در خاک میپیچد تنش را مرد غربت
دارد در این حالت تماشا مرد غربت
باید تماشا کرد و خون از چشم بارید
دریا به دریا همنوا با مرد غربت
هرم نفسهایش پر از تأثیر زهر، است
در آتش افتاده ست گویا مرد غربت
او آب را پس میزند ای وای، ای وای
در فکر عاشوراست آیا مرد غربت؟
یک شهر عاشق دارد و سرگشته اما
تنهاتر از تنهاست این جا مرد غربت
دردانهای بوی مدینه با خود آورد
خوبست دیگر نیست تنها مرد غربت
یک کهکشان راه است تا فهمیدن او
هفت آسمان شد فاصله تا مرد غربت
محمد بابامیری