اما از بدعهدی روزگار چنین نشد و بر اندوهش افزوده شد. همدم ژاله در روزهای تنهایی یا شعرهای اوست، که دیوانی از آنها را خاکستر کرد،۴۸ یا اشیای خانه مانند سماور و آینه و شانه و چرخ خیاطی که پیوسته با آنها سر و کار دارد و وحشت تنهایی را با آنها به فراموشی می سپارد:
بس که می ترسم ز غمّازان و بدگو جاهلان
با تو میگویم حدیثی در خفاای آینه۴۹
ژاله مانند ابوالعلا مَعرّی (۳۶۳-۴۴۹ق)، شاعر و فیلسوف بزرگ عرب، بر آن است که آوردن فرزند در این جهان جنایت است۵۰ و خود را از اینکه به چنین جنایتی دست زده است می نکوهد:
ما جنایت پیشگان مسئول ایجاد توایم
ای جهان نادیده طفل،ای بی گنه فرزند من۵۱
بی اعتمادی به زمین و آسمان از ژاله شاعری مرگ اندیش ساخته است تا آنجا که حتی از فرزندی که در زهدان دارد می خواهد که به این جهان پا نگذارد. مرگ اندیشی در او بیش از آنکه شکل فلسفی داشته باشد، ناشی از نومیدی و افسردگی است.۵۲ او با تردید می گوید اگر سعادتی پس از مرگ در کار است، مرا با رسن بدان سو کشانید.۵۳ چه بسا که سوزاندن دفتر شعرش نیز به همین واخوردگی و افسردگی بازگردد، به ویژه که می پنداشت از دانشی که آموخته نیز سودی نبرده است.