حرا خاموش و کوچه هاى بنى هاشم،
سیه پوش شدند
و کائنات، کلبه احزان و آسمان،
اشک ریزان شد.
خبر در شهر پیچید: مصطفى،
همسایه دیوار به دیوار خدا،
فخر خلقت، حرمت عالم و نگین خاتم،
تا فراسو پر کشید.
بدرود اى چکیده قرآن!
یا رسول اللّه صلى الله علیه و آله !
وقتى تو را مرور مى کنم
و به واقعه رفتنت مى رسم،
چراغ هاى واژه خاموش مى شوند؛
آن گاه تو را که بر لب مى آورم،
هزار خورشید قیام مى کنند
و در تلاطم عشقت،
دلم را روشن مى کنند.
طبیب دل هاى خسته!
اینک لب فرو بسته و زمین را
مبتلا به عطشى همیشگى کرده اى.
چه تلخ است ماجراى مبهم انسان
که به سرگردانى دنیاى پس از تو مى گرید!
یا رسول اللّه صلى الله علیه و آله ،
اى چکیده قرآن!
آخرین خطبه عشق،
غزل رفتن تو بود.
اهل زمین تا آمدند به خود برسند،
پر کشیدى و نور جمالت را
به آسمان ها بخشیدى.
«بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران»