میکند افتخار در محشر
زائر اربعین به ایمانش
این زمزمه قبل از سفرم بود. حالا که آمدهام،
میبینم پیادهروی آنقدرها هم شاعرانگی ندارد.
قلم و کاغذ به دست گرفتهام و نمیدانم چه بنویسم.
مردم بیشتر دنبال غذای بهتر و جای خواب گرمتر میگردند.
انگار هیچکس به فکر نیست که چرا آمده است.
از ذهنم میگذرد:
عشق ملیونی حسینی را
اربعین میشود تماشا کرد
آن طرفتر مرد و زنی نمیدانم چرا جر و بحث میکنند.
صدای زن به جیغ بلند میشود و مرد خشمگین کیف را از دست زنش میکشد.
میخوانم:
مثل عبدی حقیر میآیم
عاشق و سر بزیر میآیم
زنی به دنبال خرید است.
میگوید تجربه دارد که کجا قیمتها ارزانتر هستند.
از فقدان شناخت و معنویت میترسم.
تکرار میکنم:
میدهی تو اجازهام آقا
زائر اربعینیات باشم؟
زن جوانی میگوید خسته شده است و دیگر ادامه نمیدهد.
تا اینجا هم نصف راه را با ماشین آمده است.
شاهد میآورد و کف پاهایش را به من نشان میدهد.
آنطور که فقط خودم بشنوم،
میخوانم:
عجبی نیست اگر که عالم را
زائر اربعین به هم زده است
دلم از این همه واقعیت تنگ میشود.
میخواهم زودتر برسم؛ بروم توی حرم امام حسین، بین
جمعیت عزادار گم شوم و یک دل سیر گریه کنم.
این فقط پا به جاده رفتن نیست
یک ملاقات ساده رفتن نیست
بعد برای همهمان برای ما ایرانیهای باحال کمی معنویت بطلبم.
از نجف تا به شهر کرب و بلا
جادهای تا ظهور میبینم
(ابیات از حجت الاسلام موحدی)