبی برایم تربیت کرده است.
چنان محکم، قاطع و استوار سخن میگوید که اگر غیر از این بود، در روحیه ارتشی بودن وی باید شک میکردم ولی صلابت صدا و قاطعیت سخنانش نشان میدهد که چگونه وی به همراه سایر همرزمانش در نیروی زمینی ارتش حافظ آب و خاک این کشور بوده و هستند.
شکارچی تانکهای بعثی عراقی حرفهایش را از محل خدمت خود در زمان آغاز جنگ شروع کرد و گفت: در آن زمان در لشکر 92 زرهی اهواز که متعلق به خوزستان بود در گردان 283 سوار زرهی خدمت میکردم،یگانهای این لشکر سرزمینی است، زمانی که اتفاقی در منطقه میافتد باید در آنجا حضور داشته باشد، بنابراین این لشکر در تمام عملیاتهایی که در این منطقه اتفاق افتاد، حضور داشت.
وی در مورد نحوه اطلاع از آغاز جنگ و حمله عراق میگوید: ما در منطقه فکه روبه روی پاسگاه صدام و رودخانه «دویرج» در مرز مستقر بودیم و از آن جایی که یگانهای عراق در حال جمع شدن بودند و مانورهای نظامی در خاک خود انجام میدادند و پروازهای شناسایی عراق بر بالای سرما صورت میگرفت، نشان از طرحریزی برای عملیات بود و ما میدانستیم عراق قصد حمله به ایران را دارد.
ابراهیمیسعید با تحلیل و ارزیابی موقعیت کشورمان در آغاز جنگ ادامه داد: جنگ تحمیلی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی روی داد روزگاری که شرایط کشور زیاد روبه راه نبود و نیروهای مسلح کشور ساماندهی منسجم نداشت، در چنین شرایطی جنگ ناخواسته و تحمیلی آغاز شد، ما آمادگی کافی برای رویاروی با آن را داشتیم اما از امکانات لازم برخوردار نبودیم.
❤ |
منهدم کردن اولین تانک در روز دوم آغاز جنگ
وی با اشاره به منهدم کردن اولین تانک در روز دوم آغاز جنگ گفت: پس از 48 ساعت ما در میان عراقیها بودیم یعنی عراقیها وارد منطقه شده بودند، با استتار پشت درختان بومی منطقه که مانع پیشروی شنهای روان میشدند پس از 48 ساعت خود را به مقر یگان که در منطقه «عین خوش» مستقر بود رساندیم، وضعیت این منطقه بهگونهای بود که ما بالاتر از دشمن قرار داشتیم و درگیری شدیدی بین نیروهای ایرانی و عراقی در این منطقه شروع شد و نخستین تانک را نیز در این منطقه منهدم کردم یعنی دو روز بعد از شروع جنگ.
جبهههای جنوب خاطره فداکاریها و دلاوریهای او و همرزمانش را فراموش نمیکنند چرا که رد پای او در بیشتر عملیاتهای دفاع مقدس از جمله عملیات نصر، الیبیتالمقدس، حصر سوسنگرد، رمضان، فاو، کربلای 5 و بسیاری دیگر از عملیاتها به چشم میخورد.
چنانچه خودش میگوید: در اکثر عملیاتهای جنوب کشور حضور داشتم، از عملیات نصر که 19 دی 59 انجام گرفت تا آخرین عملیاتهایی که عراق برای بازپسگیری مناطق خود انجام میداد، حتی عملیاتی که پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر در منطقه عمومی سوسنگرد اتفاق افتاد، شرکت داشتم.
پشت خاکریز خفهاش کنید
وی با اشاره به دستور عقبنشینی که در جبهههای جنوب توسط بنیصدر صادر شد، ادامه داد: آقایان خلخالی، ظهیرنژاد و خانم اعظم طالقانی و بنیصدر به منطقه آمدند، بنیصدر دستور داد رزمندگان با یک خیز عقبنشینی کنند، در این زمان من با بنیصدر صحبت کردم تا مانع عقبنشینی شوم و گفتم: «شما خیانت میکنید» وقتی این حرف را زدم، بنیصدر به یک سرگرد همراه خودشان دستور داد مرا دستگیر کنند و به او گفت: «این را پشت خاکریز خفهاش کنید تا دیگر از این حرفا نزند» آن سرگرد مرا پشت خاکریز برد و از من خواست فرار کنم.
یک خیز عقبنشینی ما 40 کیلومتر شد و به دستور بنیصدر تا پل «جسر نادری» عقبنشینی کردیم، مقاومت ادامه یافت و تعداد زیادی از همرزمانم اسیر و تعدادی نیز شهید شدند، بهترین دوستم ابوالفضل رجبیشمیرانی نیز در این منطقه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
حرفهایش که به اینجا میرسد، دلتنگ ابوالفضل میشود، بغض راه گلویش را میبندد و چشمهایش مجالی میخواهد تا کمی در فراغ بهترین دوستش ببارد.
به یاد خاطراتی که با ابوالفضل داشت افتاد و گفت: چند روز قبل از شروع جنگ بود، دوستم ابوالفضل رجبیشمیرانی به تازگی نامزد کرده بود و از مرخصی برمیگشت، ابوالفضل تپهای را نشانم داد و گفت: داداش خواب دیدهام بالای آن تپه به شهادت میرسم، خواب او تعبیر شد و همان جا به شهادت رسید.
وی در مورد نحوه شهادت همرزم شهیدش، ابوالفضل اظهار داشت: در حال هندوانه خوردن بودیم، ابوالفضل از من خواست تا هندوانهای از نفربر خودم بیاورم تا بخوریم، چون تعدادمان کم بود هندوانه کوچکی آوردم، ابوالفضل درخواست کرد تا هندوانه بزرگتری ببرم و به شوخی گفت: «من که اینجا شهید میشوم، بذار بگویند خورد و مرد و گشنه نمرد» این آخرین حرفها و شوخی ما بود.
رفتم هندوانه بزرگتری بیاورم که راکتی به همان جایی که ابوالفضل نشسته بود، اصابت کرد و فقط یک جمله شنیدم « آخ سوختم» اگر برای آوردن هندوانه بزرگتر برنمیگشتم قطعاً من هم کنار ابوالفضل شهید میشدم.
شکارچی تانکهای بعثی عراقی بعد از ذکر خاطرات و دلتنگیهایش برای ابوالفضل، حرفهایش را از مقاومت رزمندگان و منهدم کردن پل «جسر نادری » ادامه داد و گفت: 7 مهرماه سال 59 نخستین روزهای حمله ارتش عراق به خاک ایران بود،عراق با اتخاذ تاکتیک عملیاتی جدید قصد عبور از پل «جسر نادری» را داشت، اگر این اتفاق میافتاد، خوزستان به طور کامل از خاک ایران جدا میشد.
با سه موشکانداز «تاو» در بالای تپه مستقر بودیم و یگان ما در سمت راست رودخانه در حال پدافند بود و عراق به هیچ عنوان نمیتوانست با وجود یگان ما در آن محل از پل عبور کند، فرمانده گردان از من و یکی از همرزمانم خواست پل «جسر نادری» که 60 متر طول داشت را با موشک بزنیم و ما پل را زدیم ولی چون فلزی بود اثر نکرد.
فرمانده گردان گفت: «حالا که پل منهدم نشد یا باید مقاومت کنید یا تفنگهایتان را با خود به خانه ببرید و خانواده خود را بکشید» وقتی علت را پرسیدیم، گفت، «اگر این عراقیها به خاک ما وارد شوند، به ناموسمان رحم نخواهند کرد»،گریه کرده و گفتم: «مطمئن باشید به هر قیمتی مقاومت میکنیم». بلد نبودم چگونه احساسم را بیان کنم چون بیش از هفت شبانهروز بود نخوابیده بودیم.
وی تاکید کرد: عراق حمله را شروع کرد، یک سپاه یعنی چهار لشکر تقویت شده عراق روبه روی ما بود و ما بالای تپه بودیم، اگر جرأت کرده به آسمان نگاه میکردیم، حداقل 40 یا 50 هواپیمای دشمن در حال بمباران منطقه بود و بیش از 40 هلیکوپتر عراق تمام قدرت خود را جمع کرده بود تا از آن پل رد شوند، سه نفر در یک سمت پل برابر یک سپاه عراق ایستاده بودیم ،دوستم ابوالفضل شهید شده بود و تنها دو نفر ماندیم من و مختار کوشکی.
❤ |
ابراهیمی ادامه داد: با مختار کوشکی تصمیم گرفتیم به تانکها اجازه بدهیم به پل نزدیک شوند و سپس به شکل هلال همه آنها را بزنیم، در این حال راه برای حرکت تانکها بسته میشد و به ناچار برمیگشتند، هفت تانک و نفربر دشمن پیشرو بودند که در عرض دو یاسه دقیقه همه آنها را منهدم کردیم، تمام نیروهای عراقی عقبنشینی کردند، مقاومت نیروهای ما شروع شد و اکنون پل بدون هیچ آسیبی سالم و سرپاست، این پل دشت عباس را به دزفول و اندیمشک وصل میکند.
آنچنان که ارتش جمهوری اسلامی ایران اعلام کرده است، حسنعلی ابراهیمی سعید در طول هشت سال دفاع مقدس 65 تانک و تعداد زیادی لودر، بولدزر،کامیون و ماشین آلات مهندسی دشمن را منهدم کرده است.
خودش میگوید: در عملیات رمضان، اولین ایرانی در دنیا هستم که ۶ دستگاه تانک« 72 T» آن هم 6 تا تانک کنار هم همچنین در طول هشت سال دفاع مقدس انواع و اقسام تانکها از جمله تانک 54 و 62 را منهدم کردهام.
وی از همرزم خود به نام مختار کوشکی نام برد و افزود: این دوستم بهتر از من تانک منهدم میکرد ولی زخمی شد ما دو نفری تانکها را با موشک «هدایت شونده تاو» که 65 متر تا 3 کیلومتر برد دارند، منهدم میکردیم.
تانکی که اکنون در ورودی شهر سوسنگرد قرار دارد، اگر زبان داشت روایتگر دلاوریهای رزمندگانی بود که در خون غلتیدند اما اجازه ندادند حتی یک وجب از این خاک پاک جدا شود.
انهدام 65 تانک بعثی ها
این تانک یکی از آن 65 تانکی است که توسط ابراهیمیسعید منهدم شده است و اکنون بقایای آن در ورودی شهر سوسنگرد قرار دارد که وی در مورد خاطره انهدام این تانک میگوید: 28 آبان سال 59 زمانی که امام خمینی رحمه الله علیه دستور دادند که محاصره سوسنگرد شکسته شود و سوسنگرد حتماً باید تا فردا آزاد شود، سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر 92 (که به رحمت خدا رفتهاند ) مرا صدا کرد و گفت «تو باید این کار را انجام دهی» سپس مسیر را نشانم داد.
وی افزود: اوایل جنگ، عراق در موضع قدرت بود و طوری برخورد میکرد که انگار قصد دارد شهر سوسنگرد را با خاک یکسان کند، حملات شدیدی علیه شهر صورت میگرفت و توپخانههای عراقی پنج تا پنج تا میزدند که ایرانیها اصطلاحاً به آنها خمسه خمسه میگفتند.
ابراهیمی گفت: شب عملیات رسید در نوک عملیات تعدادی از نیروهای دکتر چمران با تعدای از نیروهای ارتش حضور داشتند و روزگار عراقیها سیاه کردند، درگیری وحشتناکی پیش آمد، جنگ تن به تن شد زمانی که صبح شد شروع به انهدام تانکها کردم.این تانکی که الان در پارک ورودی سوسنگرد گذاشته شده است، در جای فعلی نزدم بلکه این تانک حدوداً 100 متر جلوتر کنار دیواری کمین کرده بود و رزمندگان را میزد، من آن موقع این تانک را زدم. خوب به یاد دارم جنازه هر دو سرنشین آن بیرون از تانک افتاده و سوخته بودند.
تمام تانکهایی که زدم از بین رفتهاند به جز تانک ورودی سوسنگرد
شکارچی تانکهای عراقی با اینکه 30 سال از روزهای حماسه و خون میگذرد ولی باز هم خواب تانکها را میبیند، خواب تانکها آشفتهاش میکند و ناراحتی عمیقی سراغش میآید، خوابهای شبانهاش رنگ خون است، میگوید: « خواب تانکها را میبینم ولی ناراحت میشوم، آدم کشتن هرچند دشمن هم باشد، ناراحت کننده است، زمانی که خاطرات گذشته را مرور میکنم، به هم میریزم.
وی بعد از اتمام جنگ جانشین گروهان مرکز آموزش پشتیبانی نیروهای مسلح تبریز بوده و پس از آن فرمانده گروهان آموزشی شده و اکنون بازنشسته شده و در خدمت خانواده است و دارای سه دختر، یک پسر و پنج نوه است.
ابراهیمی، خاطرات بسیار زیادی از هشت سال دفاع مقدس دارد، وقتی میخواهم یکی از آن خاطرات به یاد ماندنی را تعرف کند، میگوید: «در عملیات بیتالمقدس برای آزادسازی خرمشهر جاده اهواز – خرمشهر بین نیروهای ایرانی و عراقی سه بار دست به دست شد، نزدیک صبح بود پس از مقاومت شدید و شکست نیروهای پیاده دشمن جاده را پس گرفتیم.
وی ادامه داد: در منطقهای به نام «حسینه» درگیری شدیدی بین نیروهای ایرانی و عراقی روی داد،شکار را شروع کردم و در بین تانکهای دشمن مردد بودم که ابتدا کدام تانک را بزنم، در آن لحظه یک ماشین جیپ آمد و کنار یک نفربر« پی ام پی 2» ایستاد و سه نفر را سوار کرد و رفت، چهار نفر کنار آن ایستاده بودند مردد بودم اول کدام را بزنم، خودروی مهمات یا نفربر را،از همرزمان خود نظر خواستم و آنها گفتند نفربر را بزن و من نیز نفربر را زدم، در آن لحظه چهار نفر به طرف ما حرکت کردند، فکر کردیم عراقی هستند و میخواهند خودشان را تسلیم کنند، برای همین آنها را نزدیم تا به ما نزدیک شدند.
ابراهیمی گفت: وقتی آنها نزدیک شدند متوجه شدیم از نیروهای ایرانی و از تیپ تکاوران شیراز هستند، آمدند دستهای مرا بوسیدند و گفتند در داخل آن نفربر سه نفر نظامی عراقی بودند که دو نفرشان در دم به هلاکت رسیدند اما سرنوشت نفر سوم برایم بسیار جالب بود.
وی افزود: نفر سوم عراقی پیش از اصابت موشک تاو، قرآنی را که عکس امام خمینی روی جلدش بود را پاره کرده بود که با وارد شدن به نفربر و اصابت موشک، آتش گرفت و در حالی که نعرههای دلخراشی میکشید، به هلاکت رسید، این خاطره در عملیات آزادسازی خرمشهر هیچ وقت از یادم نمیرود.
ابراهیمی ادامه داد: به دستور امام همه رزمندگان یک جلد قرآن همراه خود داشتند که امام فرموده بود با یک دست قرآن بگیرید و با دست دیگر سلاح، من نیز همیشه این کار را میکردم و هنوز آن قران را دارم.
ایرانیها غیرقابل پیشبینی هستند
وی با مقایسه جوانان فعلی با جوانان حاضر در هشت سال دفاع مقدس میگوید: ایرانیها غیرقابل پیشبینی هستند،کسی نمی تواند بگوید نسل جدید از دفاع مقدس فاصله پیدا کرده، مطمئن باشید اگر خدای ناکرده ایران تهدید شود، این جوانان لباس رزم به تن میکنند و من به این موضوع ایمان دارم، این جوانان حاضرند با تمام توان در برابر دشمنان کشور بایستند ولی متأسفانه فاصله این جوانان با فرهنگ دفاع مقدس زیاد است و تنها دلیلش تبلیغات یک سویه در مورد واقعیتهای جنگ است.
این رزمنده سالهای دفاع مقدس که حالا 58 سال از بهار زندگیش را سپری کرده است، نیم نگاهی به گذشته انداخته و اضافه میکند: از کودکی به ارتش علاقه داشتم و همچنان این علاقه پابرجاست، آموزش دیده هنگ نوجوانان ارتش هستم ،دو ماه و نیم در تهران و 6 ماه در شیراز آموزش نظامی دیدهام.
خوابهای رنگینش او را دلتنگ جبهه میکند و با این که در عملیات بیتالمقدس ریههایش شیمیایی شده ولی هیچ سهمخواهی از جنگ ندارد و برای این که یاد آن روزها در یاد و خاطرش بماند، با همرزمانش در ارتباط بوده و در یک دورهمی صمیمانه حکایت دلتنگی خاطرات جنگ را مرور میکند چرا که معتقد است لحظه به لحظه جنگ خاطره است.
گزارش از معصومه درخشان
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)