معلم قرآن را در پستوى خانه مخفى كردند
ابن هشام(٩٢) مى نويسد: از خاندان خطاب (پدر عمر) فقط دختر او فاطمه و شوهر وى سعيد بن زيد ايمان آورده بودند. چون روابط عمر با مسلمانان در آغاز اسلام بسيار تيره بود، به طورى كه از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم به شمار مى رفت پس خواهر خليفه و شوهر او اسلام خود را همواره از او پنهان مى داشتند. مع الوصف - حباب بن ارت در مواقع معينى به خانه آنها مى آمد و به آن دو قرآن ياد مى داد. اوضاع درهم ريخته اهل مكه ، عمر را سخت عصبانى كرده بود، زيرا مى ديد كه دو دستگى و تفرقه ميان آنها حكمفرماست و روز روشن قريش به سان شام تيره شده است بنابراين با خود فكر كرد كه برود ريشه اين اختلاف را با كشتن پيامبر قطع نمايد. براى اين هدف از محل پيامبر تحقيق نمود، گفتند: وى در خانه ايست در كنار بازار صفا و چهل تن مانند حمزه و ابوبكر و على و... حمايت او را بر عهده دارند.
نعيم بن عبدالله از دوستان صميمى عمر مى گويد: من عمر را ديدم كه شمشير خود را حمايل كرده بود، از مقصد او سؤ ال نمودم و او چنين پاسخ داد: دنبال محمد مى گردم كه ميان قريش دودستگى افكنده و به عقل و خرد آنها خنديده و آيين آنها را هيچ شمرده و خدايان آنها را تحقير نموده است ، مى روم كه او را بكشم(٩٣) .
نعيم مى گويد: به وى گفتم خودت را گول زدى(٩٤) تصور مى نمايى فرزندان عبد مناف تو را زنده مى گذارند، اگر تو مرد صلح جويى هستى نخست خويشان خود را اصلاح كن خواهر تو فاطمه و شوهر او كه مسلمان شده اند و از آيين محمد پيروى مى نمايند. گفتار نعيم طوفانى از خشم در سراسر وجود خليفه به وجود آورد و در نتيجه از مقصود خود منصرف گشت و به سوى خانه شوهر خواهر خود روانه شد. همين كه نزديك خانه آمد، زمزمه كسى را شنيد كه با آهنگ مؤ ثر قرآن محمدصلىاللهعليهوآله را مى خواند. طرز ورود عمر به خانه خواهر خود طورى بود كه او و همسرش فهميدند عمر وارد خانه مى شود، بنابراين معلم قرآن را در پستوى خانه جاى دادند كه از چشم عمر مخفى باشد. فاطمه نيز ورقه اى را كه قرآن در آن نوشته شده بود مخفى كرد.
عمر بدون سلام و تعارف گفت : اين زمزمه اى كه به گوش من رسيد چه بود؟(٩٥)گفتند: ما چيزى نشنيديم ، عمر گفت : به من گزارش داده اند كه شما مسلمان شده ايد؟ و از آيين محمد پيروى مى نماييد. او اين جمله را با كمال عصبانيت گفت و به شوهر خواهر خود حمله نمود. خواهر وى به يارى شوهرش برخاست ، عمر خواهر خود را مورد حمله قرار داد و سر او با نوك شمشير سخت مجروح ساخت زن بينوا در حالى كه خون از سرش مى ريخت با دلى پر از ايمان گفت : آرى ما مسلمان شده ايم و به خدا و رسول او ايمان آورده ايم آنچه مى توانى درباره ما كوتاه نيا. منظره دلخراش خواهر كه با صورت خون آلود و ديدگان خونبار در برابر برادر ايستاده بود و سخن مى گفت ، لرزه بر اندام عمر انداخت و او را از كرده خود پشيمان ساخت پس از وى تقاضا نمود كه آن صحيفه را به او نشان دهد تا در كلمات محمد دقت كند. خواهر از ترس اينكه مبادا برادر آن را پاره كند او را قسم داد كه پاره نكند و او نيز متعهد شد و سوگند ياد نمود كه پس از خواندن ، آن را بازگرداند. سپس لوحى را به دست گرفت كه در آن آياتى چند كه ترجمه آنها چنين است ، نوشته بود، ١ - طه ، اين قرآن را به تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيافكنى ٢ - اين قرآن فقط وسيله يادآورى است براى كسانى كه مى ترسند ٣ - اين قرآن از جانب آنكه زمين و آسمانهاى بلند را آفريد نازل شده است ٤ - آفريدگار بر عرش (آفرينش) استيلاء دارد ٥ - هر چه در زمين و آسمانها است از او است ٦ - آشكار و نهان را مى داند(٩٦). اين آيات بليغ و سخنان فصيح و محكم عمر را سخت تحت تاءثير قرار داد، مردى كه تا چند لحظه پيش دشمن شماره يك قرآن و اسلام بود مصمم گشت كه روش خود را تغيير دهد و به سوى خانه اى كه قبلا اطلاع پيدا كرده بود كه رسول خدا در آنجا است روانه شد و در خانه را كوبيد. مردى از ياران رسول اكرمصلىاللهعليهوآله برخاست و از شكاف در نگاه كرد، ديد كه عمر شمشير را (خود) حمايل نموده و پشت در ايستاده و منتظر بازشدن در خانه است فورا برگشت و پيامبر را از جريان آگاه ساخت حمزه پسر عبدالمطلب گفت : بگذار وارد شود هرگاه با حسن نيت وارد شد مقدم او را گرامى مى داريم و در غير اين صورت او را مى كشيم
طرز رفتار عمر با پيامبر اعتماد آنها را جلب كرد و چهره باز و اظهار ندامت و پشيمانى او از كرده هاى خويش تصميم نهائى او را ثابت نمود و بالاخره در محضر گروهى از ياران رسول خدا اسلام آورد و از آن پس در صف مسلمانان در آمد. ابن هشام در ص ٣٦٨ سيره خود اسلام آوردن عمر را به طور ديگرى هم نوشته است