1. دین افیون تودهها
کارل مارکس (karl Marx (1818 – 1883)) فیلسوف اجتماعی آلمانی بر اساس ماتریالیسم تاریخی خویش بر آن است که «دین افیون تودههاست». (کارل مارکس، 1381: 54، تهران) وی معتقد است که دین مولود جامعه طبقاتی و ایدئولوژی ساخته و پرداخته طبقه حاکم و مسلط برای تزویر و توجیه رنج تودهها و دعوت آنان به تسلیم و رضا است، تا بدین وسیله حرکتها و جنبشهای ضد طبقه حاکم کنترل شود و وضع موجود استمرار یابد. بنابراین دین اساسا مانع پویایی، جنبش، حرکت و تحولات اجتماعی است. (Metta Spencer, 1990, p.342)
نقد
الف. دیدگاه مارکس نمی تواند تبیینی از دین به طور کلی باشد. حتی اگر پاره ای از اجزای تحلیل مارکس راست آید، نسبت به آیینی چون مسیحیت کنونی که عمدتا دست پرورده پولس است صادق مینماید و در رابطه با برخی از دیگر ادیان صادق نمیآید. به نظر برخی از جامعه شناسان مانند دانیل پالس (Daneil Pals) «توجه اصلی اندیشه مارکس آن قدر که به فرهنگ و اقتصاد اروپای غربی، که سرزمین تاریخی مسیحیت است، معطوف است، به تمدن جهانی معطوف نمیباشد.» (پالس، 1382: 218و 219.)
ب. اگر واقعا دین معلول اوضاع اقتصادی طبقاتی باشد، پس در جوامع پیشاطبقاتی نباید دینی وجود داشته باشد، در حالی که بر خلاف گمان مارکس دین پیش از طبقاتى شدن جوامع بشرى نیز حضور داشته است و یا حداقل هیچ دلیلی بر وجود جوامع بی طبقه ای مانند کمونیزم ابتدایی، که مارکس آن را فاقد هر دینی میپندارد، در دست نیست. (همان، 219)
ج. برخلاف گمان مارکس هیچ مکتبى به اندازه ادیان الهى در برابر زراندوزان زورگوى با صراحت و قاطعیت موضع نگرفته و کمتر کسی به اندازه پیامبران و مؤمنان راستین در برابر زر و زور و تزویر مجاهدت، مقاومت و مبارزه کرده است. آموزههای کتاب الهى و سیره پیامبران و دین باوران راستین بهترین گواه تاریخی بر نادرستى تفسیر مارکسیستى از دین و تبیین آن از باورهاى دینى است.
د. تحقیقات تاریخی نشان میدهد که در موارد متعددی دین عامل بزرگی برای پویش و تحول در زندگی بشر و تغییرات سازنده اجتماعی بوده است. پیشینه تمدن مسلمانان، در طى قرنهاى متمادى و ارتباط آن با کشورهاى دیگر - از جمله کشورهاى اروپایى - نشان مىدهد که نه تنها دین موجب عقب ماندگى نمىشود؛ بلکه اعتقاد به دین و عمل به آن، سبب رسیدن به درجات بالایى از پیشرفت و رشد مىگردد. خانم مارگریت مارکوس (مریم جمیله) آمریکایى مىنویسد: «این اسلام بود که اعراب را از حالت قبائل صحرایى به مقام آقایى جهان ترقى داد». (جمیله، 1356: 12) دکتر بوکاى فرانسوى نیز آورده است: «اسلام همواره علم و دین را همزاد تلقى کرده و از همان آغاز، طلب علم جزو دستورهاى دینىاش بوده است. به کار گرفتن همین دستور موجب جهش معجزه آساى علمى دوره مهم تمدن اسلامى شد. همان تمدنى که غرب نیز قبل از رنسانس (نوزایش) از آن برخوردار گردید» (بوکاى، بىتا، 14).